به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 80
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 مرداد 94 [ 21:52]
    تاریخ عضویت
    1392-3-11
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    2,033
    سطح
    27
    Points: 2,033, Level: 27
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 93 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زنی که همه دنیام بود وقیح و دروغگو شده

    به نام خدا جوانی هستم 24 ساله 3 سال با همسرم دوست بودم،3 هم نامزد بودیم تا اینکه اوایل سال 91 با انگیزه های مذهبی عروسی کردیم .لازم به ذکر که ما 2 تا زندگیمونو با عشق و علاقه خیلی زیاد ( حداقل از خودم مطمئنم) شروع کردیم. و برای اینکه به همدیگه برسیم سختیای خیلی زیادی کشیدیم و الان حدود 3 ماه است که از همسرم جدا از هم زنگی می کنیم.
    اما بعد از اینکه زندگی مشترکمون رو زیر یک سقف آغاز کردیم؛متوجه رفتار های متناقض همسرم شدم.البته توی نامزدیمون در حد خفیف ترش به این رفتارهاش پی برده بودم.با اینکه خیلی همدیگرو دوست داشتیم، زنم مدام بابت چیزهایی الکی با من دعوا میکرد،فوق العاده پرخاش گر بود مدام بد دهنی می کرد و بابت چیزهایی که من اصلا فکر نمی کردم رفتارهای غیر قابل پیش بینی از خودش نشون میداد؛مثلا یک بار سر اینکه می گفت از تو شهر بریم پارک و من می گفتم از اتوبان بریم چون مسیر خیلی نزدیک ترمیشه می خواست خود کشی بکنه و میگفت هرکاری که من میگم باید انجام بدی؛و من هم سعی می کردم یه جوری خودم گول بزنم یا قانع کنم که بعدا درست میشه و من باید کمکش کنم.مدام قهر های بلند مدت میکرد و هرچی ازش میخواستم که بهم توضیح بده چه چیزی ناراحتت کرده تا با هم حلش کنیم،اصلا گوش نمی کرد و میگفت وقتی من ناراحتم اصلا کسی نباید با من حرف بزنه،بعضی موقع این مدت قهر کردناش تا 2 هفته یا بیشتر هم طول میکشید، از هر طریقی که می خواستم باهاش ارتباط برقرار کنم،روی خوش نشون نمیداد؛وقتی نوازشش می کردم می گفت من مثل دخترای دیگه نیستم که با اینکار ها خر بشم؛براش نامه می نوشتم ,پارشون می کرد و اصلا یک خط هم نموخوند،وقتی می گفتم بیا با هم حرف بزنیم؛ اجازه نمیداد باهاش حرف بزنم و یا خودشو با جدول حل کردن و یا با قرص خوردن و خوابیدن مشغول می کرد .من هم انقدر باید صبر می کردم تا خودش بیخیال بشه یا اینکه من به خاطر اشتباهی که نمیدونستم چیه،ازش معذرت خواهی کنم و انقدر محبتش کنم تا دوباره به زندگی ادامه بده؛این پروسه خیلی سختو ملال آور و اصلا هم دلیل این رفتارشو نمی فهمیدم و خودش هم بهم نمی گفت ( یعنی تو خوبی و خوشی این اتفاقا می افتاد ).
    از طرفی هم تو محبت کردن به من فوق العاده افراطی برخورد می کرد، جوری که من فکر می کردم زنم عوض شده و حتی لحظه ای هم نمی گذاشت من حتی کارهای شخصی خودم رو انجام بدم و همه کارهامو انجام می داد و خلاصه خیلی خوب بود .
    تا اینکه دیگه از قهر کردنای بی موردش خسته شدم،یک روز به خاطر موضوعی که به خانوادم توهین کرد، من گذاشتمش خونه مامانش اینا و به مامانش گفتم هرموقع بنای زندگی کردن داشت به من زنگ بزنین با گل و شیرینی و عزت و احترام میام دنبالش.
    گذشت و فردا صبحش دیدم با خواهرش اومدن تو منزل مشترکمون هرچی پول و طلا هم توخونه بوده جمع کردن و زنگ زدن به خاور که بیاد و وسایلشو ببرن ( البته وسایل خونرو بعدا بردن ) ،من هم نشستم و علت این کارشونو پرسیدم، که با خواهرش هر اهانتی که تو زندگیم از کسی نشنیده بودم به من انجام دادن، شاید باورتون نشه که 4 ساعت تمام به من فحش دادن و من یک کلمه حرفم نزدم، وفقط گفتم هرموقع دست از توهین برداشیتن و خواستین منطقی صحبت کنیم،من باهاتون صحبت میکنم؛بهش گفتم دوست دارم ازت انقدر بشنم تا این همه محبت و عشق و علاقه از قلبم بره بیرون. خانمم مثل اینکه باز هم خالی نشده بود، زنگ زد به پدر و مادرم و هرفحش و اهانتی که از دهنش بیرون می اومد رو به اونا هم گفت ( پدر و مادری که به گفته خودش از پدر و مادر خودش بیشتر براش احترام قائل بودن و دوستش داشتن و حق گردنش داشتن ).جوری که پدر و مادر از همه جا بی خبر من تا مرز سکته هم پیش رفتن.
    تو شرایطی که خیلی بهت زده بودم و باورم نمیشد که این زندگی منه که داره از هم می پاشه؛ بعد از مدت یک هفته تصمیم گرفتم با وساطت دایی بزرگترش و همسایمون به زندگی برگردونمش، و همسایمون به همین منظور مجلس آشتی کنونی ترتیب داد و ما قبل از سال 92 تحویل بشه رفتیم سر خونه زندگیمون.
