به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array

    Bow کمبود های همسرم _ خواهش می کنم کمکم کنید

    سلام دوستان

    کمبودهایی که شوهرم در گذشته داشته (و من کم کم بعد از 9 ماه که عقد کرده ایم متوجه شده ام) داره زندگی رو به کامم تلخ می کنه ...

    برای من که درست و صریح نمی گه ولی از بین صحبت های خودش و یا خانواادش متوجه شدم

    1. همسرم نسبت به سایر نوه های پدربزرگ و مادربزرگش زیبا نبوده، و پسر عمه اش و ... از او زیباتر بودن و به گفته ی خودش همش مسخره اش می کردن :(

    2. مادر شوهرم همیشه بد ِ همسرم رو می گه در حالی که از برادر همسرم که حدود 6 سال ازش کوچکتره خوبی و خوشی و آرومی و کم حرفی و ... رو می گه و مدام تعریف می کنه
    مثلا اوایل همشششششش می گفت فلانی ( منظورش شوهر من بود ) از بچگی وقتی براش اسباب بازی می خریدیم بازش می کرد و می خواست ببینه توش چیه ! همه چیزو خراب می کرد و می خواست دوباره درستش کنه ! گاهی هم می تونست !!! ولی کلا همه ازش عاصی بودن که با اسباب بازی بازی نمی کنه! دل و رودش رو می ریزه بیرون ! اما اون یکی داداشش !! همههه چیزو قشنگ مثل روز اول نگه می داشت و اِل بود و بِل بود ... (این یکی از نمونه هاشه) 2-3 باری که این رو گفتن من خیلی ناراحت شدم ... دفعه ی بعدی گفتم اتفاقا شماباید خیلی هم خوشحال باشید که پسرتون این طوری بوده! نشون میده هوش فوق العاده ای داره و ...
    از اون روز دیگه اصن نگفتن ! بخدا شوهرم وقتی این خاطره رو تعریف می کردن سرشو می انداخت پایین و فرش رو نگاه می کرد ... اما از اون روز که من این طور گفتم و چند باری که جلوی خانوادم گفتم که شوهرم کلی باهوشه و مامانش می گفتن تو بچگی این طوری بوده، تو این مورد اعتماد به نفسش رفت بالا به طوری که نشست برابابا و مامانم گفت که من فلان اسباب بازی رو با بهمان اسباب بازی ترکیب کردم شد فلان!

    همسرم به همین دلایل و دلایلی مثل خوب کنکور ندادن، شکست در تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، شکست در محل کار (همه به خاطر دانشگاهش مسخره اش می کنن و میگن اصن نباید اینجا کار کنی و مدام تهدیدش می کنن! دانشگاهش غیر انتفاعی بوده) دچار خود کم بینی شدید و عدم اعتماد به نفسه ...

    پدر و مادرش رو اون قدر که باید دوست نداره! باهاشون خیلی خوش اخلاق نیست! با عزیزم و جونم و ... باهم صحبت نمی کنند، در ظاهر خوبنا ! خیلی احترام می ذارن به هم، اما ازشون دوره ! دل هاشون از هم دوره ! باهاش سردن!

    کمبودهای شوهرم در گذشته خیلی روش تاثیر گذاشته
    هر کاری هم می کنم که اعتماد به نفسش رو به دست بیاره و باورهاشو درست کنه قبول نمی کنه

    همه ی این ها باعث میشه من رو زیاد از حد دوست داشته باشه ( به گفته ی خودش! )
    و تصمیماتی که برای خوشبختی ِ من می گیره تک نفره باشه ! یعنی مثلا میگه من برات برنامه ها دارم بهش می گم خب بذار با هم تصمیم بگیریم! میگه نه ! تو باید بدونی مردت چقدر دوستت داره!

    میگه فقط همیشه باید دو نفره باشیم، با کسی دیگه نریم بیرون! همش دو نفره !! (منظورش هم خانواده ی من هستن! چون اون ها خیلی اهل گشت و گذارند و شوهرم تاکید داره که نباید با اون ها بریم)

    میگه اگر ما با هم برنامه ای ریختیم هیچ کسی حق نداره به همش بزنه !

