روزهاي نحس داره برمي گرده،ديگه حوصله جر و بحث ندارم
سلام
من پرنده غريب،دختري كه هنوز ١٩ سالش نشده.
١ماه و نيمه كه ازدواج كردم.داستان دوران عقدم مفصله كه ديگه دوست ندارم تكرارش كنم.
شوهرم ٢٣ سالشه و پسر خالمه .ميشه گفت سنتي ازدواج كرديم چون قبلا همديگرو نديده بوديم
من تو دوران عقد با شوهرم مشكل داشتم و اون رو اصلا دوست نداشتم....
همش با هم جر وبحث مي كرديم و به نتيجه نمي رسيم.بيشتر مشكلاتمون از اينه كه اون برونگراست و من درون گرا.اونم مي خواد به زور برونگرام كنه
اين روزا باز هم رفتارمون مثل دوران عقد شده...باز هم كلي باهم لج مي كنيم.
مثلا امروز،
دارم ميرم پشت بوم به خواهرش مي گه كه با من بره منم مي گم لازم نيست چون مي بينم خواهرش حوصله نداره...ولي اون هم چنان لج مي كنه
يا اين كه دوستش دعوتمون كرده من فكر كردم تنها ميريم فهميدم خالم اينا ميان خوشحال شدم.گفتم خدا رو شكر چون اگر تنها بودم حوصلم سر ميرفت...اونم زود عصبي. واسه چي بايد حوصلت سر بره اين چه حرفيه..منم گفتم خوب اولين باره ميرم پيششون هم سن و سالم هم كه نيستند.زنش دو تا بچه داره..نه خير به اين نمي گن حوصله نداشتن به اين مي گن مسخره بازي...بگو خجالت مي كشم نه حوصلم سرميره.گفتم من بيشتر خودمو ميشناسم يا تو؟
خلاصه داره اوضاعم مثل قل مي شه و من زندگي اين جوري نمي خوام
تازه اين دوران خوشيه....خدا رحم كنه
كمكم مي كنيد افسار زندگيم رو بگيرم
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)