به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 31
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 08:34]
    تاریخ عضویت
    1391-10-18
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,347
    سطح
    20
    Points: 1,347, Level: 20
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,236

    تشکرشده 119 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 ماه از طلاقم میگذره ولی

    سلام به همه اعضای مهربون همدردی
    من از دی ماه سال قبل یعنی 5 ماه پیش عضو این سایت شدم
    خیلی زودتر از اینها میخواستم یه تاپیک ایجاد کنم و مشکلمو بگم ولی همش به خودم میگفتم با گذشت زمان خوب میشم ولی دارم بدتر میشم
    و حالا مشکل من . 6 ماه از طلاقم میگذره و من هنوز دلتنگشم و امیدوار به اینکه برگرده و با برگشتنش به خودم ثابت بشه که من دوست داشتنی هستم.

    زندگی مشترک من 6 سال طول کشید و من تو شهر خودم نبودم به یه شهر دیگه ازدواج کردم
    تو اون 6 سال همه زندگیم تلخ تلخ بود ولی من از طلاق از تنهایی میترسیدم و با هر خفت و خاری بود میخواستم زندگی کنم.

    لطفا کسانی که تجربه دارن بهم کمک کنن چقدر طول میکشه تا من فراموشش کنم ؟ هر روز بدتر میشم دلتنگتر و امیدوارتر که اون حتما برمیگرده و منو میخواد .
    در ضمن اینم بگم که من کل ارتباطامو با اون شهر و حتی همه دوستام قطع کردم که هوایی نشم خط موبایلمو با خودم نیاوردم تو شهر خودمون یه خط دیگه گرفتم و فقط به 3 تا از دوستای اون شهر دادم که از یکی از دوستام شمارمو پیدا کرد .
    به همین خاطر منم که دیگه به موبایل احتیاج نداشتم 4 ماه تمام یعنی تا اول اردیبهشت موبایل نداشتم و بازم یه خط دیگه گرفتم . آلانم با هیچ کس از شهر شوهر سابقم (ک) ارتباطی ندارم
    فقط یه موضوع دیگه که منو به برگشتنش امیدوار میکنه رو بهتون میگم و میخوام کمکم کنید .
    روز سوم فروردین امسال به یکی از شوهر خاله هام و پسر خالم اس ام اس تبریک عید میفرسته در ضمن در اون زمان که با هم بودیم اصلا اصلا از این خالم و خانوادش خوشش نمیومد بر عکس من و خانوادم که از اون بچگی که من یادم میاد ما فقط با همین خالم صمیمی بودیم و شوهر سابقم هم کاملا موضوع صمیمیت ما رو میدونست. ولی نه باهاشون تلفنی نه اس ام اس در ارتباط نبود حتی وقتی پسرخالم براش اس ام اس میفرستاد شوهر سابقم اصلا جوابشونو نمیداد و به زبون میاورد که از اینا خوشش نمیاد .
    خلاصه چند تا اس ام اس زده و اونا جواب نداده بودن به جاش بهش زنگ زده بودن که مثلا شما؟ ( که من بعد از اینکه فهمیدم از این کارشون خیلی نارحت شدم)
    خلاصه شوهر خالم باهاش تلفنی حرف میزنه و اونم میگه که من تنهام (ازدواج نکردم )و بیام تهران بهتون سر میزنم و خیلی خوب باهاشون صحبت کرده بود.
    و واسه تولد حضرت علی هم باز اس ام اس تبریک فرستاده بود . و منم پیش خودم امیدوار که این واسه من یه روزنه امیده که اون میخواد برگرده . والا چرا باید بعد از طلاق به فامیل من پیام بده اونم کسایی که به زور و اصرار من هر از گاهی حاضر میشد باهاشون حرف بزنه یا ببیندشون.
    خواهش میکنم کمکم کنید که چه برداشتی از این رفتارش باید داشته باشم و چطور میشه فراموشش کنم و آروم بشم به خدا از 24 ساعت شبانه روز 30 ساعت بهش فکر میکنم . از خودمم عصبانی میشم که چرا باید به کسی که اصلا برای من ارزشی قائل نبود اینهمه در حقم ظلم کرد فکر کنم . دلتنگش بشم و حتی امیدوار به برگشتنش؟
    ببخشید که خیلی پراکنده نوشتم ذهنم خیلی آشفته اس

