با سلام
من قبلا هم دو تا تاپیک اینجا باز کرده بودم گرچه مشکلاتم هنوز حل نشده ولی مشکلات جدید هم دارم
قبلا گفته بودم خانواده همسرم اصلا به ما نمیخورن و باهاشون رفت و آمدی نداریم و اینکه خودم فکر میکنم تو ازدواج عجله کردم و موقعیت های بهتری میتونست برام پیش بیاد گفته بودم به خاطر مشکلاتمون بیشتر من حرص میخورم و همسرم آدم خونسردیه و اینکه به خاطر اینکه فکر میکنم از ایشون سرترم مدام بهش سرکوفت میزنم. یادمه همه دوستان گفتن اینکارو نکن ولی من ادامه دادم تا به اینجا رسید.... هرچند زمانی هم که شما میگفتین کار از کار گذشته بودم من از روز اول نامزدی همینطور بودم و الان دو ساله که عقد کردم.
شوهرم دیگه مثل سابق نیست عصبی شده سرد و بی حوصله شده حتی برمیگرده جوابمو میده در صورتیکه قبلا آروم و صبور متین و مودب هرچی من میگفتم سکوت میکرد شاید رفتار خودم باعث شده شایدم صبر اون تموم شده ولی چیزی که منو زجر میده اینه که فکر میکنم اون از اول همینطور بوده ولی در دوران نامزدی برای اینکه منو به دست بیاره انقدر خوب رفتار میکرده حتی چندبار اینو بهش گفتم. حتی دیشب سر یه موضوعی بحث کردم و من به من توهین کرد که اصلا برام قابل قبول نبود و بعد ازون دیگه باهاش حرف نزدم.
نمیتونم همسرم رو اینجوری ببینم و تحمل کنم روز اول که دیدمش هیچی نداشت از همه نظر از من پایین تر بود تحصیلات (اون لیسانسه و من ارشد) پول (البته تا الان خدا روشکر همه چی خریدیم) و خصوصا خانواده ش ولی فقط به خاطر شخصیتش من و خانواده م قبول کردیم و الان پشیمونم چون میبینم اونی که فکر میکردم نیست و فقط اینطوری نشون میداده.
و اما موضوع بحث دیشب رفتیم تو یه مغازه همکار همسرم و خانمش اونجا بودن قبل از اینکه همکارش بهش سلام کنه یهو خانمه برگشت با یه لحن کشدار و یه طوری که انگار 300ساله همسرم رو میشناسه گفت سسسسسسلاااااااام آقاااااای مهنددددددددددس من هاج و واج مونده بودم برگشتم اومدم دم در مغازه و به جنسها نگاه میکردم بعد که اومدیم بیرون به شوهرم گفتم تو عمرم زن به این بی شخصیتی ندیده بودم این چه طرز صحبت کردن بود خواهرت انقد از دیدنت ذوق زده نمیشد
گفت اون دفتر بیمه داره بازاریابها اخلاقشون همینه. گفتم چه ربطی داره منم 10 ساله تو اجتماعم 6سال دانشگاه بودم و 4سال سرکار تو یه رشته کاملا مردونه که تنها خانم اینجا بین100نفر پرسنل منم ولی همه ازم میترسن با هیچکس تا حالا اینطوری برخورد نکردم گفتم اگه خیلی خوش معاشرته چرا بمن یه نگاهم نکرد نه سلام نه هیچی فقط با تو اینجوری بود تازه تو که با شوهرش فقط همکارین نه دوست این صمیمیت واسه چیه گفت من فقط 2بار واسه بیمه ماشین رفتم دفترشون گفتم خوبه دیگه اینجا که پیش من و شوهرش اینجوری برخورد کرد خدا میدو.نه اونجا چکار کرده گفت اون هرکی میخواد باشه دیدی که من مثل همیشه سنگین برخورد کردم (شوهرم من خداییش از لحاظ پاکی و سنگینی زبانزده) و خلاصه بحث کردیم و برگشت گفت پس تو هم با فلان همکارت خوش و بش میکنی هیچی نیست؟؟ گفتم همکار من 40سالشه بچه داره با خانمش آشنام تازه خود همکارم دوست توام هست همه همدیگه رو میشناسیم و من فقط گاهی باهاش مشورت درد دل یا بحث کاری میکنیم نه شوخی و خنده تازه هر حرفی میزنیم میام بهت میگم
خیلی از حرفش ناراحت شدم دست آخر گفتم ازین به بعد مثل بقیه هزار کار میکنم و به توام هیچی نمیگم توام برو هرکار دوس داری بکن وسط دعوا چندین بار به هم توهین کردیم و بعدشم باهاش قهر کردم و دیگه دلم نمیخواد ببینمش
دیشب که گریه میکردم میگفتم خدایا فقط به من اشک بده چون خیلی گریه دارم واسه بی اعتنایی های خانواده م به خانواده همسرم واسه خرج و مخارج عروسی و قسط خونه واسه رفتارهای همسرم که انقدر عوض شده واسه اینکه فکر میکنم راهمو اشتباه رفتم و دیگه بازگشت نداره......
علاقه مندی ها (Bookmarks)