    بعد از اون هر چی سعی کردم دلیل کارم رو بهش بگمو ازش بپرسم که چرا به خانوادم توهین کردی و خودت و خواهرت هرچی از دهنتون بیرون اومد به من گفتین،انکار می کرد و می گفت من اصلا توهینی نکردم، فقط چون تو سکوت کردی به من و خواهرم توهین کردی و باید از ما معذرت خواهی کن ؛من هم به خاطر اینکه زندگیمون ازهم نپاشه به روش نمی آوردم که ازش ناراحتم و سعی می کردم خیلی بشتر از قبل بهش محبت کنم تا زندگیمون گرم بشه،یک بار هم بهش گفتم اون پولا و طلا هارو که بردیرو نمی خوای بیاری گفت مامانم می گه اینا حقمه و من دیگه برش نمی گردونم تازه طلا هایی که تو داری هم باید بهمون بدی و پول پیش خونه هم باید بدی به من( با توجه به اینکه همه طلاهارو خودم براش خریده بودم و هیچی از خونه مادری با خودش نیاورده بود).من هم با امید اینکه درست می شه دیگه به روش نیاوردم و سعی می کرم به خیال خودم رفتار بزرگوارانه انجام بدم تا بهش ثابت کنم من به خاطر مال دنیا برش نگردوندم و به خاطر این که از صمیم قلبم دوستش دارم و به زندگیمون اهمیت می دم برگردوندمش.
    تا اینکه یک روزی که فامیلاشونو دعوت کردم خونمون؛ خانومم برای مهمونی یک لیست بلند بالا برای خرید به من داد و من از توی همه اونا یک نوشابه رو یادم رفت بگیرم و گفتم اجازه بده دوباره میرم بیرون می خرم ؛ همین رو بهونه کرد برای دعوا؛ و فامیلاشون که اومدن شروع که به آبرو ریزی که شوهر من با شماها لجه و دوست نداره که شما ها بییان خونمون ، منو از دست این نجات بدین و منو با خودتون ببرین .هیچ وقت یادم نمیره اون روز من تو حضور فامیلاشون که خیلی باهاشون رودبایسی داشتم وبه خاطر اینکه اصلا باورم نمی شد این رفتارو این دروغ هارو از زنم دارم می شنوم؛ نیم ساعت یا بیشتر گریه کردم. برام خیلی سخت بود چونکه من خودم پیشنهاد داده بودم که فامیلاشون بیان خونمون.
    دیگه خسته شده بودم از اینکه هر چی به خاطر عشق و علاقه به زنم کوتاه می اومد بیشتر وقیح میشدو سرکشی می کرد؛
    فردای اون روز به خانمم گفتم که با این کارش دیگه دوستش ندارم و از این لحظه به بعد فقط به جدایی فکر می کنم.دقیقا فردای اون روز خانومم رفت مهرشو؛نفقشو؛با حکم توقیف اموال و استرداد جهیزرو گرفت و رفت خونه مادرش اینا؛و بهم گفت از این به بعد مخواهم با پول خوشبخت بشم و آزاد باشم و هرجوری که دوست دارم بگردم ( در حالی که من اجباری روی پوشش نداشتم؛و چون آدم مذهبی هستم ازش خواسته بودم تا حجابشو رعایت کنه؛ که ما قبل از ازوداج راجع به این موضوع توافق کرده بودیم )،بهم گفت دوست دارم مثل دخترای خراب بیرون باشم و هرکاری دلم میخواد انجام میدم.
    تو دادگاه هم با ظاهر خیلی وقیح اومد و خلاصه دست روی قرآن گذاشت که این آقا منو مدام منو میزده ( در حالی که خودش فوق العاده پرخاشگر بود و تودعواهامون نمیفهید چی کار می کنه حتی تو کوچیکترین دعواهامون به من مشت و لگد می زد)؛و گفت آقای قاضی به من خرجی نمیداده و منو خانوادم تامین می کردن ( در حالی که من به خاطر شرایط بد اقتصادی خانوادش از توی دوستیمون بهش خرجی میدادم و نمیگذاشت کوچکترین خرجی رو خودش انجام بده،و حتی همیشه سعی میکردم به طور غیر مستقیم خانوادشو هم تامین کنم )و خیلی دورغ های دیگه که من شرمم میاد بنویسم،
    به خدا من از خوبی چیزی برای زنم کم نگذاشت ما مدام در حال تفریح و خوش گذرونی بودیم و من تمام انرژیمو برای زنم میگذاشتم چون خیلی دوستش داشتم. یادم نمیره روزی رو که با خانومم دوست بودیم و سر رو شانه هام گذاشت و گریه کرد و گفت تورو خدام منو از دست خانوادم نجات بده.
    حالا واقعا موندم هم زنمو از دست دادم ؛ هم موقعیت مالیمو از دست دادم ؛ و از همه مهمتر اعتقاداتی که داشتم و فکر می کردن زنم یه روزی می فهمه که من به خاطر علاقم بهش چه فداکاریی هایی کردم و روزگاری قدردانم خواهد بود،رو از دست دادم. دیگه روزهام به سختی میگذره همش به یاد خاطرات مشترکمون و خوش هامون می افتم و دلیل رفتارش رو نمی فهم.تو این مدت هرروز یکی دو ساعت با خودم خلوت می کنم،گریه میکنم و خاطراتمو می نویسم ،از خودم و زنم می نویسم تا بتونم یه یک تصمیم درست برسم اما نمیشه.از طرفی فکر می کنم ادامه این زندگی دیگه به صلاحم نیست و از طرفی هم میگم شاید کاری باشه که من انجام ندادم یا مثلا اگه فلان کارو انجام میدادم درست می شد. از همه دوستان و اعضا خواهشمندم که تو گرفتن تصمیم درست کمکم کنن. این حس تنهایی داره نابودم می کنه

