[سلام دوستاي خوبم.من يه موضوعي هست كه 4سال ميشه داره منو عذاب ميده.من تو دوران دانشجوييم براي كار اموزي رفتم بيش يكي از استادامون كه بقيه بچه ها اكثرا بيش ايشون ميرفتن البته من تو تكميل ظرفيت قبول شدم و به يه دانشكاه ديكه رفتم ولي براي كار اموزي بيش همون استاد دانشكاهي كه اول قبول شده بودم رفتم.من بعد از يك ماهيه روز يه سوال برسيدم ازشون راجع به كارم بود بعد يه دفعه ميخواستن توضيح بدن با اينكه اصلا ربطي به سوالم نداشت اينطوري توضيح دادن كفتن كه اكر به فرض سه نفر اينجا ايستاده باشن من اكر بخوام يه نفر و انتخاب كنم اون يه نفر تويي بعد بركه سوال و به من دادن و كفتن مباركه .من وقتي بيششون كار ميكرم خيلي صميمي بودم باهاشون ولي اون موقع من خيلي بچه بودم و ايشون يه مرد كامل32 ساله بودن و از لحاظ كاري تو موقعيت خيلي عالي وضعيت خانواكي خيلي عالي چهره خيلي عالي و جذاب و خيلي خوش برخورد و من دقيقا يه دختري بودم كه تو يه خانواده متوسط بودم و يه دختر كاملا معمولي ولي از لحاظ چهره به نظر خودم ادم جذابي هستم ..من وقتي بيش ايشون بودم يه درصد احتمال نميدادم كه ايشون بخواد به من پيشنهاد بده براي دوستي يا ازدواج به خاطر اينكه همه چيش خيلي از من بيشتر بود در ضمن تمام دخترايي كه اونجا بودن همشون خيلي جذب اين اقا ميشدن من با هاشون صميمي بودم ولي هركز فكر نميكردم پيشنهاد بدن بهم به خاطر مسايلي كه كفتم از يه طرف هم اون موقع اصلا دوست نداشتم ءتو اون سن وار د يه رابطه شم از عشق.و عاشقي بيزار بودم 0ون خيلي احساساتي بودم خودم خودم و ميشناختم سريع وابسته ميشم.به هر حال كذشت واين اقاءهر سري كارم و راه مينداخت به من ميكفت مباركه منم خودم و ميزدم به اون راه جيزي نميكفتم تا اينكه كار اموزيم تموم شد ميخواستم برم بركم و امضا كنه من وقتي ميخواستم از ايشون خدا حافظي انقد بد برخورد كر كه من فهميم ناراحت شده از اينكه همش خودم و ميزدم به اون راه... بعدش كه اومدم خونه واقعا عذاب وجدان ولم نميكرد كه اون طوري بدون هيج حرفي كذاشتم اومدم ميكفنتم خدا قهرش ميكيره من نبايد انقد بي محلي ميكردم بعد هفته بعدش رفتم بيششون واقعا نميدونستم جي بايد بكم كفتم اكه هر جي باشه خودش ميكه حر ف ميندازه ولي انقد مغرور بود همش منتظر بود من شروع كنم حرف بندازم منم مغرور بودم والبته يه كم خجالتي و كم رو دديدايشون جيزي نكفتن ولي وقتي نكاهم ميكردنءهزار تا حرف تو نكاهشون بود.خلاصه از اينكه جيزي نكفتن من خيلي بهم بر خورد احساس كردم يه جورايي طرد شدم و غرورم شكسته شده به هر حال قرار شد پروزم و سالي ديكه باهاشون بردارم سال بعد رفتم بيششون يع حكجوري حرف انداختم ايشون من سنم بالاي 30ساله و همشءحرفاشون غير مستقيم بود ميكفتن اكر علاقع باشه اينا مساله اي ايجاد نميكنه منم كفتم من يه سري شرط دارم شرطم هم روحيه خوب بود چون خودم خيلي شاد بودم دوست نداشتم بيش يه ادمي باشم كه زندكيش همش خلاصه شده تو كارش و هيج تفريحي نداره بعد وقتي من اين حرفءو زدم ايشون سر سنكين شده فكر ميكنم به خاطر غرورش بود حتي حاظر نشد شرطم بشنوه منم هيجي نكفتم بعدش كنكور ارشد داشتم هر روز به ايشون فكر ميكرم همش كارم كريه كردن بو با اينكه روزي 7ساعت درس ميخوندم رتبم نجومي شد ديكه فكرش از سرم بيرون نميرفت كه جرا هي مياد جلو و قتتي من ميخوام حرف بزنم پا پس ميكشه روانيم كرده بود نصف پروزم مونده بود بعد از كنكو ر بهش ايميل دادم جواب نداد بعد از چند ماه تو ف ي س ب و ك همش با يه اي دي ديكه ميامد ولي غير مسقيم بهم ميفهموند كه خودش بعد شماره ميداد من ادمي نبودم كه زنك بزنم ميكفتم اكر ةاقعا ميخواست مستقيم ميامد ميكفت اقايون اكر واقعا كسي رو بخوان غرورشون رو زير پا ميزارن....