به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array

    Thumbsdown راهی برای ادامه ؟ ...

    با سلام به همه ی شما دوستان عزیزم
    از همراهی هاتون نهایت سپاس رو دارم و از دور به نشانه ی ادب دستتونو می بوسم

    فرشته ی مهربان گفته بودند که مشکلم رو در بیان یک تاپیک عنوان کنم

    کم و بیش با ارسال یک سری تاپیک ها مشکلاتم رو بیان کردم اما دیگه به جایی رسیدم که همسرم رو دوست ندارم، بله، من که این قدر توی این سایت می گشتم تا راهی برای زندگی عاشقانه پیدا کنم دیگه دوستش ندارم و نمی دونم باید چه کار کنم .

    دیروز و پریروز خیلی با هم دعوا کردیم :( و دیشب با اومدن ایشون به خونه ی ما و در جریان گرفتن مادرم اوضاع یه مقدار خیلی بدتر شد و ایشون خیلی راحت بدون در نظر گرفتن این که این مسائل رو نباید بگن به صورتی حق به جانب شروع کردن از خودشون تعریف کردن در حالی که من خیلی چیزی نگفتم ...

    من از اول به ایشون گفتم تو رو خدا وقتی بحث می کنیم نیا دنبالم، بذار تنها باشم و خودم بیام سمتت
    اما همیشه وقتی دعوا و بحث کردیم ایشون می آمده و پشت در منزل ما می ایستاده و مدام پیامک می زد که من نرفتم و اینجا هستم و تا من در رو باز کنم و مجدد روی اعصاب هم راه بریم. .. و الان هم مدام توی صحبت هاش می گه که آره من اومدم و من همیشه دنبالت اومدم و ...

    ازش خسته ام، از چشمم افتاده و احتمالا از چشمش افتادم و اونم خسته اس
    کارش خیلی حساسه و میگه اگر تست های من خراب میشه بخاطر اینه که تو ذهن منو مشغول می کنی

    محبت ها و دوست داشتن های من رو نمی بینه، فقط میگه تو توجیه می کنی، مغروری ، لجبازی، بی انصافی بی مسئولیتی و...

    ضمن این که وقتی ما رفتیم مشاوره ، مشاور گفت این آقا صفت دقیق بودن و نکته سنجی و باریک بین بودن رو خیلی دارند و به شدت حساس هستند ( حتی گفت خیلی اوقات مثل خانم ها فکر می کنند) اون موقع که هنوز عقد نکرده بودیم و شوهرم به شدت عاشق و واله بودند گفتند من حتمااا میرم مشاوره و پیگیری می کنم و ... اما خب قبل از عقد چون هم سرباز بودند و هم سرکار می رفتن
    نمی تونستند، و بعد از عقد هم فهمیدم از مشاوره خوششون نمیاد و علاوه بر این به خاطر قیمت بالای اون مشاوره کلا دیگه پیگیری نکردند ...

    خیلی حرمت ها بینمون شکسته، من وقتی عصبانی میشم باید تنها باشم وگرنه خیلی بد صحبت می کنم، نه این که فحش بدمااا ! نه به خدا اما خب گاهی فریاد می زنم و بد صحبت می کنم ..

    نمی دونم باید چه کار کنم، هیچ امیدی به آینده ندارم
    طلاق هم می دونم طلاقم نمی ده، چون دو سه باری که تهدید به طلاق کردم حالا دیگه مدام میگه که تو تهدید می کنی و من هیچ وقت این کارو نمی کنم ...

    خلاصه به خدا نمی دونم چه کار کنم :(

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 12 بهمن 92 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1390-11-16
    نوشته ها
    171
    امتیاز
    4,421
    سطح
    42
    Points: 4,421, Level: 42
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    182

    تشکرشده 174 در 86 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ميشه يه كم واضحتر مشكلت را توضيح بدي؟
    در مورد خودت و همسرت اطلاعات بدي؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید khoshkhabar تشکرکرده است .