  2. 3 کاربر از پست مفید barani تشکرکرده اند .

    maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), rozaneh (شنبه 18 خرداد 92), تسلیم خدا (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    سلام دوست عزیز به تالار همدردی خوش اومدین ، یه سری اطلاعات هست که اگر لطف کنید بگید دوستان خیلی بهتر می تونن راهنمایی کنند، شما چند سالتونه و وضعیت شغلی و تحصیلیتون چی هست، ایشون چند سالشونه و وضعیتشون چی هست، سه چهار تا دلیل مهم که باعث جداییتون شدن چی بود؟ آیا شما خودتون تصمیم گرفتین جدا بشین یا ایشون و یا هر دو؟
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. 5 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 14 خرداد 92), del (سه شنبه 14 خرداد 92), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), rozaneh (شنبه 18 خرداد 92), دختر مهربون (سه شنبه 14 خرداد 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 08:34]
    تاریخ عضویت
    1391-10-18
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,347
    سطح
    20
    Points: 1,347, Level: 20
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,236

    تشکرشده 119 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سابینای عزیز ممنون از توجه شما
    من 28 و ایشون 36 ساله
    تحصیلاتمون من لیسانسمو سال 86 گرفتم ولی ایشون از سال 85 که ازدواج کردیم دانشجو کارشناسی بودن و تا 6 ماه پیش هم کارشناسیشو نگرفته بوده
    من حق تحصیل و اشتغال رو موقع ازدواج ازشون گرفتم ولی اصلا اجازه هیچکدوم و بهم نداد میگفت اگه بری سر کار یا دانشگاه میفرستمت خونه بابات
    البته الان 2 ماه میشه که حسابدار یه دفتر معماری تو شهر خودم شدم
    شغل ایشون آزاد بود لباس مردونه فروشی البته بعد از ازدواج و یکسری مشکلات زیاد با خانوادش که مغازه رو ازش گرفتن با کمک هم مغازه اجاره کردیم و منم قسمت زنونه رو افتتاح کردم سال 87 و حسابی وضع مالیمون خوب شد ولی خانوادش با دخالتاشون نزاشتن دیگه مغازه برم شوهرم هم خیلی تحت تاثیر و اصطلاحا دهن بین بود
    سابینای عزیز اگه قصه زندگیمو و زجرهایی که کشیدمو براتون تعریف کنم مطمئنا به عقلم شک میکنید که من چرا هنوز دوسش دارم و منتظرم که برگرده.
    ما از دو شهر مختلف بودیم و خواهر شوهر سابقم منو تو دانشگاه شهر خودم (خواهر شوهرم تو دانشگاه شهر ما درس میخوند) دیده بود و اومدن خواستگاری و خدا خودش میدونه که چه وعد وعیدهای دادنو به هیچکدوم عمل نکردن . شوهرم پسر بزرگ و بچه اول خانواده بود.

