به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 تیر 92 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    637
    سطح
    12
    Points: 637, Level: 12
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 181 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چه اتفاقی داره برای من میوفته؟؟؟؟؟

    دوستان احساس میکنم دیوونه شدم...یعنی دیوونه بودم ولی انگار الان اوضام خیییلی بد شده...به شدت عصبی شدم سر کوچکترین موضوعی از کوره در میرم...
    بذارید از اول بگم...

    من یک مادری دارم که به شدت عاشق بچه های خالمه...در اینکه اونارو دوست داره شکی ندارم و بیشتر از اینکه به من کادو بده به اونا داده(اونا دو تا دخترآ یک پسر)....همین مساله باعث شده من از بچگی فکر کنم اونا از من بهترا...جوری که در کنارشون اصصصصلا اعتماد به نفس ندارم...مادر اونا خییییلی به بچه هاش اهمیت میده یعنی حاضره همه دنیارو بده ولی یه تار مو از سر بچه هاش کم نشن...مثلا دختر خالم کلی دوست پسر داشت و وقتی گندش در اومد جلو همه گفته بود اونا دوست پسرای سحر بودن که مزاحم دختر من میشدن وگرنه دختر من اصلا اهل این حرفا نیست!!!...جالبه مادر من کوچکترین واکنشی نشون ندادو همش اصرار داشت که تو اشتباه متوجه شدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    دختره اونقدررر دوست پسر داشت که کل شهر میدونستن...هییییچ خواستگاری نداشت.... ولی با این حال مادر من پسر بهترین دوستشو فرستاد خواستگاریش تا خوانوده پسره به خاطر شناختی که از مادم داشتن نرن تحقیق نکنن و اینطوری ازدواج کردن و حالا اختلاف دارن...

    جالب اینجاست که دختره فقط 6 ماه از من بزرگ تره....و حتی وقتی بهترین دوست مامانم بهش گفته بود چرا نیایم خواستگاری دختر خودت ...گفت نه سحر قصد ازدواج نداره...در صورتی که اگر خالم به جای مامانم بود عمرا همچین کاری نمیکرد...

    من تنهام خواهرو برادری ندارم...وقتی مادرم بهم توجهی نمیکنه تمام اعتماد به نفسمو از دست میدم...بارها موقع عصبانیت بهش گفتم که ازت متنفرم...

    وقتی با اونا تو یک جمعی هستیم بخاطر توجهاتی که بهشون میشه همیشه شادن ولی من با اینکه جاهای دیگه خییلی پر انرژی ام جلو اونا خودمو دست کم میگیرم...حتی میترسم حرف بزنم میترسم همه نگاه ها برگرد به سمت من و همه به صورتم نگاه کننو بگن اه چقدر زشته(با اینکه از نظر قیافه صورتم هیچ عیبی نداره)ولی اون لحظه این فکرا میاد تو سرم...

    همه این مسائلو خیییلی تحمل کردم تا اینکه دیشب مامان زنگ زد خونه دوستش یه کیک فارغ التحصیلی سفارش داد!!
    بعدا فهمیدم که برای اون دختر خالمه که گفتم 6 ماه ازم بزرگتره و ازدواج کرده...اومد با خوشحالی بهم گفت سحر بیا غافل گیرش کنیم!!(حالا اینم بگم که دختر خالم بعد از 10 ترم بلاخره فارغ النحصیل شد اونم از رشته ای که همه طی 7 ترم تمومش میکنن اما برای من که سخت ترین رشته دانشگاهیو اونم در دانشگاه سراسری 7 ترمه تموم کردم حتی یک کادو هم نخرید ...3 سال پیش برای پسر خالمم همین کارو کرد تا غافل گیرش کنه...)....
    بعد از گفتن این موضوع خودمو کنترل کردمو گفتم خوبه خودت برو...گفت تو چقدر حسودی مثل عمه ت حسودی همه چیو میکنی!!!...گفت اونقدر افسرده ای که حتی یک جشن فارغ التحصیلی برای خودت نگرفتی حالا بیا بریم خونه خالت ببین دختر خاله هان چقدر شادن...
    هرچقدر بگم که تا چه حد احساس سرخوردگی میکردم بازم نمیتونید تصور کنید...حتی نمیتونستم حرف بزنم....رفتم تو اتاقم همه چیو شکستم ...انقدر گریه کردم که خوابم برد...ساعت 9 که بابام اومده بود اومد بالا سرم که سحر جان عزیزم بلند شو شام بخوریم...انگار نه انگار که اتفاقی افتاده....منم داد زدم گفتم گمشو برو بیرون
    بابام که صدامو شنید گفت یعنی چی این چه طرز حرف زدنه...(در کمال ناباوری و برای اولین بار تو زندگیم)صدامو برای بابام بردم بالا گفتم توام برو گمشو از همتون متنفرم...
    بابام خیییلی عصبانی شد خییییلی...
    بعد از مامانم پرسید چی شده...مامانم گفت نمیدونم!!!دختره پررو شده هر چی خواسته گفتیم چشم برای همین الان خوشی زده زیر دلش!!!