  2. کاربر روبرو از پست مفید milad08 تشکرکرده است .

    maedeh120 (پنجشنبه 27 شهریور 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    شما 3 سال دوست بودین...3 سال هم نامزد، یعنی 6 سال؟؟؟ بعد متوجه این اخلاق همسرتون نشدین؟؟؟ یعنی ایشون بعد از ازدواج به طور ناگهانی وقیح شد؟؟؟
    من که خیلی تعجب کردم! مگه میشه؟؟؟
    تا حالا خانوم شما ازتون ایرادی گرفته؟ مثلا از چه چیزی در شما بدش میاد؟ گفته چشم دیدن فامیلاش رو ندارین؟ توهین یا بی احترامی به کسی نکردین؟ یا اینکه به شوخی به کسی تیکه ای انداخته باشین...؟
    خیلی خیلی ببخشید میپرسم. من فقط میخوام با کمک هم بفهمیم که دلیل این تغییر ناگهانی خانومتون چی بوده که 6 سال شما گل و بلبل بودین بعد یهو ورق برگشته!!!
    سر حجاب و پوشش بحثی نداشتین؟
    اگه موضوع اینی باشه که شما تعریف کردی یعنی خانومت 6 سال فیلم بازی کرد و نقشه کشید که شما رو به دست بیاره به خاطر چند تیکه طلا و یکم پول؟؟؟ بعد زندگی خودش رو تباه کنه و طلاق بگیره؟؟؟
    به نظر من خیلی عجیبه.