    از دلایل که باعث اختلاف و در نهایت طلاق ما شد:
    اختلاف فرهنگی که به ما میگفتن خسیس و به خودشون میگفتن لارج و پولدار
    دهن بین بودن شوهرم . خیلی تحت تاثیر حرفای مادر و خواهرش بود
    تو خانوادشون طلاق اصلا چیز بدی نبود و همشون خیلی راحت طلاق میگرفتن یا طلاق میدادن
    مادرش و خواهرش خیلی خیلی حسود بودن و تو زندگیمون خیلی خیلی دخالت میکردن
    شوهرم عصبی بود و دست بزن داشت. پرده گوش سمت چپم بر اثر ضربه ایشون پاره شده
    این آخرا هم که وقتی عصبی میشد دستو پامو می بست و من بیچاره که از ترسم فریاد میزدم دهنم رو می بست و کتکم میزد
    وضع مالیشم که خوب شده بود همش بهم میگفت تو و خانواده ات اصلا در حد من نیستید
    از روز اول اگه من نمیخواستم و تلاش نمیکردم مثل آب خوردن طلاقم میداد ولی به اصرار خودم بود که 6 سال طول کشید
    چندین بار با تحریک مادرش تا چند هفته با من قهر میکرد که تو زن قابل اعتمادی نیستی بریم محضر مهریتو ببخش تا من به مادرم ثابت کنم تو منو به خاطره خودم دوست داری .
    تو اون شهر غریب با تمام تنهاییهام چقدر اذیتم کردن همه نوع تهمتی بهم زدن از دزدی تا خیلی ببخشید زن خراب و مسخره کردن خودم و خانوادم . ولی من تحمل میکردم که زندگیم از هم نپاشه بعد اونا (مادر شوهر و خواهر شوهرم ) خیلی راحت بهم میگفتن : تو از خونه بابات امید نداری والا ما اینهمه بلا سرت آوردیم چرا طلاقتو نمیگیری بری
    آخه دلم گیر بود شوهرمو دوست داشتمو دارم جدایی ازش برام خیلی سخت بود و هست
    ولی اون زندگیمونو حفظ نکرد اجازه دخالت هر کسی رو تو زندگیمون میداد
    تو تاپیک یکی از بچه ها یه قسمت از مشکلاتمو نوشتم آدرسو میزارم اگه دوست داشتید ممنون میشم بخونید تا شرایطمو بیشتر درک کنید بازم ممنونم که برام وقت میزارید
    http://www.hamdardi.net/thread27324-6.html

  6. 3 کاربر از پست مفید barani تشکرکرده اند .

    maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), rozaneh (شنبه 18 خرداد 92), شوکا (شنبه 18 خرداد 92)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    دوست عزیزم

    خودتو سرگرم کن، به کلاس هایی که دوست داری برو، مخصوصا کلاس های ورزشی

    از خاطرات گذشته ات، مخصوصا اون خاطراتی که با شوهرت خوش بودید رو فراموش کن و ازش فاصله بگیر

    آخه چرا می خوای چنین مردی به سوی تو برگرده ؟ دوست داری شرایط قبلی تکرار بشه ؟ فکر می کنی شوهرت دیگه دهن بین نیست ؟ تا می تونی ذهن خودتو مشغول کن، با دوستانت، با خانواده ات رفت و آمد کن و اعتماد به نفست رو افزایش بده

    موفق باشی

    - - - Updated - - -

    دوست عزیزم

    خودتو سرگرم کن، به کلاس هایی که دوست داری برو، مخصوصا کلاس های ورزشی

    از خاطرات گذشته ات، مخصوصا اون خاطراتی که با شوهرت خوش بودید رو فراموش کن و ازش فاصله بگیر

    آخه چرا می خوای چنین مردی به سوی تو برگرده ؟ دوست داری شرایط قبلی تکرار بشه ؟ فکر می کنی شوهرت دیگه دهن بین نیست ؟ تا می تونی ذهن خودتو مشغول کن، با دوستانت، با خانواده ات رفت و آمد کن و اعتماد به نفست رو افزایش بده

    موفق باشی

  8. 4 کاربر از پست مفید دلپذیراد تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 14 خرداد 92), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), rozaneh (شنبه 18 خرداد 92), شوکا (شنبه 18 خرداد 92)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 08:34]
    تاریخ عضویت
    1391-10-18
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,347
    سطح
    20
    Points: 1,347, Level: 20
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,236

    تشکرشده 119 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دلپذیراد عزیزم اگه بدونی وقتی نوشته ات رو خوندم چه حالی شدم
    آخه چرا می خوای چنین مردی به سوی تو برگرده ؟ دوست داری شرایط قبلی تکرار بشه ؟ فکر می کنی شوهرت دیگه دهن بین نیست ؟
    من واقعا نمیدونم چه مرگمه . نمیدونم چرا باید دلتنگ اون زندگی باشم. واقعا خیلی درموندم.
    باور کن وقتم پره .سرگرمم . 2 شیفت سر کار میرم .از دی ماه کلاس یوگا میرم ولی همه چیز منو یاد اون میندازه .