    تا صبح گریه میکردم...خیلی بی کسو تنها شدم...حتی حالا بابامم ازم بدش میاد...

    همیشه آرزوم این بودش که مامانمو بغل کنمو گریه کنم اما حتی یک بارم همچین اتفاقی نیوفتاده...همیشه وقتی گریه میکنم میگه پاشو مسخره...یعنی چی حالا مثلا که گریه میکنی...

    دیگه طاقت ندارم احساس میکنم دارم دیوونه میشم...دیشب میخواستم به دوست پسر سابقم که الان متاهله اس ام اس بدم خسسسسلس خودمو کنترل کردم....

    امروز صبحم خیییلی خودمو آماده کرده بودم که برمو حرفای دلمو بگم ولی مگه این بغض لعنتی میذاره...همه وجودم پر شده از کنیه...دیگه به مرحله ای رسیدم که حتی نمیتونم حرف بزنم فقط دلم میخواد همه چیو بشکنم همه چیزو نابود کنم....

    تازه داشتم به یک ثباتی تو زندگیم میرسیدم که باز یک بمب منفجر شد...دیگه نمیتونم تحمل کنم

    تورو خدا کمکم کنید


    - - - Updated - - -

    :(چرا هیچکس دوست نداره جواب بده:(

  2. کاربر روبرو از پست مفید sahars تشکرکرده است .

    meinoush (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    سلام سحرجان
    دورادور در جریان تاپیکت بودم و از اینکه بر مشکلت تونستی غلبه کنی و خودت رو از یک مسیر نادرست رها کردی بهت تبریک و صد آفرین می گویم
    و صداقتت رو در بیان مسائلت تحسین می کنم ... که همین صداقت بسیار برایت کمکساز خواهد بود اگر درست استفاده کنی

    هیچ مشکلی نیست که خدا برایش کلیدی نساخته باشد ، باید بگردی و کلید حل مشکل را پیدا کنی ... گشتن هم که میدونی زمان می برد ... پس از همین الان یادت باشه که برای بهتر شدن روابطت با خانواده ات باید زمان بگذاری و انرژی مصرف کنی

    من خودم مادرم ... 32 سال سن دارم و یه دختر 12 ساله دارم ... گاهی اوقات اونقدر از دست دخترم عصبانی می شم که حد و مرز نداره ... گاهی اوقات هم دخترم از من ناراحت می شود ...
    اونجاهایی که می بینم به ناحق زور گفتم ، میرم ازش عذرخواهی می کنم ، میدونی دخترم در جواب به من چی میگه؟
    میگه می دونستم که میایی پیشم ............آخه معلممون گفته مامان ها یک دقیقه عصبانی می شوند دو دقیقه بعد میان قربون صدقه بچه هاشون میرم

    این رو برات گفتم که متوجه بشوی وقتی یه دختربچه 12ساله این درک رو از شرایط میکنه ، شما که خودت خانوم با وقاری هستی درک بالاتری از شرایط خواهی داشت ، اگر بخواهی ....