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    داداش منم یکی از این جور خانوما رو می شناسم گیر دوستمون اومده بود به قران هر چی گفتی و توش داشت روزگاشو سیاه کرده بود اخر سر رفیقم ناراحتی اعصاب گرفت اینقدر نفهم بود ببخشا کاری کرده بود که من نزدیک بود تو خیابون صفتشو بیارم پایین بزنمش بکشمش به مرگ هر کی بگی دارم قسم می خورم همش تو اون دختره بود بعضی ها روانی هستند باورت میشه روانی نمی دونم کمبود احساس دارن یا سرطان دارن
    داداش تو باید الان خوشحال باشی جدا شدی خدارو شکر کن که بچه نداری داداش وگر نه بچه تو عذاب میکشید
    پولت رفت فدای تک تک موهای سرت اعصابت خورده فدای سرت میری مشاوره حل میشه
    ناراحتی؟؟؟؟؟؟؟؟ناراحتیتو بذا کنار خوشحال باش ولی نباید سکوت می کردی
    من کسی نیستم و دارم ذهنیتتو خراب نمی کنم ولی اگر من جای تو بودم خودم به درک اما کسی به خانوادم توهین میکرد گردنشو میشکوندم حاضرم قسم بخورم اگر زنم به خانوادم کوچکترین توهینی میکرد گردنشو میشکستم باورت میشه
    الان که دارم می نویسم به قران برات خوشحالم که جدا شدی چرا ناراحتی ؟؟؟؟؟این خوب بود که تا اخر عمر عذاب میکشیدی هیج جا نمی تونستی ببریش فقط ابروتو میبرد.............
    برادر من ولی خانومت چوب کاراشو می خوره انشاالله همون قران کمرشو میزنه ببخش توهین می کنم چون واقعا از جهتی اعصابم خورده ولی از یه جهت بابتت خوشحالم اگه می بینی واقعا اشفته ای برو مشاوره .........
    انشالله بهتر از این گیرت میاد ولی اگر خواستی زندگیتو دوباره بسازی چشمو گوشتو وا کن یکی و بگیری که مثل خودت و خوب باشه


    حالا واقعا موندم هم زنمو از دست دادم ؛ هم موقعیت مالیمو از دست دادم ؛ و از همه مهمتر اعتقاداتی که داشتم و فکر می کردن زنم یه روزی می فهمه که من به خاطر علاقم بهش چه فداکاریی هایی کردم و روزگاری قدردانم خواهد بود،رو از دست دادم. دیگه روزهام به سختی میگذره همش به یاد خاطرات مشترکمون و خوش هامون می افتم و دلیل رفتارش رو نمی فهم.تو این مدت هرروز یکی دو ساعت با خودم خلوت می کنم،گریه میکنم و خاطراتمو می نویسم ،از خودم و زنم می نویسم تا بتونم یه یک تصمیم درست برسم اما نمیشه.از طرفی فکر می کنم ادامه این زندگی دیگه به صلاحم نیست و از طرفی هم میگم شاید کاری باشه که من انجام ندادم یا مثلا اگه فلان کارو انجام میدادم درست می شد. از همه دوستان و اعضا خواهشمندم که تو گرفتن تصمیم درست کمکم کنن. این حس تنهایی داره نابودم می کنه؟؟؟؟؟؟

    حرف تو بود تو براش چی کم گذاشتی ؟؟؟کم محبت کردی ؟؟؟؟کم براش گذاشتی؟؟؟؟
    دادا خودتو گول نزن گریه نکن چرا گریه میدونم سخته برات اما از این جهت خوشحال باش که رفت اون قدرتو نداشت اینو به همین وقت عزیز دارم قسم می خورم ارزوی هر رنی میتونه باشه که اینجور ادم گیرشون بیاد
    خوشحال باش و به یه مشاور سر بزن انشااله حل میشه برات دعا می کنم دادا
    ناراحت نشو و خودتو عذاب نده

  5. 3 کاربر از پست مفید بی وفا تشکرکرده اند .