    من سر کارم اصلا عنوان نکردم که مطلقه هستم ولی اینم منوخیلی میترسونه که اگه یه روز تو محیط کارم اینو بفهمن چی میشه . خیلی ساده و دخترونه میرم سر کار و نقش یه دختر ترشیده که تا حالا ازدواج نکرده رو بازی میکنم حتی بین همکار های خانمم
    البته اینم باید اضافه کنم که من تا قبل از ازدواج با هیچ پسری نه دوست بودم نه اصلا حرف میزدم . آلان تو محیط کار یا بیرون یا هر جایی که آقایون رو میبینم فقط اونا رو با شوهر سابقم مقایسه میکنم و به خودم میگم نه هیچیشون مثل (م) نیست . یا به خودم میگم دیگه هیچ مردی وجود نداره که بخوادبه عنوان همسرم با من باشه و کلا از زندگی ناامید میشم

    بارها با خودم تصمیم گرفتم فراموشش کنم و بهش فکر نکنم ولی نمیشه آخه اگه به اون فکر نکنم قلبم خالی میشه مگه میشه آدم تو قلبش کسی رو دوست نداشته باشه من همچنان به اون فکر میکنم و تو خیالاتم یه زندگی خوب و ایده ال با اون رو تصور میکنم.

    نمیدونم چه دلیلی برای حال و روز آلانم پیدا کنم . انگار که فقط یه مرد رو کره زمین برای من وجود داره . و زوری میخوام بهش تکیه کنم به کسی که اصلا تکیه گاه محکمی برام نبود.

    ازش هیچ خبری ندارم . مادرش تو این 6 سال بارها و بارها بهم میگفت من میدونم (م) از وقتی تو رو گرفته بد بخت شده (م) بیچاره شده . خیلی دلم میخواد بدونم آلان خوشبخته ؟
    مادرش از هیچ تلاشی برای بهم ریختن زندگیمون کوتاهی نکرد . به من میگفت از وقتی تو زنش شدی من حسرت مونده تو دلم پیش پسرم بخوابم . آخه پسر 36 ساله که ازدواج کرده مادرش باید بره پیشش بخوابه؟ بارها به من میگفت تو تفرقه میندازی و پادشاهی میکنی تو پسرم رو ازم دزدیدی. ای خدا زخم زبوناش یادم نمیره

    لطفا دوستانی که تجربه مشابه دارن هم بهم کمک کنن از همگی ممنون

  10. 2 کاربر از پست مفید barani تشکرکرده اند .

    maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), rozaneh (شنبه 18 خرداد 92)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    بارانی عزیزم
    بسیار متاسفم شدم از خواندن سرگذشتتون و شنیدن آنچه بر شما گذشته
    سال های سختی را گذروندید واقعا
    با توجه به این که من خودم طلاق را تجربه کردم باید بگم طلاق فقط نکته ای نیست که میری دادگاه و محضر، طلاق یک پروسه هست که گاهی دو یا سه سال طول می کشه، با این اوصاف اگر شوهر سابقتون از شش ماه اول مایل به جدایی بودند 6 سالی که شما تجربه کردین تجربه زندگی نبوده، بلکه یک پروسه طولانی جدایی و طلاق بوده و متاسفانه این پروسه هر چقدر طول و عمق بیشتری داشته باشه همونقدر به روح و روان ما آسیب می رسونه.
    البته یه مسئله ای هم مطرح هست که ما چرا این پروسه را انقدر طولانی می کنیم؟ مثلا چرا بارانی وقتی که شوهرش زد پرده گوشش را پاره کرد همون جا ازش جدا نشد؟ عوامل بازدارنده چی بودند؟
    به نظر من عشق و علاقه به کسی که آزارمون میده درواقع عشق به آزار دادن خودمون هست،ساده تر بگم یعنی خود آزاری مزمن
    بارانی عزیزم
    با توجه به گفته هاتون یه حسی به من میگه شما از کمبود عزت نفس رنج می برید، یه جورهایی خودتون را دوست ندارید و می خواید خودتون را آزار بدید. این احساس اضافه شده به چند تا احساس دیگه از جمله احساس تنهایی ( که باز ریشه ش در همون کمبود عزت نفس هست ) ، احساس ناتوانی و احساس طرد شدگی. شاید هم نگرانی از آینده. روی این احساس ها کار کنید. می تونید مشاوره برید و یا از صد ها مقاله و کتاب که در اینترنت هم موجود هستند و در دسترس استفاده کنید. بند های وابستگی را بگسلید و رها بشید. این یه پروسه طولانی و دردناک هست چرا که ماها در برابر تغییر مقاوم هستیم و بعضا به دردهای خود معتاد. ولی وقتی مثلا شش ماه روی خودتون و روح و روان آسیب دیده تون کار کردید و حالتون بهتر شد، برگردید و ببینید آیا دوباره همسرتون را می خواهید و یا این احساس عشق نبوده بلکه ملغمه ای از احساسات بد و وابستگی بوده...

    - - - Updated - - -

    ضمنا لزومی نداره ما همه چیز را به دیگران ( مثلا همکاران ) بگیم و لزومی هم نداره که نقش بازی کنیم. الان همه چیز مثل سابق نیست که دو نوع زندگی وجود داشته باشه : زندگی دختری در خانه پدر و زندگی متاهلی در خانه شوهر. الان خیلی ها هستند که شرایط ماها رو دارن و زندگی به عنوان یه مطلقه هم یه سبک زندگی هست. شما نباید از این مسئله خجالت بکشی . یه سری مسائل را باید در درون خودت حل کنی
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  12. 8 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 14 خرداد 92), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), rozaneh (شنبه 18 خرداد 92), sara 65 (چهارشنبه 15 خرداد 92), taraneh89 (چهارشنبه 15 خرداد 92), گل آرا (سه شنبه 14 خرداد 92), آویژه (سه شنبه 14 خرداد 92), شوکا (شنبه 18 خرداد 92)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی سابینا

    عزیزم. شخصیت یک مرد تو 36 سالگی خیلییییی سخت تغییر میکنه. من بعد از ازدواجم (با همین اختلاف سنی شما) به مدت 1/5 سال با شوهرم درگیر بودیم... شاید نه به شدت شما. چون خونواده شوهرم نه دخالت میکردن و نه ... بگذریم.
    واسه اینکه مشکلم حل بشه شوهرم مجبووووووووور شد بره مشاوره و فهمید باااااااید یه سری چیزا رو تو رفتارش تغییر بده اگه نه طلاق میگیرم.
    تازه با همه اینا باز هم تو این 3 ماهی که من برگشتم سر خونه زندگیم دارم میبینم که اون خیلی عوض نشده و اگه درگیری نداریم بیشترش به خاطر رفتارهای منه که دارم با تمام قوا برای حفظ آرامش زندگیم تلاش میکنم. مثلا نمونه اش:
    خواهرم بیخ گوشم زندگی میکنه تو این شهر غریب، 3 ماهه حتی زنگ هم نمیزنم که شوهرم حساس نشه چه برسه به اینکه برم خونه اش!! و منتظرم تا گذشت زمان این موضوع رو حل کنه . در حالیکه هرهفته خواهرش رو دعوت میکنم که بیاد اینجا یا بریم گردش!!! (شانس اوردم دخترخالمه و دوستش دارم اگه نه ...)