    وقتی بچه ها بزرگ می شوند ، از پدرو مادر فاصله می گیرند ... به خاطر کسب استقلال .... که بسیار هم طبیعی هست .... اما به خاطر وابستگی ها این فاصله گرفتن عوارضی هم داره ، که چون آدم ها از پیش نمیدونند شرایط هر سنی چگونه است ( مثلا من یکبار سی ساله می شوم و طبع از قبل از سی سالگی چیزی نمی دانم) ، اون عوارض را بزرگ و بغرنج می بینند.

    مطالبی که عنوان کردی شاید حرف دل من هم در زمانی بوده ... و احتمالا حرف دل دخترم هم در مقطعی از زمان خواهد بود ....
    پس با این دید که این شرایط طبیعی و گذراست به قضیه نگاه کن تا بتونی کلید را بیابی

    >>>> به علت اینکه شما با دوست پسرت بودی و زمانها و اوقاتت را با او می گذروندی ، کم کم به تنهایی خودت فرو رفته بودی و پدر و مادرت هم به این خواست شما ( سرگرم کار خود بودن و خودت برای خودت برنامه ریزی می کردی و بودی) احترام گذاشته اند
    و شما نیز با ورود به یک رابطه اشتباه ، باعث عمیق شدن شکاف بین خودت خانوده ات شده ای
    >>>> حالا که از اون رابطه بیرون اومده ای ، بعضی کارهای مادرت پررنگ تر شده و نسبت به اونها حساس شده ای ، حتی با مرور گذشته ات هم آنها را بیشتر می کنی
    د ر یک کلام ، کلید حل مشکل در وجود خودت هست ، نه در بیرون از خودت

    پس بیا و خودت را تحلیل کن


    =============

    یه کوچولو درگوشی خودمونی به خاطر اینکه واقعا از شخصیتت خوشم اومده و دوست دارم خیلی بهتر از این چه که هستی بشوی

    عزیزم ، تو با اینکه ظاهرا منطقی و عقلانی داری ، ولی درونی پر از احساسات دوگانه داری (مثلا هم علاقه و محبت مادرت رو نسبت به خودت می خواهی هم بهش می گویی که ازش متنفری ) و از طرفی هم این احساساتت با عقلانیتت درگیر میشه
    که همه اینها باعث می شود تو گرفته و غمگین شده و دنبال عامل بیرونی برای مشکلت بگردی

    دوما اینکه برو حتما از پدرت عذرخواهی کنی ....حتی اگر تو رو پس زد .... شاخ و برگ هم نده ... صغری کبری هم نچین ...درد و دل هم فعلا نکن ...فقط و فقط از رفتارت عذرخواهی کن و بس ...و تسلیم اون غرورت هم که می خواهد مانع از عذرخواهی کردنت بشود نشو.... این اولین و مهم ترین قدم هست ...
    کمک خواستی ، بهت کمک کردم
    حالا این تو و این میدان عمل ...ببینیم جند مرده حلاجی

  4. 4 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    saraamini (چهارشنبه 15 خرداد 92), toojih (پنجشنبه 16 خرداد 92), فرشته مهربان (پنجشنبه 16 خرداد 92), دختر مهربون (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 تیر 93 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1392-2-30
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    828
    سطح
    15
    Points: 828, Level: 15
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    49

    تشکرشده 43 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سحر جان،

    درکت می کنم و خیلی متاسفم و میدونم خیلی شرایط سختی هست که آدم تمام تلاشش را بکنه ولی گاها، به چشم مادر و پدر نیاد

    نمی دونم چطور میشه که بعضی وقتها فکر می کنیم بقیه افراد خانواده درکمان نمی کنند و با اینکه خیلی ادعا می کنند هوای دختر یا پسرخودشان را ندارند

    هرچند نمیشه همه را قانع کرد ولی فکر کنم کاری که باید بکنی این هست عزت نفس خودت را بالا ببری حتی در مقابل افراد خانواده و حتی پدر و مادر

    باهاشون مهربان باشی ولی برای خودت هم ارزش خوبی بزاری و در مقابل برخی رفتارهای نادرستشان، خیلی خوب و بدون کینه از خودت دفاع کنی، "هنر همیشه برحق بودن" را تمرین بکنی . (کتابی از آرتور شوپنهاور)

