من بهار سال پیش با اقایی اشنا شدم که در لحظه اول دیدارش منو مجذوب خودش کرد.
بسیار بسیار مغرور و متکبر بود. اینو لحظه اول اشنایی نفهمیدم ولی به مرور متوجه شدم. خودم بهش شماره تلفن دادم و ازش درخواست ازدواج کردم چون واقعا دوستش داشتم و به نظرم انسانی نمونه بود. ویژگی های شخصیتی ممتازی داشت ولی حیف که بی نهایت خودخواه بود. فقط خودشو دوست داشت به همه از بالا نگاه میکرد و عاشق این بود که بقیه رو تحقیر کنه.
منو کاملا کانالیزه کرده بود که چطور رفتار کنم و چطور حرف بزنم و مبادا پامو از گلیمم درازتر کنم.
متاسفانه بهمن سال پیش ایشون بخاطر مشکل قلبش بیمارستان بستری شد و طی یک حادثه ای ایست قلبی پیدا کرد و رفت تو کما. الان بیشتر از دو ماه هست که ایشون در کماست. برا من تصور دیگه هرگز ندیدنش هم دردناکه هرکی یه چیزی میگه و من نمیدونم چیکار باید بکنم.
اینم بگم بنده 29 ساله ام و اون 32 سال داره.
علاقه مندی ها (Bookmarks)