    میخوام بگم که اگه شوهرت برگرده همون شوهره!!!! 6 سال کم نیست ها !!! 6 سال بهش فرصت دادی اما نشد.
    وضعیت الانت میدونی چی جوریه؟
    مثل اینه که بدجور سرماخورده باشی اما تموم شده و داری دوره نقاهتت رو میگذرونی ... دوست داری شوهرت مثل یک مسکن قوی ظاهر بشه چون تحمل دوره نقاهت رو نداری. اما اگه شوهرت بیاد اثر حضورش چند ماهه، بعد که تأثیر مسکن رفت سرماخوردگیت با شدت وحشتناک تری برمیگرده!
    اونوقته که آرزوی دوره نقاهتت رو میکنی و افسوس میخوری.

    سخته. اما باید بگذرونی.

    برای خودت ارزش بیشتری قائل شو. از یه جهت درکت میکنم.
    ما زن ها وقتی تنها میشیم و کسی رو از دست میدیم به طرز وحشتناکی خوبی های طرف میاد تو ذهنمون! ولی باور کن این خیال و توهم طرفته که شیرینه و لذت بخش نه خود واقعیش!!! خود واقعیش همونیه که تو اون 6 سال دیدی.
    نذار این پروسه ادامه دار تر از این بشه. چون من مطمئنم با ورود اولین مرد به زندگیت و پیدا شدن یک جایگزین برای همیشه اون زندگی و همسرت سابقت رو فراموش میکنی...
    پس رو خودت و بهینه کردن شرایط خودت کار کن.

  14. 3 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 14 خرداد 92), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), شوکا (شنبه 18 خرداد 92)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 مرداد 93 [ 08:34]
    تاریخ عضویت
    1391-10-18
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,347
    سطح
    20
    Points: 1,347, Level: 20
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,236

    تشکرشده 119 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سابینای عزیزم دقیقا همینه که شما بهش اشاره کردید
    من عزت نفسم پایینه و خودم و دوست ندارم هر وقتم مثلا خواستم خودمو دوست داشته باشم با خودخواهی اشتباه میشه.
    اصلا تو وجود خودم چیزی نمیبینم که بخوام به خاطرش خودمو دوست داشته باشم .
    در حال حاضر امکان مشاوره حضوری رو ندارم.
    میشه لطف کنید و چندتا منبع از کتاب یا مقاله اینترنتی بهم معرفی کنید
    خسته شدم از این مدل زندگی کردن
    زندگی سبک مطلقه ها چطوریه ؟ من باید چطور باشم ؟ بعد از طلاق که اصلا آرایشگاه نمیرم . ابروها مو گذاشتم پهن شده . فقط بعضی وقتا خواهر بزرگم واسم مرتبشون میکنه .موهامو اصلا رنگ نمیکنم تا قیافم زنونه نباشه و از نگاه مردا میترسم . به خاطر دید بدی که به مطلقه ها هست نمیخوام ازم سوء استفاده بشه . اصلا احساس امنیت روحی و عاطفی ندارم .

    گل آرای عزیزم اره اره دقیقا همینه فقط و فقط خوبیهاش میاد تو نظرم و بدیهاش برام کم رنگ و یا گاهی اصلا محو میشن.
    گل آرا جون یعنی تو فکر میکنی با این سن و سال تازه کلی از موهام هم سفید شده دیگه مردی پیدا میشه که منو دوست داشته باشه و من براش جذاب باشم ؟؟؟ من میتونم درهای قلبمو به روی یک مرد دیگه باز کنم ؟؟؟؟ یعنی من میتونم مثل بقیه زنها با همه ی خوبی ها و بدی هام با همه نقطه ضعف هام و یه کم حسن هام یه زندگی معمولی داشته باشم ؟؟؟
    یه مرد که بتونه ازم حمایت کنه .منو همین طور که هستم دوست داشته باشه تاییدم کنه و بهم احترام بزاره . چیزی که تا آلان خیلی خیلی کم یا شاید اصلا نچشیدمش.
    تو رو خدا مسخره ام نکنید . من برای برگشتنش و داشتن یه رندگی خوب با اون میدونید چقدر نذر کردم ؟تا حالا چند تا سوره و دعا رو 40 روز 40 روز خوندم.
    واسه اول شعبان هم که دوشنبه اس تا 14 روز سوره واقعه رو نذر کردم بخونم و اینبار مثل همیشه خواستمو به خدا میگم و ازش میخوام اگه صلاح من زندگی با (م) نیست پس حداقل کمک کنه تا فکرش از ذهنم بیرون بیاد . خدا خودش گفته موقع مشکلات از نماز دعا و صبر کمک بگیرد . منم تا اونجا که شده دعا میکنم تا حالم عوض بشه و بتونم با طلاقم کنار بیام. تا آلان که نشده. تو خیالاتم فکر میکنم که اون متوجه اشتباهاتش شده و برگشته .