    فعلا همین را تونستم بنویسم

    موفق باشی

    ویرایش توسط رها92 : چهارشنبه 15 خرداد 92 در ساعت 15:40

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 تیر 92 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    637
    سطح
    12
    Points: 637, Level: 12
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 181 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ##همه حرفاتون قبول دارم...اصلا منکرش نمیشم که بهم دلگرمی داد حرفاتون و ازین بابت ممنون...منم به همه حرفاتونعمل میکنم....با اینکه الان حس میکنم هه میخوان سر به تنم نباشه ولی میرم معذرت خواهیمیکنم ببینم چی میشه...هر چند الان اگه با خنده رویی برم عذر خواهی کنم مطمئن میشنکه دیوونه شدم

    میدونم اگه برم معذرت خواهی کنم منو میبخشه...اونمنو خیییلی دوست داره...اما تنها چیزی که بینمونه یک حسه همین...هیچ دردودلی نمیکنیمفقط همو دوست داریم!!(منو بابام)

    کاش مامان منم مثل شما مشاور بود میومدمشکل یکی مثل منو میخوند بعدش با من خوب رفتار میکرد....خیلی دلم میخواد بیادو اینمطالبو بخونه...اینا حرف دلمه که یک عمره بهش نگفتم...

    شما راست میگید تا الان من با اون پسر همهتنهایی هامو قسمت میکردم و الان که نیست به شدت احساس تنهایی میکنم...

    خودم میبینم که گاهی که خیلی خوشحالو پرانرژی ام اونا هم خوشحالآ اما وقتی عصبی میشم خونه ساکت میشه انگار اونا هم مثل منبی حوصله میشن....شاید این من بودم که نتونستم برای مادرم دختر خوبی باشم

    راستش روم نمیشه بعد از اتفاق دیشب از اتاقمبرم بیرون....یه بغضی گلومو گرفته که با کوچکترین حرفی اشکم درمیاد...

    من فکر کنم افسرده شدم




    ##ممنون رها جان ممنون که درک میکنی....کم کم دارم حس میکنم همه عین منن...یکم خیالم راحت شد..اون کتابو حتما میخونم
    ویرایش توسط sahars : چهارشنبه 15 خرداد 92 در ساعت 15:55

  7. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    کی گفت با خنده رویی بری؟؟؟؟
    کی گفت به دنبال نتیجه باشی؟ که می خواهی ببینی چی پیش میاد

    گفتم فقط عذرخواهی کن ، عذرخواهی هم مراتبی دارد .... اگه با خنده بری عذرخواهی واقعا در سلامت عقلت شک خواهند کرد، شک نکن

    شما از رفتار نادرستت پشیمان هستی و می خواهی عذرخواهی کنی ، پس عمق این پشیمانی را به پدرت با لحن و حالات گفتنت برسان

    نکته: ما مجوزی برای غلط رفتار کردن نداریم ، حتی اگر طرف مقابل ما رفتارش درست نباشد ،
    پس اگر عذرخواهی می کنی برای اصلاح رفتار خودت هست

    سحر متفاوت عمل کن ، بزرگ شو و به خودت بنگر

    عذرخواهی با شیوه درست ، همان گام عملی در راستای به خود نگریستن هست


    دوم) تو به دیگران کاری نداشته باش ، تو درست رفتار کن ...اولش خیلی سخته .... ولی بعدش که روی روال افتادی لذتبخش و شیرین خواهد بود


    سوم) بیکار هم نباش ، تا اینقدر برای خودت در ذهنت درگیری درست نکنی ، بیا تالار و مقاله ها را بخوان مثل همین نقل قول از فرشته مهربان ،



    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها





    وقتی از دیگران انتظار و توقع دا ری
    دو حالت پیش می آید ، 1 - برآورده میشود 2 - برآورده نمی شود

    نتیجه هر کدام از این حالات به نسبت توقعی که داری این است :

    1 - وقتی برآورده شود ، خیلی به حالت فرقی نمیکند و احساس درونیت معمولی خواهد بود ، چون انتظارش را داشته ای

    2 - اگر برآورده نشود ، سرخورده و غمگین میشوی ، چون انتظار و توقعی داشته ای که انجام نشده .