    کامران (سه شنبه 21 خرداد 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    بله ، حتما

    مشکلمون اینه که از بس با هم بحث داریم، و بعد از بحث این قدر با هم حرف می زنیم که دیگه این طوری نباشیم و ... دیگه خسته شدیم

    شوهرم 27 ساله و من 23 ساله هستیم و 9 ماهه که عقد کردیم

    ایشون دستشون در جیب خودشون بوده (هیچ کمکی از پدر و مادرشون نگرفتن برای مراسم و خرید طلا و ... )

    همواره سرِ کار هستند و ما خیلی از بحث هامون به خاطر اینه که ایشون جمعه ها سر کار هستند و یا گاهی اوقات که قرار داشتیم ایشون از خستگی خوابشون برده بوده و اونطور که باید از من دلجویی نکردن

    مشکل ما اینه که از هم خسته ایم
    از رفتار با هم و از بحث کردن با هم
    ایشون هر چیزی رو توش دقت دارن و بر ضد من استفاده می کنند، قبلا اگر من درددل کنم به ضررم استفاده می کنه مثلا یه سری براش درددل کردم که من معدلم بالا نیست و می خواستم به فلانجا برسم و ...
    از فرداش مدام ببین عزیزم! تو معدلت پایینه باید بکشیش بالا! باید درس بخونی! چرا اونجا میری؟ چرا اینجا میری ؟ مگه درس نداری ؟ و ...

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 12:38]
    تاریخ عضویت
    1391-4-13
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    11,898
    سطح
    71
    Points: 11,898, Level: 71
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 152
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    387

    تشکرشده 325 در 143 پست

    Rep Power
    47
    Array
    دوسته عزیزم دلیله بحث هایی که دارین رو با مثال بگو
    اینکه همسرت خسته هستن باید بهشون حق بدی
    و باید افتخار کنی به اینکه میره سرکار و زحمت میکشه.من احساس میکنم خیلی دوست داره و میخاد به هرچی دوست داری برسی که میگه درستو بخون یا اینطور چیزا
    من فکر میکنم یه سری بحث ها در دوران عقد بخاطر همین جدا بودنه دو طرف از همه
    و وقتی برین زیر یک سقف حل میشه
    من خیلی به همسرم وابسته ام.در دوران عقدمون هرروز بحث داشتیم
    اگه دیر میومد یا نمیومد یا یه شب خسته بود نمیرفتیم بیرون من بهانه میگرفتم و دعوا راه میفتاد
    اما الان که با همیم اصلا اون بحثا نیست
    و مورد دیگه اینکه نگو دوسش ندارم
    من خودم یه مدت همش میگفتم ازش متنفرم
    تو همین سایت یکی از دوستان بهم گفت نگو متنفری چون باعث میشه واقعا این احساس بوجود بیاد.دیدم درست میگه.یه مدت دوباره با احساس برخورد کردم باهاش و اونم جوابمو با احساساتش میداد.اما باز یه چندروزی میشه که سرش خیلی شلوغه و بهم نمیرسه من فکر میکنم دوسش ندارم.اما بازم از دیشب دارم این حس بدو از خودم دور میکنم
    من میگم هرچی تو از شوهرت دور بشی اون دورتر میشه
    بهش بی نهایت محبت کن.ازش خوبی رو دریغ نکن مطمئن باش جواب میده
    اینکه بعد از بحث میاد خیلی عالیه
    خوبه بحث کنین بره و نیاد تا تو بری؟من شب تا صبح تو اتاق سرد بودم و گریه میکردم شوهرم رو تخت خواب بود و نیومد سمتم.اینجوری خوبه؟

  6. 2 کاربر از پست مفید شارلوت تشکرکرده اند .

    nosh nosh (دوشنبه 20 خرداد 92), کامران (سه شنبه 21 خرداد 92)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 تیر 92 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    637
    سطح
    12
    Points: 637, Level: 12
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 181 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من زیاد در قسمت مشکلات زنو شوهر نظر نمیدم ولی دلم نیومد نگم...من یه خواستگار داشتم دقیییقا همینجوری بود....روی همه جزئیات متمرکز میشد هر چی بهش میگفت بعدآ میزد تو سرم...(مثل همون معدل که گفتین)...خلاصه میخوام بگم تحمل همچین آدمی وااااقعا سخته....

  8. کاربر روبرو از پست مفید sahars تشکرکرده است .

    دلپذیراد (دوشنبه 20 خرداد 92)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    شارلوت عزیزم
    ممنونم از صحبت هات

    آخه عزیزم من وقتی عصبانی ام، بد می شم، برای همین دلم نمی خواد پیشم باشه و بذاره من آروم بشم ...