    مثلا دیشب قرار گذاشتیم که با هم بریم بیرون ، قبل از رفتن بیرون دوستان مامان و بابام تماس گرفتن که میان منزل ما و بیاین شام از بیرون بگیریم و ... و من ِ احمق هم تماس گرفتم که عزیزم یه همچین گزینه ای هست ، اگر دوست داشتی بگو تا ما بیرون شام نخوریم، بریم و بیایم و شام اینجا باشیم
    چشمتون روز بد نبینه ... در تمام مدت از ساعت 9 تا 12:30 که با هم بودیم فقط داشت می گفت چرا ما نباید برا خودمون تصمیم بگیریم ؟ بهش گفتم خب عزیزم! شاید موقعیت بهتر پیش بیاد نباید اونرو در نظر بگیریم؟ میگه نه!!! ما وقتی با هم صحبت می کنیم و تصمیم می گیریم هیچ چیز و هیچ کس حق نداره به همش بریزه! یا چرا دوست داری با اونا باشی ؟ تو من رو اصن دوست نداری!
    با بقیه بهت بیشتر خوش می گذره! و شروع کرد خاطرات افتضاح عید رو پیش کشید که این شد و اون شد و .......

    خستم، دارم ازش زده می شم ...
    آخه چرا من ؟ چرا من چشمامو موقع انتخاب خوب باز نکردم ؟
    به خدا این چیزا رو تو خواستگاری نتونستم تشخیص بدم
    می دونم مشاوره هم نمیاد ...
    تو رو خدا کمکم کنید ....

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 23 خرداد 95 [ 04:58]
    تاریخ عضویت
    1391-7-29
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    3,098
    سطح
    34
    Points: 3,098, Level: 34
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 102
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 68 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیزم

    این مواردی که عنوان کردی نشون میده که همسرت فقط یه مقدار اعتماد به نفسش کمه اما فکر می کنم، تو در ذهنت خیلی داری بهشون پر و بال میدی و بزرگشون میکنی...تلاشت رو بیشتر کن واسه اینکه اعتماد به نفس رو در شوهرت تقویت کنی...
    مثلا در مورد 1 که گفتی درباره چهره اش مسخره اش می کردن تو میتونی از چهره اش تعریف کنی و بگی مهم منم که عاشق چهره ات هستم و ...
    در مورد خانواده شوهرت هم این فرصت خیلی خوبیه برای تو تا خودت رو به شوهرت نزدیک تر کنی.

    اون به خاطر غرور و احساس مردونه ای که داره دوست داره تو به تصمیم هایش احترام بذاری...تو باید سعی کنی هم در حرف و هم در عمل بهش ثابت کنی که به توانایی هاش ایمان داری(کلی مطلب در مورد تقویت اعتماد به نفس توی همین سایت هست خودت اون ها رو مطالعه کن و سعی کن اون ها رو در مورد شوهرت به کار بگیری)

    شوهرت دوست داره احساس توانمندی و قدرت کنه، تو هم به این احساسش احترام بذار و بهش نشون بده که حرف و تصمیم اون برات تو اولویته...
    مطمئن باش اگر تو پا به پا و همراهش باشی نه تنها اعتماد به نفسش تقویت میشه بلکه بعد از یک مدت وقتی ببینه این قدر حرف و نظرش برای تو اهمیت داره متقابلا اون نه تنهابه حرف و تصمیم تو احترام میذاره بلکه قدردان لطف و محبتت خواهد بود.

  3. 2 کاربر از پست مفید sayeh_m تشکرکرده اند .

    آویژه (سه شنبه 14 خرداد 92), دلپذیراد (سه شنبه 14 خرداد 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    دوست عزیزم،

    الان 9 ماه می گذره و به خاطر این اخلاق هاش شاید 90 بار بحث کرده باشیم

    مثلا برای تولدش من می خواستم کیک درست کنم و سورپرایزش کنم و ببرم خونشون و با خانوادش براش تولد بگیریم

    وای اگر بدونید چه کار کرد!! از 2 روز قبلش مدام می گفت می خوام همه چیز یونیک و دو نفره باشه و من تا االان تولد نداشتم و کسی برام تولد نگرفته الانم نمی خوام تولد داشته باشم و ... با این که خیلی تلاش کردم خوشحال بشه اصلا خوشحال نشد و کامل خورد توی ذوقم

    خانواده ی همسرم از سایر فامیلشون از نظر مالی خیلی کم تر هستند ... و این باعث شده که خیلی روی بچه هاشون مخصوصا شوهر من اثر بد بذاره و در مورد مسائل مادی خیلی حساس باشه ! شوهرم از 19 سالگی رفته سر کار و تا الان خانوادش هیچ کمکی بهمون نکردن ...