    وقتی از دیگران هیچ انتظار و توقعی نداشته باشی هم دو حالت پیش می آید :

    1 - دیگران در قبال شما وظیفه خود را به جا میاورند یا محبت های خارج از وظیفه بهت دارند .

    2 - کاری برای شما انجام نمیدهند و توجه ندارند .

    نتیجه آن :

    1 - در حالت اول ( برای بی توقعی ) چون شما هیچ انتظار و توقعی نداشته ای حتی اگر وظیفه ای در مقابلت داشته

    اند و به جا آورده اند ، برای شما لذت بخش است و گویی آنها هیچ وظیفه ای نداشته اند و محبت خاص بهت

    داشته اند .

    2 - در شکل دوم آن تاثیر تألم برانگیزی در شما بجا نخواهد گذاشت و شما حال و هوای عادی و معمول را

    خواهی داشت و سرخورده و غمگین نمیشوی چون انتظار و توقعی نداشته ای

    به نظرت کدامیک آرامش ما را در پی دارد و حتی به ما روحیه ای قوی می بخشد ؟؟

    شما در کدام وضعیتی ؟؟

  8. 4 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    saraamini (چهارشنبه 15 خرداد 92), فرشته مهربان (پنجشنبه 16 خرداد 92), دختر مهربون (چهارشنبه 15 خرداد 92), رها92 (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 مهر 92 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    140
    امتیاز
    645
    سطح
    12
    Points: 645, Level: 12
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 202 در 91 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام سحر جان. خ ناراحت شدم . واقعا بودن در این شرایط خ سخت.


    اگه یه ادم عادی بین شیشه و الماس رو نتونه تشخیص بده عزیزم عیب که از الماس نیست!!!!!

    شما اگه خودت رو غرق کنی در بین آدمایی که از جنس شما نیستن و فقط به رفتار اونا فکر کنی، از دیدن محبت آدمایی که شما رو دوس دارن و لذت بردن از بودن با آنها خودتو محروم می کنی.
    تو این دنیا کلی ادم هست اینکه از بین اونها حالا چندتاشون یه سلیقه در اومدن که نباید شما رو ناراحت کنن. من مطمینم در جایی دیگه هم ( اگه رو تواناییهات فوکوس کنی) شما جمعی رو برای خودت ایجاد خاهی کرد. پس انقدر رو رفتار خاله و دختر خاله و مادرت فوکوس نکن. می دونم زجر آور. ولیکن به نظر من مادرت هم اعتماد بنفس کافی ندارن که بچه خودشون رو نمی بینن. پس این ایراد متوجه مادرتون. تمام خاسته هات رو بگو. دیگران برات جشن نگیرن خودت بگیر.دوستات هم جمع کن و در کل خوش بگذرون.
    من نمی دونم شما چندسالته ولی تو جامعه یه عده فقط می خان آدم رو نبینن اما این پایداری شماست که باعث میشه مشکلاتت حل شه.شما که نباید اجازه بدی رفتار اونها شما رو مسخ خودش کنه. هیچ وقت از شنا کردن بر خلاف آب نترس.
    سعی کن انقدر دوست و سرگرمی و... برا خودت جور کنی که اصلا به مشکلاتت نرسی. در ضمن تمام خاسته هات رو به مادرت بگو. مادرت هم بپذیر. بالاخره هر ادمی اشتباه می کنه. کمکش کن که شما رو هم بیشتر ببینه. یه چیز دیگه وقتی ادم خودش خ حساس گناهان دیگران رو خ پررنگ تر می بینه در حالیکه با جراتمندتر کردن خودش و تغییر دادن خودش دنیاش هم عوض میشه. حتما حتما از کتب روانشناسی و حتی مشاوره بهره بگیر. این مساله خ خ خ مهم. و تمام موفقیتهای ایندت به این بر می گرده که اعتماد بنفست و آرامشت بیشتر شه. درپناه حق عزیزم
    هر قدیسی گذشته ای و هر گنهکاری آینده ای دارد.....اسکار جووون

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 تیر 92 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    637
    سطح
    12
    Points: 637, Level: 12
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 181 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اازپدرم عذرخواهی کردم...اونم خیلی خوب برخورد کرد(مثل همیشه)...خیلی حس بهتری پیدا کردم...ممنون...