    من باید چیکار کنم که این پروسه از این طولانی تر نشه؟
    من چطوری باید رو خودم و بهتر شدن شرایطم کار کنم؟
    لطفا واضح بهم بگید وقتی اینطوری کلی میگید من نمیفهمم . ببخشید
    و بازم از همتون ممنونم که بهم کمک میکنید

  16. 2 کاربر از پست مفید barani تشکرکرده اند .

    maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), تسلیم خدا (چهارشنبه 15 خرداد 92)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    سلام بارانی عزیز، من دکتر هلاکویی را خیلی می پسندم و حرفهاش رو قبول دارم، می تونی بری به سایت رازها و نیازها و از اونجا قسمت مربوط به self esteem و self love را گوش بدی. ، رازها و نیازها
    احتمالا اگر بگردید در اینترنت کنفرانس عزت نفس و اعتماد به نفس ایشون یا برای دانلود موجود هست و یا می تونید سی دیشو تهیه کنید.
    برنامه های رادیویی ایشون هر روز توی این سایت Dr. Holakouee`s Archive آپ دیت میشه و می تونید گوش کنید. خیلی ها با شرایط ما زنگ می زنن و ایشون راهنماییشون می کنن و آدم خیلی چیزها یاد میگیره .
    علت این که خودتو باید دوست داشته باشی این هستش که تو یه انسانی مثل همه انسان های دیگه، مثل شوهر سابقت که انقدر دوستش داری، مثل مادرت، مثل کسانی که دوستش داری، با حداقلی از همون اشتباهات، مشکلات و کاستی هایی که تو وجود هر انسانی ممکنه باشه، چطور دیگران را با اینهمه کاستی ها می پذیری و دوست داری و خودتو نه؟!!!! کنفرانس " اگر جوان بودم " ایشون را در اینترنت جستجو کنید و بخوانید و یا گوش بدین.
    زندگی به سبک مطلقه یعنی: من فعالیت هامو دارم، کارهامو انجام میدم، زندگیمو دارم، خودمو یه شکست خورده نمی بینم، کمی و کمی در ظاهرم و رفتارهام بیشتر دقت می کنم ( نه در اون حد که موجب ملال بشه ، مثلا به قول شما تریپ دختر ترشیده بگیرم ، فقط زیاد به چشم نزنیم بهتره و تو روابطمون یه گوشه چشمی به سو استفاده های احتمالی داشته باشیم نه اینکه بدبین بشیم ) ، شرایط متفاوتم را می پذیرم و قبول می کنم ولی تسلیمش نمیشم ، یعنی فکر نمی کنم از دیگران چیزی کم دارم و یا کاری کردم که باعث خجالت و سرافکندگی بشه ، فقط یه سری آسیب هایی دیدم از رابطه گذشته م که باید جبرانشون کنم، با خودم مهربون هستم و علی رغم همه چیز خودم را دوست دارم
    عزیزم من گاهی دعا می کنم ولی دعاهای من با شما فرق داره، من به خدا میگم خدایا کمکم کن حالم خوب باشه ، شاد باشم، و اشتباه های گذشته را انجام ندم، خدایا چشمهام رو باز کن و کمکم کن از قوه عقل و منطقم بیشتر استفاده کنم
    این زندگی نوین به سبک یه مطلقه هست
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]
    ویرایش توسط نیلا : سه شنبه 14 خرداد 92 در ساعت 22:47 دلیل: تکرار پست