    درست میگی، من وقتی واقعا دوستش دارم و بهش عشق می ورزم دوست دارم پیش هم باشیم، اما ایشون خیلی کارش سنگینه :( تو مخارج تنهاست، کلی داره قسط می ده تحت فشاره

    کارش خیلی سخته و فکر می کنه اگر یک روز در هفته با هم بودیم و 2 تا 2 ساعت هم با هم بودیم مثلا عصر دو روز در هفته دیگه من بسمه ! و راحت جمعه میره سر کار

    مثلا همین جمعه همین هفته رو ببین عزیزم:
    ما جمعه شب خونه پسر عموم برای مهمانی دعوت بودیم و دوشنبه تماس گرفتن و شوهرمو شخصا دعوت کردن

    جمعه صبح با هم قرار گذاشته بودیم که بریم پیاده روی ( شوهرم به من نگفت تا 4 صبح شب ِ جمعه بیدار بوده و تا سر ِ قولش بمونه و با هم بریم پیاده روی) و من 10 دقیقه دیر کردم که به خاطر یک سوسک بود که صبح اومده بود توی اتاقم و بهش توضیح دادم وقتی که رفتیم 45 دقیقه فقط ساکت بود هر چقدر با قربون صدقه ، بهش گفتم عزیزم چرا ناراحتی ؟ از این که من 10 دقیقه دیر کردم ناراحتی ؟ من که توضیح دادم بهت اما شوهرم هیچی نمی گفت و این از شوهر ِ من بعیده چون فوق العاده پرحرفه
    خلاصه بعد از 45 دقیقه یخش وار رفت و شروع کرد به صحبت کردن از 6 و نیم تا 9 با هم بودیم و ایشون بعدش رفتن سرکار، من انتظار داشتم که یادش باشه که شب مهمونیه حتی وقتی داشت پیاده می شد گفتم فردا کی میری سرکار؟ گفت زود میرم و این یعنی من دیگه تا فردا نمی دیدمش
    در حالی که جمعه روز عید بود و من انتظار داشتم لااقل با هم بریم خونه ی خودشون
    خلاصه رفتن سرکار
    ساعت 2 گفت داره گوشیم خاموش میشه و ناراحت نشو منم گفتم باشه
    ساعت 5 بهش اس دادم دیدم گوشیش روشنه
    ساعت 6 بهش گفتم عزیزم اگر نمی ریم خونه ی فلانی باهاش تماس بگیر عذر خواهی کن ( با پیامک)
    ساعت 7 بهش گفتم عزیزم چرا جواب نمی دی ؟ ( با پیامک)
    حالا از این طرف مامانم اینا داشتن می رفتن و مدام می گفتن پاشو بیا و حوصله ات سر میره و من به خاطر بحث هایی که قبلا با شوهرم داشتم که بهم گفته بود که من که شوهرتم اولویتی تو زندگیت ندارم گفتم نه من نمیام
    خلاصه اونا رفتن و من کلی باشوهرم تماس گرفتم
    ولی بر نداشت
    ساعت 10 پیامک با کلی علامت :( زد که من خواب موندم و خوابم برد و .. ( آخه شب قبلش فقط 2 ساعت خوابیده بوده ) و من شرمنده ام و ...

    حالا من هرچی بهش پیامک می زنم که طوری نیست و انتظار دارم ازم دلجویی کنه ، هیچ دلجویی نکرد و تا ساعت 12 شب سرکار بود و رفت خونشون
    و من هم خونمون تنها بودم و او یه کلمه نگفت می دونم که چقدر دوست داشتی بری و ببخش و دفعه ی دیگه می ریم و ....
    هیـــــــچی ! فقط مدام تریپ غم برداشته بود!!
    فردا صبحش پاشده خوش و خرم بهم پیامک سلام صبح بخیر میده! منم عصبانی !!! بعد به من میگه چرا عصبانی هستی ؟؟

    با هم یکم صحبت کردیم ، ولی بازم منو درک نکرد! و مدام می گفت من که می دونم به خاطر نرفتن مهمونی ناراحتی ! گفتم نه ! به خاطر این ناراحتم که درکم نمی کنی !!