    بعدش تمام بعد از ظهرو به این فکر کردم که یک بار برای همیشه برمو حرفمو بزنم...اما خیلی برام سخت بود تا اینکه دیدم مامانو بابام دارن در مورد خصوصیات اخلاقی هم نظر میدن!...منم به یه بهونه رفتمو پرید وسط حرفاشونو هرررررر چی تو دلم بود گفتم...

    ولی مامانم اصلا انتقاد پذیر نیست...میدونم که قلبا حرفامو قبول کرده ولی به روی خودش نمیاره...و فکر کنم یکم ناراحتش کردم...ولی این حرفارو باید میزدم...

    آخرش برای اینکه ناراحت نشه گفتم هر آدمی تو زندگیش کاریو میکنه که فکر میکنه درسته ولی گاهی وقتا بعضی کارا در ظاهر شاید درست باشن اما ممکنه عزیزترین اشخاص آدمو ناراحت کنن....گفتم من اینارو گفتم تا بدونی که کارات ناراحتم میکنه حالا تصمیم با خودته...

    یه حس خوبی دارم....چقدر فاصله بین احساس بدبختی با احساس خوشبختی کمه....دیشب همین موقع داشتم گریه میکردم اما الان که اینه مینویسم دارم لبخند میزنم....

    ##میدونید چنار جان حالا که فکر میکنم میبینم تقصیر خودمم هست من به اندازه کافی تلاش نکردم...من باید خیلی قوی باشم زندگی داره کم کم اون روشو بهم نشون میده انگار(و باید بگم 23 سالمه)

    کاش روزی برسه که مامانم متوجه بشه علاقه من بهش خیییییییییییییییییییییییی یییلی زیاده و فقط میخوام که مال خودم باشم


    تازه امشب فهمیدم که مامانم خیلی خوش قلبه و اگر این کارارو میکنه فقط به خاطر اینه که نمیتونه همه آدمارو دوست نداشته باشه...مامانم خیلی ساده ست...الان دلم میخواد دستشو ببوسم...حالا اگه باز تا فردا دعوامون نشه!!!!!




  11. 2 کاربر از پست مفید sahars تشکرکرده اند .

    sanjab (چهارشنبه 15 خرداد 92), فرشته مهربان (پنجشنبه 16 خرداد 92)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 مهر 92 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    140
    امتیاز
    645
    سطح
    12
    Points: 645, Level: 12
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 202 در 91 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام سحر خانوووم. از اونجایی که هیچ ادمی تو دل ادم دیگه ای نیست پس همه باید خودشون بگن که چی ذوس دارن چی دوس ندارن. من مطمینم یه قسمت عمده این ناراحتیها برداشت و دیدگاه خودمون هستش. منظورم این که بیشتر ازاینگه از قدرت دیگران بترسیم باید از ضعف خودمون گلایه کنیم. اگه می خای دنیات تغییر کنه خودت رو تغییر بده. خوشحالم از پدرت عذرخاهی کردی وامیدوارم دوباره از این اتفاقها نیفته. اما اما یه پیشنهاد کوچولو: این متن رو بخون