خلاصه باز من كنكور شركت كرم ولي چون همش اين اقا تو ذعنم بود تقريبا اعتماد به نفس و تو من كشته بود با كاراش هر جا ميرفتم يه نشوني ازش بود ولي هيج وقت مستقيم نميكفت من كه انقد شاد بودم و با روحيه شده بودم يه ادم افسرده كه فكر وذكرش اين اقاست نميدونستم بايد بهش فكر كنم يا نه اون سالم با اينكه درس خوندنم و كلاس رفتنام براي كنكور و دو برابر كردم بازم رتبم نجومي شد ديكه كاملا شكسته شدن به خاطر شكست هايي كه ميخوردم بعد از كنكور لنقد حالم بد بود رفتم بيشءيكي ازءدوستام اون موقع با هم بيش اين اقا بوديم
و كار ميكرديم همينطوري بهم كفت خبر داري فلاني عقد كرده من اصلا باورم نشد چون همش حضورش تو زندكيم بود چه عز طريق تلفن چه ف ي س ب و ك .من وقتي شنيدم يك هفته مريض شدم ..شده بودم يه كوشت متحرك...بعد از يه هفته بايه خط ديكه بهم اس ام اس داد كفت ريش و قيجي دست خودت شوخي كردم هر جي من كفتم شما جواب نداد عيد برام اس ام اس ميامد كه منو از ياد نبري و اينا من نميدونستم به خرف وستم اعتماد كنم كه ميكفت عقد كرده يا اس ام اساش رفتم پيشءمشاور بهم كفت تو شنيدي نديدي كه عقد كرده و اينا كسي كه ازدواج كنه جرات يه همچين كارايي رو نداره منم همش ميكفتم اكركااوقعا عزدواج نكره بعسه مستقيم ميكه تو اين مدت خواستكاراي خيلي عالي داشتم ولي چون احساس سر خوركي و طرد شدن ميكرم همش ميكفتم بايد خودش بياد من به غير از اين با هيج كس نميتونم باشم بعد عزا2ماه ديم دبيشتر با اسم خودش نزديك ميشد تا اينكه توي بهمن بهم اس ام اس داد وكفت من چند ساله شماره شمترامحفوظ نكه داشتم يك سال و نيمه كه ازدواج كردم من تالحظه اخر باورم نميشد همش فكر ميكردمدروغ ميكه چون تو دوران عقدشم به من اس ميداد كه شرطات قبول من وقعا كيج شده بودم .اون ادمي كه انقد مغرور انقد شكسته شده بود كه من باور نميكرم اين خودش باشه يه جوري با من حرف ميزد من واقعا دلم براش ميسوخت ميكفت وقتي يه ادم عاشقانه ازدواج ميكنه وقتي ارزو هاش و بر باد رفته ميبينه مرك رو مستحق خود ش ميدونه و در اين بين عطش محبت داره من دوست دارم با شما دوست باشم و عزاين حرفا ولي انقدر وقتي چهرش و ديدم دلم براش سوخت من بهش كفتم با ادم متاهل دوست نميشم اون موقع ميكفت زنم كذاشته رفته من خيلي تنهام واقعا از حرفاش معلوم بود از تنهايي داره عذاب ميكشه خلاصه اين قضيه طول كشيد اس ام اس ها تا يكماه بيش اون موقع من ازش برسيدم جدا زندكي ميكنيد كفت نه ولي ميخوام با يه زن يا دختر دوست بشم بهم معرفي كن من كفتم بهتره به جاي عين كارا رابطت و با خانومت بهتر كني بهم كفت خودت دوست نميشي من كفتم از ادم متاهلي كه چشمش به ديكرانه خوشم نمياد اونم بهش بر خورد ولي باز هفته بعد اس ام اس داد ديكه جواب ندادم الان باز هر روز كارم كريه اس نه ميتونم فراموشش كنم 3سال باهاش تو رو يا هام زندكي كرم از يه طرف به اين فكر ميكنم كه به راحتي ازواج كرد از يه طرف دلم براس ميسوزه كه الان تنهاست با كاراش باعث شد من به كسي فكر نكنم منم دارم از تنهايي رنج ميبر چه كيس هاي داشتم به خاطر اين از دست دادم از همه مهمتر اون شادي اون روحيم و ازم كرفت ديكه ذوق و شوق هيجي رو ندارم دلم مرده صبح با كريه از خواب بيدار ميشم راه زندكيم و كم كردم الان احساس ميكنم سنم رفته بالا خيلي ضربه خوردم به خاطر رويا بافي هام تو رو خدا كسي سرزنشم نكنه به اندازه كافي خود
م و سرزنش كردم.فقط راه حل ميخوام الان وقتي فكر اينو ميكنم كهءتنهاست و داره عذاب ميكشه من اين همه سال تو فكرش بودم دلم براش ميسوزه كه يه ادم به اون مغروري تا كجا ميتونه شكسته بشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)