    یلدا68 (شنبه 18 خرداد 92), تهمتن (چهارشنبه 15 خرداد 92), داود.ت (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    آقای محترم بی وفا.

    خودتون رو کنترل کنین لطفا.

    ایشون اومده یه پست گذاشته و رفته شما نسخه خودش و خانومش رو پیچیدی؟؟؟ میدونی افرادی که مثل ایشون تو این موقعیت قرار میگیرن چقدرررر به تک تک جملاتی که افراد اینجا براشون مینویسن حساس میشن و ممکنه تو تصمیم گیریشون تأثیر سوء بذاره؟

    وظیفه تک تک ماها اینه که تا میتونیم با استفاده از اطلاعاتی که مراجعه کننده میده،

    اولا صورت مسئله رو روشن و واضح کنیم...
    دوما راه های حل مشکل رو مشخص کنیم...
    سوما تصمیم گیری نهایی رو به عهده مراجعه کننده بذاریم...

    کاری که شما داری میکنی همدردی نیست، قضاوته ! و اشتباست. اجازه بدین اول بفهمیم چرا خانوم ایشون یهو به این روز افتاده تا بتونیم کمکشون کنیم!
    اگه آقا میلاد از اینکه جدا شده خوشحال بود که نمیومد اینجا دنبال راه حل نمیگشت.

  7. 14 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 14 خرداد 92), aysu (یکشنبه 26 خرداد 92), mah naz (دوشنبه 24 تیر 92), mohammad6599 (یکشنبه 06 مرداد 92), nosh nosh (شنبه 18 خرداد 92), reihane_b (چهارشنبه 15 خرداد 92), saraamini (چهارشنبه 15 خرداد 92), فرهنگ 27 (سه شنبه 21 خرداد 92), کامران (سه شنبه 14 خرداد 92), یلدا68 (شنبه 18 خرداد 92), zendegiye movafagh (دوشنبه 20 خرداد 92), راحیل خانوم (شنبه 25 خرداد 92), سنجاب بازیگوش (سه شنبه 14 خرداد 92), شوکا (شنبه 18 خرداد 92)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 مرداد 94 [ 21:52]
    تاریخ عضویت
    1392-3-11
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    2,033
    سطح
    27
    Points: 2,033, Level: 27
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 93 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون که سوالاتی رو مطرح کردین تا به من کمک کنید
    ببنید من از قبل هم همونطوری که گفتم این رفتارها رو تو خانومم می دیم البته خیلی خفیف ترش،ولی متاسفانه همیشه سعی میکردم خودمو گول بزنم که مثلا اگه ما بریم سر خونه و زندگی خودمون دیگه این مشکلات برطرف میشه و این رفتارهاش فقط به خاطر دخالت خانوادشه
    ببینید من خودم هم از این تغییر رفتار خیلی خیلی ناگهانی تعجب کردم و اصلا برام قابل درک نبود ،
    مثلا یک بار دیدم تو دفترچه یادداشت خونمون ایرادای منو نه ترتیب زیر نوشته بود:
    1-قلیان می کشد ( من فقط با خانومم ؛ اون هم وقتی با هم بیرون می رفتیم قلیان می کشیدم )
    2-رفیق بازی می کند ( من دقیقا بعد از ساعتی که کارم تموم میشد خونه میرفتم و هیچ وقت دیرو زود نمیشد که بخواهم رفیق بازی کنم ؛ و من فقط با دوستای متاهلم ارتباط داشتم که دیدار ما هم منوط می شد به بیرون رفتن به همراه همسرم )
    3- پدر و مادرش براش تصمیم می گیرن ( من همیشه شخصیت مستقلی داشتم ، همیشه سعی می کردم از پدرو مادرم و کسایی که قبولشون دارم مشورت بگیرم ؛ اما همیشه خودم تصمیم آخر رو می گرفتم )
    بعد از این ماجرا سعی کردم ایراد هامو از خانومم بپرسم اما هیچ وقت اصل مطلب رو بهم نمی گفت،من اینجوری احساس می کردم که این مسائل یه جور بهنوست
    در مورد حجابش باید بگم که خانواده ما مذهبی هستن و خانواده خانمم دقیقا خلاف ما، البته ما بگو مگو هایی راجع به حجاب با هم داشتیم ، اما همه اینارو تو زمان دوستیمون حل کرده بودیم، و بعد از نامزدیمون بحثی در این مورد نداشتیم؛ چون من از خانمم خواسته بودم که نوع حجابش رو خودش انتخاب کنه.
    البته تو خانواده خانومم سابقه طلاق خیلی زیاده یعنی بالای 10 مورد،من فکر می کنم به خاطر همین یک مقدار قبح طلاق براش ریخته،وبه طوریکه به صورت مداوم سرنوشت خودشو حتی توی خصوصی ترین لحظه های زندگی مشترکمون با مادر و پدرش که از هم جدا شدن مقایسه میکرد. و مدام می گفت من میدونم آخر عاقبت من مثل مادرم میشه
    حتی یک بار هم تو مجله تست افسردگی زده بود که من بعدا نیگاه کردم تو نتیجش نوشته بود شما افسرده هستین و باید سریعا به روانپزشک مراجعه کنین؛من بعد از مدت یک دو ماه که نفهمه بهش گفتم برای بهتر شدن زندیگیمون وقت مشاوره گرفتم؛ بهم گفت که من نیازی به مشاروه ندارم همه مشاوره ها روانین.
    البته یک بار هم قبل از عقدمون پیش مشاوره رفته بودیم که به خاطر طولانی شدن بحث زیاد بازش نمی کنم
    من فقط دوست دارم بدونم چرا ؟
    من وقتی به رفتاراش نگاه می کنم ،احساس می کنم یه نفرت خیلی خیلی زیاد نسبت به من داره که داره این کار هارو می کنه .
    من اگه بتونم علت رفتارشو بفهمم،فکر کنم که بتونم در جهت بهبود زندگیم قدم بردارم.به خاطر همین از اعضا خواهش می کنم که راهنماییم کنن که چه چیزهایی باعث می شه یک زن به صورت کاملا ناگهانی نسبت به کسی که خیلی دوستش داشته متنفر بشه