    و ما این قدر دعوا کردیم و مسائل قبلی رو پیش کشیدیم و حرمت ها شکسته شد ! گفت تو منو تو خواستگاری فریب دادی! تو حساب شده اومدی! خانواده ات رو اشتباه معرفی کردی ! و ...

    که من واقعا دیروز تصمیم به خودکشی گرفتم

    و از دوستان اینجا کمک خواستم و گفتند که یک تاپیک بزنم و ...

    - - - Updated - - -

  10. کاربر روبرو از پست مفید دلپذیراد تشکرکرده است .

    کامران (سه شنبه 21 خرداد 92)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 12:38]
    تاریخ عضویت
    1391-4-13
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    11,898
    سطح
    71
    Points: 11,898, Level: 71
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 152
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    387

    تشکرشده 325 در 143 پست

    Rep Power
    47
    Array
    اولین و مهم ترین مورد اینه که وقتی عصبانی هستی باید به اعصابت مسلط باشی
    هنر اینه که تو عصبانیت نزاری هر حرفی از دهنت در بیاد
    هنر اینه که بتونی وقتی هم خودت و هم طرف مقابلت عصبانی هستین هم آرامش خودت رو حفظ کنی و هم اونو آراوم کنی و اوضاع رو کنترل کنی
    رو این مورد خیلی کار کن
    پیش کشیدنه بحث های گذشته هیچ دردی رو دوا نمیکنه هیچ بلکه بدتر هم میشه اوضاعت
    من وقتی از چیزی ناراحتم و شوهرم اصلا متوجه دلیل ناراحتیم نمیشه همون لحظه بیان نمیکنم چون در اون موقعیت همه چیز رو سیاه میبینم و فکر میکنم به ته خط رسیدم.میزارم وقتی آروم شدم و تو اوج مهربونی بودیم و هردو حسه خوبی داشتیم با سیاست و در لفافه بهش میگم
    قبول دارم تو نیاز به توجه داری ولی خب مردا با ما خانوما متفاوتن.همسر منم وقتی خسته میاد همینکه یکی دو ساعت بیداره و فیلم و اینا نگاه میکنه به نظر خودش به من خیلی هم لطف کرده.بنظرش اینکه با اون خستگی نشسته و با هم شام خوردیم اوج فداکاریشه.اوایل سختم بود ولی وقتی خودمو میزارم جاش میبینم تو اون خستگی شاید واقعا انجام همین کار کوچیک هم لطفیه که میکنه
    یه چیز دیگه هم اینکه وقتی بعد از دعوا و بحث شوهرت خوب و خوش بهت اس میده سلام و صبح بخیر تو هم فراموش کن و کش نده.اینطوری خیلی بهتره
    نزار اونم کش دادن رو یاد بگیره که روزگارتون بدجوری تلخ میشه
    منم مطلبتو در مورد خودکشی خوندم.منم بارها تصمیم گرفتم اما دیدم نه این راهش نیست.آدم با همین سختی ها و بالا پاییناست که قوی میشه.صبوری کن نتیجشو میبینی
    خودکشی پاک کردن صورت مسئله است نه حلش

  12. 3 کاربر از پست مفید شارلوت تشکرکرده اند .

    nosh nosh (دوشنبه 20 خرداد 92), کامران (سه شنبه 21 خرداد 92), دلپذیراد (دوشنبه 20 خرداد 92)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    شارلوت جان، عزیز دلم کاملا درست می گی

    منم دوست ندارم کش بدم ولی وقتی می بینم که اگر شوهرم به جای من بود و من مهمانی اون ها رو فراموش می کردم چه بلایی به سرم می آورد نمی تونم ساکت بشینم

    دلم می خواد منم مثل خودش باشم

    مثلا:
    یه بار می خواستیم بریم مهمانی، من و خانواده ام برای سفارش جهیزیه رفته بودیم بیرون از خونه و تو ترافیک بودیم، وای خدای من اگر بدونید چه اس ام اس هایی می داد
    می گفت اصلا نمی خواد بریم وقتی برای تو مهم نیست! می گفتم عزیزم مهمه ولی نمی دونستم تو ترافیک می مونیم
    یا مثلا من به جای نیم ساعت یه دوش هل هلکی گرفتم و دویدم و بهش گفتم موفق شدم بالاخره به جای نیم ساعت 7 دقیقه برم حمام بیام، اگر بدونید چه کار کرد!!! گفت فقط منم که برای مهمانی های فامیلت ارزش قائلم و می رم آرایشگاه و به خودم می رسم
    مجبور نیستی جایی رو که دوست نداری بری!!! و کلا ما هر چی مهمونی از طرف فامیل ایشون رفتیم به کام ما زهر مار شده به دلایل مختلف
    به خدا من هر شامی که خونه ی فامیلش خوردم با بغض بوده و می خوردم تا بغضو فرو بدم ...