  18. 9 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    barani (چهارشنبه 15 خرداد 92), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), sara 65 (چهارشنبه 15 خرداد 92), taraneh89 (چهارشنبه 15 خرداد 92), پرمیس038 (سه شنبه 15 مرداد 92), آویژه (سه شنبه 14 خرداد 92), تسلیم خدا (سه شنبه 14 خرداد 92), دختر مهربون (سه شنبه 14 خرداد 92), شوکا (شنبه 18 خرداد 92)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    ببین عزیزم. شاید حرف های منی که دارم با شوهرم زندگی میکنم و مطلقه نیستم نه به دلت بشینه نه باورشون کنی و بگی گل آرا که تجربه نداره...

    من مطلقه نشدم اما زمانی خودم رو برای مطلقه شدن داشتم آماده میکردم!

    اولا میخوام بگم جمله ات رو اصلاح کنی! زندگی به سبک مطلقه ها؟؟؟ یعنی چی؟ چرا بین خودت و یک زن شوهر دار و یک دختر مجرد خط قرمز میکشی؟ آره ، شاید جامعه یه سری تفاوت هایی بذاره ولی نه در این حد که هر کدوم یه سبکی داشته باشیم!!!!
    ما همه در درجه اول انسانیم...بعد تفکیک میشیم به دو جنس زن و مرد...همین. خواستی ساده بگیم و مثال عینی بزنیم...چشم.
    چرا واسه مطلقه بودن قانون میذاری و بعد رعایت هم میکنی؟ ابرو پهن کنم، مو رنگ نکنم...قانونی وجود نداره.
    کاری کن که دوست داری. دلت میگه. کاری که احساس بهتری بهت میده. به خودت ثابت کن که مفیدی. مثلا یه هنری یاد بگیر مثل خیاطی یا بافتنی که بتونی برای اطرافیانت با دست های خودت لباس بدوزی!
    اگه به هنر علاقه نداری، بدون اینکه به کسی بگی برو بهزیستی. خانه سالمندان. هزااااار نفر هستن تو دنیا که محتاج کمکن. کمک کن تا حس کنی زنده ای... مفیدی...کسایی هستن که بهت نیاز دارن و تو به دادشون میرسی.
    تو خونه نشستن و گریه زاری آدمو افسرده میکنه. من تو دوران دانشجوییم برام یه مشکل عاطفی به وجود اومد برای اینکه فراموش کنم 3 ماه تو ظل گرما و خرماپزون هر روز از 7 صبح تا 1 ظهر میرفتم یه روستای دورافتاده و کاملا رایگان به یه عده بچه روستایی محروم درس میدادم...کلاس کنکور میذاشتم. نمیدونی چقدر آرومم کرد. سرگرم شو تا زمان برات راحت بگذره.
    واسه منی که شوهرم کنارمه شاید درک شرایطت سخت باشه و حرفامو نپذیری ولی وجود هییییییییییچ زنی در کنار یک مرد معنی نمیگیره!
    چرا فکر میکنی اگه مردی نباشه تو نیست و نابودی؟ تو نفس میکشی راه میری زنده ای...امید داری.
    فقط چون 6 سال با یک مرد بودن رو تجربه کردی و الان حضور نداره اینجوری به هم ریختی. این علاقه وعشق نیست. عادته.
    پس همونجوری که به بودنش عادت کرده بودی به نبودنش هم عادت میکنی!!!!! صبر کن.
    بخوای یا نه باید این روزها سپری بشه. تا وقتی که ذهن و روحت شرایط پذیرش یه مرد جدید رو داشته باشه. حتما شرایطش پیش میاد.

  20. 5 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    barani (چهارشنبه 15 خرداد 92), maryam240 (یکشنبه 18 مرداد 94), sara 65 (چهارشنبه 15 خرداد 92), taraneh89 (چهارشنبه 15 خرداد 92), شوکا (شنبه 18 خرداد 92)


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.