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 شهریور 93 [ 10:36]
    تاریخ عضویت
    1392-3-12
    نوشته ها
    316
    امتیاز
    168
    سطح
    3
    Points: 168, Level: 3
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive100 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    157

    تشکرشده 226 در 130 پست

    Rep Power
    42
    Array
    اقا میلاد گل اگه ناراحتی درکت می کنم چون مشکلتتو به چشم خودم و به همین شکل دیدم و می دونم داری چی میکشی منتظر مشاور ها باش بهت ایده و راهکار بدن اگه من جوری نوشتم که به کسی توهین شد معزرت قصد بنده توهین نیست قصد بنده اگاه کردن دوستمون بود که خودشو عذاب نده و سرزنش نکنه........
    ویرایش توسط فرشته مهربان : شنبه 18 خرداد 92 در ساعت 09:29

  10. کاربر روبرو از پست مفید بی وفا تشکرکرده است .

    تهمتن (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 مرداد 94 [ 21:52]
    تاریخ عضویت
    1392-3-11
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    2,033
    سطح
    27
    Points: 2,033, Level: 27
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 93 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    جناب بی وفا
    من توی این سایت اومدم که از نظرات دیگران استفاده کنم و مطمئنا از نظر کسی ناراحت نخواهم شد
    خیلی ممنونم که احساس همدردی کردین،
    من هرموقع با کسایی که کاملا از زندگی من با خبر هستن، مشورت میکنم نظراتی شبیه نظرات شما بهم میدن
    اما من ذاتا شخصیت آرومی دارم البته با ته اعتقادات مذهبی.
    به خاطر همین آستانه تحملم تو برخورد با همسرم یه مقداری بیشتر از اطرفیان خودم هست.
    البته ما هنوز طلاق نگرفتیم فقط 3 ماه از هم جدا داریم زندگی میکنیم و پرونده نفقه و تمکین و مهریمون هنوز توی دادسرا بازه
    ویرایش توسط فرشته مهربان : شنبه 18 خرداد 92 در ساعت 09:30

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    خب فکر کنم حالا بهتر بشه موضوع رو بررسی کرد.