    شوهرم خیلی به خواهر و برادرم حسودی می کنه ... مخصوصا به خواهرم که خیـــــلی ! مثلا می گفت چرا این قدر خواهرتو دوست داری ؟ منو بیشتر دوست داری یا اونو ؟ حالا فکر کنین بچه اصن 5 سالشه و کاملا هم به من وابسته اس
    در حالی که من جلوی همسرم بغلش نمی کنم ، بوسش نمی کنم، خیلی به خواهرم محل نمی ذارم ولی آخه این قدر حسادت ؟

    مشکلی که من و شوهرم داریم، شوهرم میگه اگر ما تصمیمی گرفتیم، حق نداری اون رو عوض کنی ! آخه چرا ؟ یهو من دوست نداشتم فلان وقت بریم فلان جا ! یا یه مشکلی پیش میاد یا یه پیشنهاد بهتر میشه ! میگه نه ! تو دهن بین هستی ! تو فقط نگاهت به بقیه اس که کجا می رن ما هم بریم

    در حالی که بخدا این طوری نبوده

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 خرداد 92 [ 14:50]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    45
    سطح
    1
    Points: 45, Level: 1
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام دلپذیراد عزیز خیلی مشکلتو بزرگ کردی اصلا مسئله به این بزرگی نیست نباید اجازه بدی این افکار باعث بشه از شوهرت زده بشی فقط تو باید اعتماد به نفس شوهرتو تقویت کنی کاراهای که انجام میده بزرگ جلوه کنی و اینکه خانوادش این حرفا رو میزنن مشکل از طرف اوناس به هر حال خودت باید اینجا روش کار و اعتماد به نفسشو ببری بالا البته باید راهکارای اینکارو بلد باشی

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 07 شهریور 92 [ 22:10]
    تاریخ عضویت
    1390-11-17
    نوشته ها
    218
    امتیاز
    1,668
    سطح
    23
    Points: 1,668, Level: 23
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    590

    تشکرشده 585 در 180 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینا همه به خاطر کمبود محبت و توجهیه که از خانواده گرفته و این عدم دوست داشته شدن و سرد بودن روابطشون باعث شده که ایشون به شما زیاد وابسته بشه تا از نظر عاطفی سیراب بشه. خانواده من هم همینطورن و اخلاق من هم خیلی شبیه به شوهر شماست. اگر دوسش دارین بهش توجه کنید و بهش اعتماد به نفس بدین ولی نه خیلی زیاد! به اندازه ظرفیتشون که از اون ور بوم نیوفتن. میدونم پیاده کردنش سخته ولی میتونم همسرتون رو درک کنم
    شادی از خرد عاقل تر است

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ممنونم ازتون


    میشه خواهش کنم بیشتر توضیح بدید؟
    یعنی همیشه باید بهش چشم بگم ؟
    باید از لذت این که با خانواده ی خودم باشم به خاطر محبت ایشون که به حسادت و خودخواهی بیشتر شبیه هست دست بکشم ؟


    دیشب وقتی گفت با هم بریم بیرون خیلی ازش استقبال کردم و گفتم خیلی خوبه و ...
    اما بعد از بحث کلا گفت تو منو دوست نداری و فقط بقیه رو دوست داری
    من باید هر بار بهش بگم که دوستش دارم؟
    آخه چرا ؟
    به خدا حق دارم ازش زده بشم چون اگر بهش کم بگم که دوستش دارم یا بهش دیر اس ام اس بدم واقعا داغونم می کنه و با حرفاش اذیتم می کنه و اسمش رو هم عشق می گذاره


    خداییش آخه این چه عشقیه که هر بار اشک من رو درمیاره ؟

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    دوستان ِ همراه

    می دونم خیلی نوشته هام طولانیه

    اما ازتون خواهش می کنم به من پاسخ بدید ...

    با این شخصیت شوهرم که به شدت نیاز داره که من بهش ابراز محبت کنم مثلا روزی چند بار! یا اگر دیر پیامک بزنم کلی شاکی می شه که چرا پیامک دیر زدی ( تازه نه به صورت مستقیم ... مدام پیامک های عجیب غریب می ده که من نمی فهمم یعنی چی ؟ بعد یهو یادم میاد که وای حتما به این خاطره !

    این که می خواد برنامه ای که ریختیم به هیچ وجه عوض نشه ! به منم میگه تو پایدار نیستی و مدام تصمیم عوض می کنی ! در حالی که من آدم انعطاف پذیری ام نه ناپایدار!!! ولی ایشون غیرقابل انعطافه

    نمی خواد با هم با بقیه بریم بیرون! دلش می خواد فقط با هم باشیم !! منم مخالفت نمی کنم و کلی هم استقبال می کنم ولی ایشون مدام میگه می گه من که می دونم با اونا بهت بیشتر خوش می گذره و ...

    هر چی هم میگم نه عزیزم خیلی هم خوبه و خوشم و ... میگه نه !

