با سلام
من زني هستم 27 ساله مدت 2 سال بود كه عقد بودم و الان حدود 5 ماه است كه توانستيم سر زندگي خودمان برويم شوهر من هم سن خودم مي باشد و از لحاظ تحصيلي ديپلمه است واز لحاظ كاري داري تخصص خاصي نمي باشد در ضمن 2 ماه از سربازي اش هم مانده كه تا ديروز مي رفت ولي ديروز گفت كه اونجا دعواش شده و تصميم داره كه ديگه سربازي اش رو ادامه نده از طرفي همه خرج و مخارج زندگي افتاده پاي من . حتي پدرم بهش كمك كرد و يك ماشين خريد كه بتونه باهاش كار كنه ولي كار با ماشين رو هم جدي نمي گيره من واقعا خسته شدم فكر مي كنم كه چرا من بايد تحملش كنم به جهنم كه مي خواد بره سربازي يا مي خواد نره تصميم گرفتم تكليفم رو باهاش روشن كنم من از اول اشتباه كردم كه باهاش ازدواج كردم من ليسانس دارم اون ديپلم من الان از لحاظ كاري به جايي رسيدم كه يك حقوق مناسب موقعيت شغليم بگيرم ولي اون نتونسته هنوز خودشو جمع و جور كنه در ضمن اون از لحاظ اعصاب هم مشكل داره و قرص ترامادول مي خوره حتي يكي دوبار دستش رو رو من بلند كرده . من در خانه پدريم خيلي عذت و احترام داشتم پدرم منو مي پرستيد از لحاظ محبت هيچ كمبودي نداشتم پدرم ليسانس شيمي و بازنشسته آموزش پرورشه در عوض پدر شوهرم مردي بي سواد وپير وترك زبان است كه هيچ مايه اي براي بچه هايش نگذاشته و نصف مشكلاتي كه ما داريم از بي ملاحظه گي پدر و مادر بي سوادشه كه اينو اينجوري بزرگ كردن من واقعا موندم كه با زندگيم چه كار بايد بكنم . مي دونم كه يك روز ازش طلاق مي گيرم . لطفا منو راهنمايي كنيد.
متشكرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)