    در اینکه بیشتر ناسازگاری از جانب خانومتون بوده که شکی نیست. هم با توجه به حرف های خودت هم با توجه به شرایطی که داشته اینکه تو خونواده ای بزرگ شده که پدر و مادر جدا شدن و احتمالا جو متشنجی داشته... اینکه میخوای به همسرت کمک کنی واقعا قابل تحسینه.
    چون اگه میخواستی طلاق بدیش اینجا نمیومدی... فکر کنم ریشه ناسازگاری های خانومت اختلاف قابل توجهی باشه که تو عقاید مذهبی دارین. تو دوران دوستی و نامزدی چون طرف مقابل در دسترس نیست و به لحاظ داشتنش احساس امنیت نمیکنیم، ممکنه هرچیزی رو قبول کنیم...
    هم در مورد شما اینطور بوده که از خیلی رفتارهاش گذشتی هم در مورد خانومت اینطور بوده که فکر کرده با اختلافات مذهبی کنار میاد. احتمالا هر دو فکر کردین با ازدواج درست میشه و میتونین همدیگه رو تغییر بدین.
    باز هم میگم خانوم شما ناسازگارتره با این شرایطی که شما توصیف کردی.
    ویرایش توسط فرشته مهربان : شنبه 18 خرداد 92 در ساعت 09:31

