با سلام خیلی خوشحالم که جایی پیدا کردم که بتونم در مورد مشکلم صحبت کنم و از سروران عزیز راهنمایی بخوام. سالها قبل دوران دانشجویی با دختر خانمی در دانشگاه آشنا شدم. روابط ما جهت آشنایی بیشتر ادامه پیدا کرد تا به این نتیجه رسیدم که مناسب هم نیستیم. رابطه ما کاملا سالم بود. گذشت درس من تموم شد به شهرمون برگشتم. از قضا این خانم هم کارشناسی قبول شد اما یه شهر دیگه. 1سال بود مشغول به کار شده بودم که بهم زنگ زد و گفت کارشناسی قبول شدم. رابطه ما از سر گرفته شد. بهم گفت حاضرم بیام شهر شما باهات زندگی کنم و هزار قول و قرار دیگه. اما ته قلبم راضی به این رابطه نبود. بگذریم اومد شهرمونو دید خانوادمو دید و گفت عمری باشه کنیزی پدر و مادرتو کنم. چشم وا کردم دیدم رفتم خواستگاری . سر مهریه به تفاهم نرسیدیم و برگشتیم همون شب زنگ زد و گفت من به خاطر مهر تورو نمیخوام تو خواسته خانوادمو قبول کن فردای عقد میبخشم یا هر چند تا خواستی بنداز مهر خودمه به خانوادم ربطی نداره. نظر ما 114 بود اما اعتماد کردمو 500 تا رو قبول کردم. روز عقد اومد و 1 ماه هم گذشت اما به روی خودش نیاورد . یه بار بهش گفتم قولت یادته! گفت یادمه بهم فرصت بده. 2 سال گذشت عروسی کردیم طبقه بالای خونه بابام نشستیم. چیزی کم نداشتیم گفت میخوام برم سر کار بهترین کارو براش جور کردم. 30 یا 40 روز یکبار میرفتیم شهرشون اما منو از دیدن خانوادم منع میکرد. بهونه میگرفت ماشین بابام زیر پام بود اما حتی اجازه نمیداد ماشینو بنزین بزنم. میگفت پولشو از بابات بگیر. خیلی تنگ نظر و ندید بدید بود. کافی بود 5 تا نون واسه خانوادم میگرفتم روزگارمو سیاه میکرد اما من وقتی میرفتم خونشون برعکس عمل میکردم دست پر میرفتم شاد بودم و....... تا این حد بگم که بعدها که ماشین گرفتم اجازه نمیداد با خانوادم جایی بریم. خانوادم این موضوع را فهمیده بودن همیشه براش کادو میخریدن واسه ماشین و خونه خریدن کلی کمکمون کردن. متاسفانه خانوادشم این اخلاقو داشتن 2 سال ازدواج کردیم 1 بار اومدن خونمون متاسفانه فقط دنبال پولن پول.................. از اینکه خانمم به قولش در مورد مهر داده بود عمل نکرده بود شاکی بودم کم کم اختلافات بیشتر شد بردمش پیش مشاور . اونجا گفت من این قولو به شوهرم دادم اما انجام نمیدم. همونجا گریه ام گرفت. گفتم دیگه نمیخوام فقط بچسب به زندگیت. 1 ماه گذشت سعی کردم تفکرمو عوض کنم ماشینو فروختم با کمک خانوادم یه خونه خریدم اما گیر داد باید 3 دانگ به نام من بزنی. چون منم کار میکنم.کلا 5 میلیون کارکردش بود از 80 میلیون خونه. اول مخالفت کردم اما گفت قولمو انجام ندادم و منتظر امروز بودم ببینم چقدر واسه همسرت احترام قائلی! 3 دانگ به نامش زدم . کار رفتنش معضل شده بود. رفتار همکاراش اثر میکرد روی اخلاقش. شاکی شده بودم. یه هفته بعد از اینکه خونه به نامش زدم گفتم نرو سر کار. اومدو دیدم خونه نیست. یه نامه نوشته بود که خیلی منتظر این روز بودم.من رفتم. رفت خونه باباش. باورم نمیشد به این راحتی از کارش, زندگیش, شوهرش دست بکشه. 3بار با خانوادم رفتم دنبالش اما با توهین راهیمون کردن اومدیم. یه بار احضار نامه براش فرستادم. اونم نامردی نکرد و مهرشو گذاشت اجرا.فعلا تو مرحله تقسیطم . واسم شرط گذاشته میگه باید یه خونه بخری 6 دانگ بزنی به نامم تا بیام زندگی کنم.الان 6 ماهه رفته .خیلی بد کرد هم در حق من هم خانوادم. شکر خدا حقوقم عالیه و تنها ماهی 1 میلیون قسط میدم. اما اعصابم راحته. نظرتون چیه؟ چکار کنم؟ باز برم دنبالش؟ میترسم از روزی که پای بچه هم بیاد وسط
علاقه مندی ها (Bookmarks)