سلام دوستان .
من یه دختر 4 ساله دارم و الان 4 ماهه باردارم . خیلی تلاش کردیم که پسردار شیم ، خیلی دعا و نذر و نیاز ، ماه پیش مکه بودیم و چقد اونجا دعا کردیم .
به خاطر اون همه تلاش و دعا و بعضی از علائمم دیگه فک می کردیم بچمون پسره . و به خاطر دخترم که هی اسم داداشش رو می گفت ، دیگه همه فهمیدن و همه هم همین فکر رو می کردن . تقریبا یک سال پسرم تو خونمون حضور داشت البته به صورت غیر فیزیکی . فقط منتظر جمسش بودیم .
ولی هفته پیش ( هفته 15 بارداری ) فهمیدم بچم دختره . خیلی حالم بد شد . تا چند روز فقط کارم بود گریه کردن . ولی با نصیحت های دیگران دیگه قبولش کردم . از ترس خدا و قهرش دیگه سعی می کنم پسرمو فراموش کنم . ولی ...
هنوز نتونستم با دخترم رابطه برقرار کنم ، دیگه مثل قبل دردهای بارداری برام شیرین نیست . حتی الان که یه تکونهایی حس می کنم . این تکونها ذوق زدم نمی کنه ، برام خیلی عادیه .
هفته پیش دخترم یهو محکم خورد به شکمم ، من یه اخ بلند کشیدم . شوهرم نزدیکم بود ولی اصلا هیچ واکنشی نشون نداد . خیلی دلم گرفت از این حرکتش .
اونم از ترس قهر خدا و ناشکری ، دیگه حرفی از پسرمون نمی زنه و به ظاهر می گه اشکالی نداره حتما صلاحی توش بوده ولی دیگه برا بچه ذوق و شوق نداره . دیگه مثل قبل هوامو نداره ، الان بهش اس زدم که امروز بچه خیلی تکون می خوره ، چیز خاصی نگفت . اگه پسر بود مسلما کلی قربون صدقش می رفت .
یه پسربچه می بینم خیلی دلم می گیره ، سعی می کنم به روی خودم نیارم ولی ته دلم راضی نمی شه .
یه نکته مهم : گوشم پره از اینکه خدا مصلحت دیده ، هر چی خدا بخواد همون می شه ، ناشکری نکن خدا قهرش می گیره ، دو تا دختر خیلی بهتره و .... همه این روزا این حرفا رو بهمون می زنن .
منم دیگه قبول کردم و سعی کردم پسرمو فراموش کنم ولی نمی تونم با دخترم رابطه برقرار کنم . این خیلی آزارم می ده . می خوام بدونم چطور خودمو آروم کنم و از اون مهمتر شوهرمو . ( گفتم که به ظاهر خوبه ولی در باطن دیگه ذوق شوق نداره )
علاقه مندی ها (Bookmarks)