    افلاطون گفته روح دایره است
    من دایره های روحم را کشف کردم
    5 دایره دور روحم کشیدم
    و خودم را مرکز این دایره ها قرار دادم
    مگر نمی خواستم خودم را کشف کنم؟؟؟
    پس مرکز آن دایره ها خودم بودم
    =========================
    در دایره اول نام افردی را نوشتم که حال و هوای خوبی به من میدهند
    و در دایره پنجم که دورترین دایره به مرکز بود
    نام کسانی که از دنیای من فاصله دارند و بیش ترین کشمکش را با آن ها دارم
    ========================
    همه ی ما دلمون می خواد
    که احساسی خوب در مورد خودمون داشته باشیم
    و گاهی اوقات نداریم
    گاهی حال و هوای ما در مورد خودمان به تاثیری که دیگران روی
    ما می گذارند بستگی دارد
    اونایی که در دایره آخر هستند سعی می کنند
    اعتماد به نفس ما رو از بین ببرن
    =========================
    نمی توانی کسی رو مجبور کنی که دوستت داشته باشد
    گاهی حضور در کنار افراد نا مناسب باعث می شود
    حتی در مقایسه با تنهایی خودت بیشتر احساس تنهایی کنی
    در چنین وضعیتی تلاش برای ایجاد تغییر و تحول
    ممکن است باعث شود راهت را گم کنی
    یا شاید باعث شود وجودت که تو را ((تو )) می کند از دست بدهی
    ======================
    گاه سال ها طول می کشد تا یاد بگیری چگونه از خودت مراقبت کنی
    به همین دلیل بسیار مهم است
    افرادی را در اطراف خودت داشته باشی که دوستت بدارند
    حتی گاهی بیش تر از آن چه که
    خودت میتوانی خودت را دوست داشته باشی
    =========================
    در مواجه با افراد از خودت بپرس
    این فرد چه حسی در من ایجاد می کند ..
    در کنار او می توانم خودم باشم؟
    بااو می توانم رو راست باشم؟
    میتوانم به او هر چه می خواهم بگویم؟
    در کنار او احساس راحتی می کنم؟
    وقتی او وارد اتاق می شود چه حسی به من دست می دهد؟
    و وقتی می رود چه حالی می شوم ؟
    وقتی با او هستم احساسات واقعی ام را پنهان می کنم یا با او رو راستم؟
    آیا او باعث می شود احساس حقارت کنم یا این که به خودم ببالم؟
    ==========================
    فلسفه وجود اون 5 دایره ای که گفتم شناخت است .. نه پیش داوری
    پس با خودت رو راست باش
    با افرادی که در نظر تو بد خلق اند مدارا کن
    خودت را مقید نکن که چون به صرف این که با کسی در سر کار هر
    روز اوقاتی را می گذرانی
    باید او را در دایره اول و نزدیک به خودت جای دهی
    =========================
    در دایره اول افرادی را بگذار که از صمیم جان به آنها اعتماد داری
    حتی اگر هر روز آنها را نمی بینی
    ولی وجود آنها باعث حس خوب و ارزشمندی در تو می شود
    از خودت بپرس
    در مورد افکار و خواسته هایم به چه کسی می توانم اعتماد کنم
    آنها همان کسانی هستند که در دایره اول جای دارند
    با این افراد قدرتمندی .......
    ارزش ها ی مشترک با آنها داری
    دوستانی خارق العاده
    =========================
    دایره دوم جای کسانی هست که به رشد معنوی تو کمک می کنند
    مربیان ..آموزگاران
    و شاید هم افرادی که برای تنها وقت گذرانی خوبند
    بیرون رفتن و خندیدن
    چیزی به تو اضافه نمی کنند
    .ولی در عین حال هم باعث نمی شوند
    که حس بدی نسبت به خودت داشته باشی
    =========================
    دایره سوم همکارانت و اقوامت هستند
    و شاید هم آدمهای خنثی کسانی که نقش بسیار کوچکی
    در چند ساعت از زندگی تو ایفا می کنند
    و تاثیر آن ها نیز تنها همان چند ساعتی هست که با آنها هستی
    هیچ زمانی در غیر ساعت ملاقاتشان به آنها فکر نمیکنی
    به راحتی می شود با فرد دیگری جایگزین شوند
    افراد این دایره در محدوده کار و وظایف شان با تو هستند و لاغیر
    =============================
    دایره چهارم سر آغاز عزم راسخ توست
    آنها کسانی هستند که در کار تو اخلال ایجاد می کنند
    افراد این جا لزوما با خود واقعی تو مرتبط نیستد
    حتی ممکن است رییس اداره ای باشد که دو را دور با آن در ارتباطی
    افراد این دایره در زندگی اجتماعی و حرفه ات مهم هستند ..
    در کنار آنها نمی توانی راحت باشی
    و وقتی آن ها را می بینی آشفته و پریشان می شوی
    =====================
    دایره آخر جای دورترین افراد است
    جای آدم هایی است که به تو لطمه زده اند ..تحقیرت کرده اند
    کسانی که هیشه به تو انرژی منفی می دهند و
    احساسات زجر آوری را با آنها تجربه میکنی .
    *****************
    خوب اکنون که جایگاه هر کس را تعیین کردی
    اجازه نده کسانی که در دایره های آخر جای دارند
    مستقیما روح و روان تو را هدف قرار دهند
    نگذار کسي اولويت زندگی تو باشه
    وقتي تو فقط يک انتخاب در زندگي اوني...
    يک رابطه بهترين حالتش وقتيه دو طرف در تعادل باشن.
    هيچوقت شخصيت خودت رو براي کسي تشريح نکن
    چون کسي که تو رو دوست داشته باشه بهش نيازي نداره،
    و کسي که ازت بدش بياد باور نمي کنه.
    وقتي دائم ميگي گرفتارم، هيچ وقت آزاد نميشي.
    وقتي دائم ميگي وقت ندارم، هيچوقت زمان پيدا نمي کني
    وقتي دائم ميگي فردا انجامش ميدي، اونوقت فرداي تو هيچ وقت نمياد.
    وقتي صبح از خواب بيدار ميشيم، ما دوتا انتخاب داريم.
    برگرديم بخوابيم و رويا ببينيم،
    يا بيدار شيم و روياهامون رو دنبال کنيم.
    انتخاب با خودته...
    ما کسايي که به فکرمون هستن رو نگران می کنیم... به گريه مي اندازيم.
    و گريه مي کنيم براي کسايي که حتی لحظه ای به فکر ما نيستن.
    اين حقيقت زندگيه. عجيبه ولي حقيقت داره.
    اگه اين رو بفهمي،
    هيچوقت براي تغيير دير نيست