    تمام لحظات به دهنم داره زهر میشه ... 2 روز که خوبیم لحظات مثل عسل شیرین و 5 روز بعدش مثل زهر ِ مار تلخه

    با این شرایط من چه کار کنم ؟

  9. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 دی 94 [ 16:21]
    تاریخ عضویت
    1392-2-27
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    2,108
    سطح
    27
    Points: 2,108, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    20

    تشکرشده 41 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهر گلم شما شخصیت برونگرا دارید و همسرتون درونگرا هستند.
    بهتر برین پیش مشاور تا ازتون تست بگیره.

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ممنونم دوست عزیزم

    ما قبل از عقد رفتیم مشاوره و هر دو برون گرا تشخیص داده شدیم ...

  11. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 99 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    7,750
    سطح
    58
    Points: 7,750, Level: 58
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Recommendation Second ClassVeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    887

    تشکرشده 279 در 146 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط دلپذیراد نمایش پست ها
    دوستان ِ همراه

    می دونم خیلی نوشته هام طولانیه

    اما ازتون خواهش می کنم به من پاسخ بدید ...

    با این شخصیت شوهرم که به شدت نیاز داره که من بهش ابراز محبت کنم مثلا روزی چند بار! یا اگر دیر پیامک بزنم کلی شاکی می شه که چرا پیامک دیر زدی ( تازه نه به صورت مستقیم ... مدام پیامک های عجیب غریب می ده که من نمی فهمم یعنی چی ؟ بعد یهو یادم میاد که وای حتما به این خاطره !

    این که می خواد برنامه ای که ریختیم به هیچ وجه عوض نشه ! به منم میگه تو پایدار نیستی و مدام تصمیم عوض می کنی ! در حالی که من آدم انعطاف پذیری ام نه ناپایدار!!! ولی ایشون غیرقابل انعطافه

    نمی خواد با هم با بقیه بریم بیرون! دلش می خواد فقط با هم باشیم !! منم مخالفت نمی کنم و کلی هم استقبال می کنم ولی ایشون مدام میگه می گه من که می دونم با اونا بهت بیشتر خوش می گذره و ...

    هر چی هم میگم نه عزیزم خیلی هم خوبه و خوشم و ... میگه نه !

    تمام لحظات به دهنم داره زهر میشه ... 2 روز که خوبیم لحظات مثل عسل شیرین و 5 روز بعدش مثل زهر ِ مار تلخه

    با این شرایط من چه کار کنم ؟
    همونطور که گفتید همسرتون به خاطر مشکلاتتون گذشته اعتماد بنفسش پایینه که شما میتونید اونارو بالا ببرید

    (و گذشته یا روحیه ایشون بعنوان ضعف حساب نکنید این 1 مشکل که میتونه بمرور زمان حل شه )

    ولی من بعنوان 1 مرد وقتی نوشته هاتون رو میخام بعنوان بیطرف میبنم شما هم با این کاراتون باعث میشید که اعتماد به نفسش پایینتر بیاد و اوضاع رو بدتر میکنید

    ببینید مردا دوست دارن تاثیر گذار و قدرتمند باشند نه ضعیف و تاثیر پذیر ، وقتی قراری رو با خانومشوش میزارن فقط همون باشه نه کمتر یا بیشتر ، شما با تغییر قرار یا اضافه کردن خواندتون برا مهمونی یا دیر جواب دادن اس ام اس باعث میشید که ایشون احساس کنه که برا شما اهمیتی نداره و تو الویت آخره اتفاقا شما با تکرار این کاراتون با توجه به گذشته ایشون باعث مهر تاییدتون به بی اهمیتی شوهرتون میشید
    حتی اگه 1 مرد هم مشکلات اعتماد به نفس رو نداشته باشه یا حتی بلعکس اعتماد به نفس بالا هم داشته باشه ولی وقتی خانومش به sms دیر جواب بده یا قرارشون رو تغییر بده یا کنسل کنه این این معنی رو میده که همسرش براش اهمیتی قائل نیست و خط قرمزارو راحت زیره پاش له میکنه

    من به شوهرتون حق میدم بدجوری با این کارا زیرپاتون 1 مردو خورد میکنید ، این بخاطر عدم شناختتون از جنس مخالف هستش

    و از طرفی این بهترین حالته که شوهر شما به شما اهمیت میده و دوستتون داره و دوست داره همه چیرو 2 نفره ست کنید و برای خودتون زندگی کنید مستقل و رمانتیک
    و شما میتونید با دادن محبت خالص زندگیتون رو خوبو خوشو رمانتیک و خاص کنید و از زندگیتون لذت ببرید.


    موفق باشید

  12. 2 کاربر از پست مفید mercedes62 تشکرکرده اند .

    ژپتو (چهارشنبه 15 خرداد 92), دلپذیراد (سه شنبه 14 خرداد 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.