  13. 2 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    milad08 (دوشنبه 27 خرداد 92), بالهای صداقت (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 مرداد 94 [ 21:52]
    تاریخ عضویت
    1392-3-11
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    2,033
    سطح
    27
    Points: 2,033, Level: 27
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 93 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط گل آرا نمایش پست ها
    شما 3 سال دوست بودین...3 سال هم نامزد، یعنی 6 سال؟؟؟ بعد متوجه این اخلاق همسرتون نشدین؟؟؟ یعنی ایشون بعد از ازدواج به طور ناگهانی وقیح شد؟؟؟
    من که خیلی تعجب کردم! مگه میشه؟؟؟
    تا حالا خانوم شما ازتون ایرادی گرفته؟ مثلا از چه چیزی در شما بدش میاد؟ گفته چشم دیدن فامیلاش رو ندارین؟ توهین یا بی احترامی به کسی نکردین؟ یا اینکه به شوخی به کسی تیکه ای انداخته باشین...؟
    خیلی خیلی ببخشید میپرسم. من فقط میخوام با کمک هم بفهمیم که دلیل این تغییر ناگهانی خانومتون چی بوده که 6 سال شما گل و بلبل بودین بعد یهو ورق برگشته!!!
    سر حجاب و پوشش بحثی نداشتین؟
    اگه موضوع اینی باشه که شما تعریف کردی یعنی خانومت 6 سال فیلم بازی کرد و نقشه کشید که شما رو به دست بیاره به خاطر چند تیکه طلا و یکم پول؟؟؟ بعد زندگی خودش رو تباه کنه و طلاق بگیره؟؟؟
    به نظر من خیلی عجیبه.
    خیلی ممنون که سوالاتی رو مطرح کردین تا به من کمک کنید
    ببنید من از قبل هم همونطوری که گفتم این رفتارها رو تو خانومم می دیم البته خیلی خفیف ترش،ولی متاسفانه همیشه سعی میکردم خودمو گول بزنم که مثلا اگه ما بریم سر خونه و زندگی خودمون دیگه این مشکلات برطرف میشه و این رفتارهاش فقط به خاطر دخالت خانوادشه
    ببینید من خودم هم از این تغییر رفتار خیلی خیلی ناگهانی تعجب کردم و اصلا برام قابل درک نبود ،
    مثلا یک بار دیدم تو دفترچه یادداشت خونمون ایرادای منو نه ترتیب زیر نوشته بود:
    1-قلیان می کشد ( من فقط با خانومم ؛ اون هم وقتی با هم بیرون می رفتیم قلیان می کشیدم )
    2-رفیق بازی می کند ( من دقیقا بعد از ساعتی که کارم تموم میشد خونه میرفتم و هیچ وقت دیرو زود نمیشد که بخواهم رفیق بازی کنم ؛ و من فقط با دوستای متاهلم ارتباط داشتم که دیدار ما هم منوط می شد به بیرون رفتن به همراه همسرم )
    3- پدر و مادرش براش تصمیم می گیرن ( من همیشه شخصیت مستقلی داشتم ، همیشه سعی می کردم از پدرو مادرم و کسایی که قبولشون دارم مشورت بگیرم ؛ اما همیشه خودم تصمیم آخر رو می گرفتم )
    بعد از این ماجرا سعی کردم ایراد هامو از خانومم بپرسم اما هیچ وقت اصل مطلب رو بهم نمی گفت،من اینجوری احساس می کردم که این مسائل یه جور بهنوست
    در مورد حجابش باید بگم که خانواده ما مذهبی هستن و خانواده خانمم دقیقا خلاف ما، البته ما بگو مگو هایی راجع به حجاب با هم داشتیم ، اما همه اینارو تو زمان دوستیمون حل کرده بودیم، و بعد از نامزدیمون بحثی در این مورد نداشتیم؛ چون من از خانمم خواسته بودم که نوع حجابش رو خودش انتخاب کنه.
    البته تو خانواده خانومم سابقه طلاق خیلی زیاده یعنی بالای 10 مورد،من فکر می کنم به خاطر همین یک مقدار قبح طلاق براش ریخته،وبه طوریکه به صورت مداوم سرنوشت خودشو حتی توی خصوصی ترین لحظه های زندگی مشترکمون با مادر و پدرش که از هم جدا شدن مقایسه میکرد. و مدام می گفت من میدونم آخر عاقبت من مثل مادرم میشه
    حتی یک بار هم تو مجله تست افسردگی زده بود که من بعدا نیگاه کردم تو نتیجش نوشته بود شما افسرده هستین و باید سریعا به روانپزشک مراجعه کنین؛من بعد از مدت یک دو ماه که نفهمه بهش گفتم برای بهتر شدن زندیگیمون وقت مشاوره گرفتم؛ بهم گفت که من نیازی به مشاروه ندارم همه مشاوره ها روانین.
    البته یک بار هم قبل از عقدمون پیش مشاوره رفته بودیم که به خاطر طولانی شدن بحث زیاد بازش نمی کنم
    من فقط دوست دارم بدونم چرا ؟
    من وقتی به رفتاراش نگاه می کنم ،احساس می کنم یه نفرت خیلی خیلی زیاد نسبت به من داره که داره این کار هارو می کنه .
    من اگه بتونم علت رفتارشو بفهمم،فکر کنم که بتونم در جهت بهبود زندگیم قدم بردارم.به خاطر همین از اعضا خواهش می کنم که راهنماییم کنن که چه چیزهایی باعث می شه یک زن به صورت کاملا ناگهانی نسبت به کسی که خیلی دوستش داشته متنفر بشه

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    شما با خونواده پدرتون یه جا زندگی میکنین؟ یا خیلی باهاشون در رفت و آمد هستین؟
    میشه بگید فرزند چندم خونواده این؟ یا اینکه مثلا تک پسرین؟ خانومتون چی؟ میزان وابستگیش به خونوادش و رفت و امدش بعد از ازدواج با اونها چطور بوده؟


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با شوهر دروغگو وخیانتکار خود چگونه رفتار کنم
    توسط مریم سبز در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 04 شهریور 94, 19:54
  2. زنی که همه دنیام بود وقیح و دروغگو شده (2)
    توسط milad08 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 14 آبان 92, 15:24
  3. با شوهر خیانت کار و دروغگو چطور برخورد کنم؟
    توسط باران بهار 64 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 آبان 92, 00:58
  4. با شوهر دروغگو و لجبازم چیکار کنم؟
    توسط شارلوت در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 28
    آخرين نوشته: شنبه 07 مرداد 91, 09:17
  5. خواص باور نکردنی روغن کنجد
    توسط parnian1 در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 دی 88, 10:36

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.