    اون وقت دلم نمیخواست به این راحتی از این موضوع رد بشم ...
    نمی دونم چرا نمی تونم بزرگوار باشم، آخه شوهرم اصلا درک اینو نداره که من دارم بزرگواری می کنم! میگه اصلا چیزی نبوده که تو بخوای بهش اعتراضی کنی و رفتار همه که باهات عالیه! پس خانواده ی من ماهند و گل
    و فقط خانواده ی تو هستند که من به بعضی کارشون اعتراض دارم !!!
    در حالی که من خیر ِ سرم کلی بزرگواری کردم از اول تا الان و در مورد خانواده اش هیچی بهش نگفتم و ...

    ممنونم ازت که وقت گذاشتی

  14. کاربر روبرو از پست مفید دلپذیراد تشکرکرده است .

    کامران (سه شنبه 21 خرداد 92)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 تیر 93 [ 22:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-17
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    1,506
    سطح
    22
    Points: 1,506, Level: 22
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    123

    تشکرشده 231 در 92 پست

    Rep Power
    29
    Array
    با شارلوت موافقم خودت و یکم کنترل بکن وقتی میادش سمتت کش نده و بزار تموم بشه منم کش میدادم خوشم میومد منت میکشه و اومده سمتم حالا چه مستقیم معذرت میخواست چه غیر مستقیم سعی بکن کش ندی چون اوضاع بدجور قمر در عقرب میشه و راجبه بعضی مسائل بعدا صحبت بکنی بهتر چون اعصابه هر دو تاتون آرومتر هستش واقعا دلپذیرا جان خدارو شکر کن شوهر کاری داری به فکر زندگیشه هستش زنگی موفق دگتر فرهنگو گوش بده خیلی خوبه و تاثیر داره تو تغییر و نحوه برخوردت با شوهرت آشناتر میشی با ساختار مردها.
    در مورد مهمونی هم کش نمیدادی میگفتی دوست داشتم بریم اما سلانتی تو برام مهم تر هستش و باید استراحت بکنی تا انرژی داشته باشی فقط یه نظرت یه زنگ بزنم معذرت خواهی بکنیم ؟؟؟سعی کن خیلی منطقی برخورد بکنی و همیشه حق را بهش بدی یا میبینی جایی میخواید برید دیر رسیدی مثلا سوسک رو فحش بده که اومده تو اتاقت و باعث شدعشقم یکم منتظر بمونه سعی کن خودتم نسبت به مسئله ای که اتفاق میفته که از سمت تو هست ناراحت شده خودت از اون مسئله ناراحت تر بشو اصلا توجیه نکن که 10 دققه وایسادی و از این حرفا یا ترافیک و فحش بده نشون بده واقعا قصدی برای ناراحت کردنش نداری

    - - - Updated - - -


    http://دانلود رایگان سخنرانی های روا...ن فرهنگ) اینم لینکش با دقت گوش بده

    - - - Updated - - -

    http://دانلود رایگان سخنرانی های روا...ن فرهنگ)

    - - - Updated - - -

    دانلود رایگان سخنرانی های روانشناسی - دانلود سمینار خانواده موفق (ارتباط زن و شوهر و خانواده ها) (دکتر شاهین فرهنگ)

  16. 3 کاربر از پست مفید nosh nosh تشکرکرده اند .

    کامران (سه شنبه 21 خرداد 92), هلیا66 (دوشنبه 20 خرداد 92), دلپذیراد (دوشنبه 20 خرداد 92)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ممنونم ازتون دوستان

    کسی دیگه ای نظری نداره ؟

    چه کار کنم تا دوباره به زندگی باهاش علاقه مند بشم و دوباره دوستش داشته باشم ؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید دلپذیراد تشکرکرده است .

    کامران (سه شنبه 21 خرداد 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.