سلام
نمیدونم دقیقا باید از کجا شروع کنم،
من بهنام، بیست و چهار سالمه،
چند سال پیش با یه دختر خوب و با شخصیت یه رابطه به منظور شناخت برای ازدواج رو شروع کردم، بعد از گذشت چندین ماه متوجه شدیم که نوع تفکرات ما باهم متفاوته و با اینکه همدیگرو از نظر احساسی خیلی دوسداشتیم تصمیم گرفتیم و این ار تباط رو تموم کردیم.
این بار من با تجربه های بیشتر تصمیم گرفتم به یه دختر باشخصیت و موقر و آروم که چند ماه از من کوچکتره و از نظر فکری و دیدگاهی و عقیده ای خیلی شبیه بودیم، پیش نهاد شروع یک رابطه رو با هدف ازدواج بدم، و وقتی ایشون مبانی فکری من رو دیدن که چقدر به جنبه های مختلفی فکر کردم پذیرفتن
رابطه ما شروع شد
اما پس از گذشت چند ماه من متوجه شدم که این رابطه خیلی کند پیش میره و انگار یه جاهایی گیر و مسائلی هست که من در جریان نیستم،
بعد از تلاش های زیاد متوجه شدم که بیشتر این مشکلات مربوط به رابطه قبلی ایشون هست که حدود دو سال طول کشیده بوده و از نظر احساسی هم عمیق بوده، اما مشکل اساسی این بود که این رابطه احساسی در مسیر نادرستی قرار گرفته بوده یعنی دختری که ابتدا مقاومت کرده، اما وابسته شده و پسری که جلوی خواسته های نوجوانی خودش رو نگرفته و این ارتباط بیش از حد مجازش جلو رفته و در نهایت بعد از جدایی، این دختر ضربه احساسی خورده و شاید مقداری از نظر حسی هم محافظه کار و سردتر شده باشه.
وقتی من فهمیدم که خیلی از گره های رابطه ما به این تجربه بر میگرده موضوع رو پیش کشیدم. مشکل این بود که این گذشته خراب نشده بود و ازش ذهنیت یه رابطه با خاطره خوب که پر از احساس و مهربونی بود مونده بود که در مقابل مشکلاتش به چشم نمیومد.
من سعی کردم مسائل رو باز کنم و پیش رفتم در ابتدا اون قبول نمیکرد حتی باورش نمیشد ریشه این وابستگی ماندگار که حالا باعث عذاب بود ارتباط فیزیکی در رابطه قبلی بوده، من اون دوران خیلی سخت بهم گذشت اما موندم و باهاش کنار اومدم، چون این دختر رو دوست دارم و میدونم علارقم اتفاقات گذشته، انسانی هست که درون معصومی داره، اما من احتیاج دارم مطمئن بشم شرایط فراهمه، تا در آینده برای ازدواج اقدام کنم. ضمنا خونواده من در جریان رابطم هستن
الان که یک سال از رابطه ما گذشته خیلی از مسائل و مشکلات حل شده، خیلی چیزا بهتر شده، اما هنوز هم اونطوری که میخوام نیست،
از مشکلاتمون میتونم به کمبود توجه به خودم (نقش یه زن نسبت به مرد)، محاظه کاری اون برای صحبت کردن در مورد احساسات که اولا شروع کننده نیست و بیشتر ترجیه میده شنونده باشه و گاهی یه جورایی سرده (البته الان خیلی بهتره قبل شده) ، درون ریز بودنش که باعث میشه گاهی من درست نفهمم چه خبره و چیزایی شبیه به این اسم ببرم.
خودشم میخواد مشکلات حل بشن ولی نمیدونم چه چیزی هنوز مانعه، انگار همه چیز خیلی کند پیش میره
بهم میگفت:
"دلم میخواست رابطمون بهتر بود، شاید اگه من بیشتر از این بهت علاقه داشتم میتونستم کارایی که انتظار داری انجام بدم و اینا حل میشد، و فرد رابطه قبل من این نارضایتی هایی که تو داری رو نداشت".
من هم گاهی به نیاز های ایشون (علارقم تلاشم) درست پاسخ نمیدم. چون خیلی نمیاد در مورد خواسته هاش ریز حرف بزنه و دلش میخواد من خودم بفهمم
گاهی حس میکنم بخاطر فشار مسائل نقش دختر و پسر در رابطه ما جابجا میشه! (من غر میزنم و ...)
من آدم احساسی هستم، نمیدونم من باید ادامه مسیر رو چطور جلو برم همین مسیر خوبه یاباید کارهایی رو انجام بدیم تا این مشکلاتی که بیشترش احساسین حل بشن تا مطمئن بشم در آینده پشیمون نخواهم شد
ممنون میشم از کمکتون.
علاقه مندی ها (Bookmarks)