سلام.حدود یک شال پیش درست وقتی که بچم نه روزش بود sms یک خانم رو توی گوشی شوهرم دیدم.مثل همه ناراحت شدم و این شد اولین شروع شک و تردیدای من 6 سال به خوبی و خوشی با عشق به هم زندگی کرده بودیم.هر روز که میگذشت کارای شوهرم مشکوک تر میشدو از اونجایی که من تازه زایمان کرده بودم نمیتونستم دنبالش باشم و خیلی باهاش صحبت کنم هروقت ازش سوال میکردم که این کیه میگفت اشتباهی اس میده.خلاصه چند وقتی گذشت و من پیله تر شدم و خیلی مشکوکانه دنبال قضیه بودم تو ماشینش یک گوشی و سیم کارت دیگه پیداکردم و هرکار کردم رمزشو نگفت و فقط گفت خودتو وارد این قضیه نکن یک مشکلی هست که خودم حلش میکنم خلاصه این قضیه اینقدر طولانی شد و منم پیله پیله تا اینکه شوهرم شروع کرد به علنی صحبت کردن و اس دادن و خیلی راحت گفت خودت باعث شدی هرچی گفتم بی خیال شو نشدی منم الان مجبورم با این خانم باشم.هروقت هم پرسیدم پچی مجبورت کرده گفت نمیتونم بگم.بالاخره خیلی بابت این قضیه زجر کشیدم ولی به خاطر بچمو عشقی که 6سال بینمون بود تحمل کردم و امید داشتم که تموم میشه البته الان به این راحتی میگم خیلی برام سخت بود.خلاصه یک اتفاقی افتاد و قضیه تموم شد و من موندم و یه دنیا شک و بد بینی.شوهرم خیلی ازم معذرت خواهی کرد ولی همش از اول تا آخرش گفت مجبور بودم اینکه به من نمیگه چرا مجبور بوده بیشتر از هرچی زجرم میده و پیش خودم میگم هیچی نمیتونه آدم رو مجبور به اینکار کنه.خیلی بهم محبت مبکنه خیلی ولی اصلا به چشمم نمیاد و فقط چکش میکنم و تا کوچکترین چیزی میبینم درست یا نا درست بهش تهمت میزنم.اگه اتفاقی گوشیش اشغال باشه اگه اسی بیاد هرچیزیش رو با یه چشم دیگه نگاه میکنم.تا الان که چند ماه گذشته ولی من اصلا دلم باهاش صاف نیست.میدونم که دوستم داره بچمونو خیلی دوست داره خیلی کارا برام میکنه و همش میگه فراموش کنه ولی من خیلی بهش تهمت میزنم و همش هم واسه خودم دلیل دارم ولی اون میگه تو توهمی شدی و شدی یک خوره و افتادی به جون زندگیمون.مثلا بعد از دوروز که سرکار وقتی میاد خونه مبیبنم تمام لیست تماساش پاک شده میریزم بهم اون خیلی راحت میگه ا احتمالا دستم خورده.چند وقت پیشم دیدم تو چت روم به اسم همون خانم یه پیغام گذاشته من پیله کردم که نشونم بده اونم خیلی راحت مثلا واسه اینکه من شک نکنم گفت بیا نگاه کن تا اون اسمو دیدم ریختم بهم و هرچی از دهنم در اومد گفتم اونم قسم جون بچموتو خورد که اتفاقی این اسم اومده و من واسه خرید یه چیزی این پیغامو دادم ولی من باور نمیکنم نمیدونم باید چکار کنم از یک طرف خیلی دوسش دارم و طاقت دوریشم ندارم از یک طرف خیلی بهش مشکوک شدم اون خیلی کارا میکنه که من شک نکنم ولی من بدبین شدم میگم آهان فکر کردی من نمیفهمم خوب میری سرکار مثلا اس میدی یه وقتایی شوهرم میگه دیگه خسته شدم من مجبور بودم و یه اتفاقی برام افتاد و توام همش ازش سواستفاده کن.لطفا راهنماییم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)