    - - - Updated - - -
    هر قدیسی گذشته ای و هر گنهکاری آینده ای دارد.....اسکار جووون

  13. کاربر روبرو از پست مفید چنار تشکرکرده است .

    مارتا63 (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 13 تیر 92 [ 23:22]
    تاریخ عضویت
    1391-10-17
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    637
    سطح
    12
    Points: 637, Level: 12
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 181 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array
    "نگذار کسي اولويت زندگی تو باشه
    وقتي تو فقط يک انتخاب در زندگي اوني..."


    ممنون...همین...واقعا ممنون

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 مهر 92 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    140
    امتیاز
    645
    سطح
    12
    Points: 645, Level: 12
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 202 در 91 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام سحر خانووم دیدم آن هستین گفتم عرض ارادتی کرده باشم :) خوبی و یه نکته کوچولو:

    وقت خودت رو صرف عشق ورزیدن به کسانی که دوستت دارن و امید داری می تونن دوستت بدارن بکن نه مشغوول شدن به کسانی که سنخیتی با شما ندارن. همیشه موفق باشی :*( البته من خانوومم ولی همه فکر می کنم آقام ؟؟؟ :o



    نقل قول نوشته اصلی توسط sahars نمایش پست ها
    "نگذار کسي اولويت زندگی تو باشه
    وقتي تو فقط يک انتخاب در زندگي اوني..."


    ممنون...همین...واقعا ممنون
    هر قدیسی گذشته ای و هر گنهکاری آینده ای دارد.....اسکار جووون


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیدونم میخاد طلاقم بده یا نه؟؟؟؟؟
    توسط maryam 020 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: دوشنبه 19 آبان 93, 12:14
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 اسفند 90, 23:36
  3. * واقعاً نمي دونم چه كار بايد بكنم.؟؟؟؟؟!!! لطفاً‌ كمكم كنيد.
    توسط 1011 در انجمن عدم آمادگی برای ازدواج در ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 بهمن 88, 10:37
  4. ای بابا .... جورابام کو ؟؟؟؟؟
    توسط lord.hamed در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 46
    آخرين نوشته: شنبه 24 مرداد 88, 18:55
  5. +بچه ها من عاشق شدم ........ترا به خدا بگین چه کار کنم ؟؟؟؟؟////
    توسط دانا در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: جمعه 25 اردیبهشت 88, 10:59

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.