قبل از عید به خاطر رفتارهای خسته کننده شوهرم به تنگ اومدم و با رفتارش در سال تحویل تکمیل شد. دیگه نتونستم تحمل کنم و روز عید وقتی تنهایی به خونه مادرش رفت خونرو ترک کردم... اونقدر خسته بودم که تا 9 روز بعد از دوریش احساس رهایی و خوشحالی میکردم و با خانوادم به مسافرت رفتم بعد از 9 روز دیگه کلافه بودم بخاطر بلا تکلیفیم واینکه تو این مدت و حتی تا هفدهم به من زنگی نزد!بعد از تعطیلات عید به مشاوره رفتم و به من گفت به خونت برگرد ترک خونه کار اشتباهی بود منم چون ازوضعیتم خسته بودم و میخواستم یه بار دیگه به زندگیم فرصت بدم برگشتم باهاش حرف زدم و قرار شد دوباره شروع کنیم اما... از اون روز به بعد من فقط هفته ای یک بار میتونم خانوادمو ببینم با اینکه در یک شهرک هستیم و نزدیک هم. و ایشون به منزل پدرم نمیره و میگه خونه فامیلاتم نمیرم... دیگه خسته شدم از دست حرفای اطرافیان، ازدست بی توجهی و در واقع بی احترامی ایشون به خانوادم. مادرم روز مرد رو تبریک گفت و جوابی دریافت نکرد. و..... اینها همه در شرایطی هست که خانوادم همیشه رفتار گرم و صمیمی باهاش داشتن و شاید آرزوی هر مردی باشه که خانواده همسرش اینطور باشن. به من بگید چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)