سلام دوستان من سارا هستم 28 سالمه سال 88 عقد کردم باکسی که فکر میکردم باهاش خوشبختم ولی افسوس که همش خواب وخیال بود شوهرم معتاد بود.وقتی فهمیدم احساس کردم دنیا رو سرم خراب شده.احساس پوچی وبدبختی میکنم . تنهام خیلی تنهام خانوادم کنارم هستن ولی باز احساس تنهایی میکنم.دوستان من دادخواست طلاق و نوشتم ولی ی مشکل بزرگ دارم و اون اینکه با همسرم رابطه داشتم و پدرم در جریان نیست.البته احساس میکنم که پدرم موضوع رو فهمیده ولی به روی خودش نمیاره.داغونم هم از همسرم متنفرم و هم میترسم طلاق بگیرم.3ساله کارم گریه اس.مامان و خواهرم در جریان هستن ولی نمیتونن به بابام بگن.اسفند پارسال از همسرم وکالت نامه طلاق گرفتم که جشن بگیرن ولی متاسفانه باباشم خسیسه و رضایت بابامو جلب نکرد. البته من از همسرم بدم میاد اسمشو که میشنوم از اعصبانیت بدنم میلرزه.شب و روز از خدا میخوام کمکم کنه. نمیدونم چیکار کنم.بخدا ارزوی مرگ دارم.دوست دارم راهنماییم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)