سلام
همیشه دوست داشتم عاشق طرز فکر نیمه ی گمشدم بشم و اونم بخاطر طرز فکرم بخوادم بخاطر خودم بخوادم این خود چی هستو هنوز نمیدونم ولی میخاستم هرچی که هس بخاطر اون باشه که باهامه و از این طرز فکر که مهم اینه که یه نفر کنار آدم باشه و کی بودنش اهمیتی نداره و مهم وجود عشقه و نه معشوق خوشم نمیومد
تا اینکه تو یه انجمن با یه نفر آشنا شدم کم کم صمیمی شدیم و اون از طرز فکرم خوشش اومد چیزی که برا من مهم بود و یواش یواش ندید شدیم عشق هم (شایدم توهم عشق!)
برای من این مهم بود که ندیده دوسم داره یا حداقل اینجور میگه
این مهم بود که وضع مادی و ... من براش مهم نیست و فقط خودمو میخواد(جوری که میگف)
و منم دوسش داشتم
چون همونی بود که من دنبالش بودم
الان یه ساله که باهمیم. تلفنی و اینترنتی
تو این یه سال گاهی میفهمیدم چیزیو ازم پنهون میکنه یا دروغ گفته بهم و دعوامون میشد و بعد کلی بحث و دعوا آخرش حقیقتو میگفت و ازش قول میگرفتم که ازین به بعد باهام صادق باشه اما بعد یه مدت باز تکرار میشد
اون عکسشو به من داده بود ولی من نه و همیشه میگف یه چیزی هس که میخاد بهم بگه ولی نمیگف
تا اینکه دیشب فهمیدم اسمش دروغ بوده
شهرش دروغ بوده
عکسش دروغ بوده(مال دوستش بوده)
تعداد خواهر برادراش دروغ بوده
سنشم دروغ بوده(گفته بود اول یه سال بزرگتره اما 3سال بوده)
و تو این مدت میترسیده که منو از دست بده برا همین پنهان کرده واقعیتو
ولی دیشب همه چیزو گفت و قسم خورد که این آخرین باره که روراست نبوده و گف بدون من نمیتونه زندگی کنه
شاید به نظر شما این نوع رابطه حماقت باشه به نظر خودمم شاید اینجور بیاد ولی نمیدونم چرا نمیتونم این حماقتو ...
به نظر شما اعتماد کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)