سلام دوستان.
اونایی که منو میشناسن میدونن 2 ماهی هست برگشتم خونه ام. خیلی حواسم هست که جلوی ایجاد
تنش و بحران رو بگیرم . در این زمینه خدا رو شکر خیلی نسبت به قبل پیشرفت کردم. شوهرم هم تا حدی
همکاری میکنه ولی بیشتر کنترل اوضاع دست منه. اما تو این 2 ماه 2-3 باری با هم بحثمون شده که
خوشبختانه کار به توهین هم نرسیده چه برسه به .... ولی من همش احساس میکنم شانس آوردیم و در
رفتیم و خدا رحم کرد و ....
میدونید چرا؟ چون من تقریبا یاد گرفتم چطور جلوی ایجاد بحران رو بگیرم اما هنوز بلد نیستم وقتی بحران
ایجاد شد و همسرم از یه چیزی عصبانی شد چه جوری جمعش کنم؟؟؟؟
خیلییی استرس دارم. ما از وقتی ازدواج کردیم هر 15 روز یه بار یه دعوای مفصل داشتیم یعنی 2 سال
کامل. اما تو این دو ماه اصلا پیش نیومده....نمیدونین چقدررررررررر برام مهم و با ارزشه که شرایط رو
همینجوری پیش ببرم. میدونم چه کار کنم که حساس و عصبی نشه اما وقتی عصبی میشه نمیدونم چه
کار کنم که فروکش کنه؟؟؟ خواهش میکنم در این زمینه کمکم کنید. دوستای خوبی که در جریان اختلافات
ما بودید...ملکه و تمنای من عزیز و بقیه دوستان.
- - - Updated - - -
ببینید یه مثال میزنم که روشن بشه و بگید باید چطور برخوردی میداشتم.
دیروز جمعه بود. شوهرم صبح یه جایی کار داشت که رفت انجام داد ساعت 3 ظهر اومد نهار خوردیم گفت بریم بیرون بگردیم. گفتم باشه.
قرار شد بریم پارک پیست دوچرخه سواری...خوش و خرم رفتیم. ولی تو این ترافیک بی سر و ته تهران 2 ساعت طول کشید تا رسیدیم همش هم به خاطر ترافیک نبود
آدرس دقیق رو بلد نبودیم.
شوهرم اصلا عصبی نشد طوریکه تو دلم گفتم آفرین چقدر ریلکس. اما داشت شب میشد و ما هنوز داشتیم میچرخیدیم. وقتی رسیدیم چشمم افتاد به ایستگاه مترو.
گفتم ایستگاه مترو هم داره؟ دفعه دیگه با مترو بیایم.
خیلی جدی گفت: مسخره نکن! منم گفتم نه عزیزم به خاطر علافی ترافیک میگم که زودتر برسیم... گفت راهو بلد نبودیم! اگه نه که ترافیک نبود.
خلاصه به هزار بدبختی جای پارک پیدا کردیم ولی شوهرم پیاده نشد و گفت یه چایی بریز.
منم چای ریختم و گفت برو خودت تو پیست من حال دوچرخه سواری ندارم. ( در حالیکه خودش اینجا رو پیشنهاد داد و من کلا سرماخورده بودم حوصله پارک و دوچرخه نداشتم)
گفتم تنهایی؟ خوش نمیگذره که...منم حال ندارم بشینیم تو این هوا چایی بخوریم و ...گفت میگم برو! من دوست ندارم بیام.
گفتم منم دوست دارم پیش تو باشم! تنها برم که چی بشه وقتی خوش نمیگذره...از حالت چهره اش فهمیدم عصبانیه گفتم باشه برم ببینم چه خبره؟
رفتم یکم طولش دادم برگشتم دیدم چای میخوره گفت خب؟ گفتم خلوته خوبه....گفت پس برو...منم خندیدم گفتم گیر دادی ها...
ولی باز عصبانی تر شد گفت چرا نمیری؟ برو بعد که برگشتی میشینیم تو محوطه چای میخوریم و ...
منم جدی گفتم ما اومدیم بیرون که با هم باشیم تنها به من خوش نمیگذره اگه حال نداری و خسته ای بریم خونه ....
اگه میخوای همینجا زیر انداز بندازیم بشینیم ولی منو تنها که نمیشه بفرستی خودت تو ماشین باشی....گفت پس بریم خونه!!!
و اومد ماشینو روشن کنه دوباره گفت نمیری دیگه؟!!! با عصبانیت پیاده شد رفت دو تا دوچرخه کرایه کرد
منم دیدم الان میکشه منو...گفتم تو برو تو پیست حرفه ای من همینجا میچرخم...بعدم به شوخی گفتم من اولش لنگ میزنم تو دعوام میکنی برو یه جای دیگه که
نبینیم...
گفت نه! اما بعد از چند دوری که باهام زد به شوخی گفت اگه خسته شی دعوات میکنم لجباز !!! خییلی لجبازی
و خلاصه فراموش کرد و حسابی خوش گذشت و وقتی تو محوطه نشستیم گفت تو بعضی وقتها شرایط منو درک نمیکنی لجبازی میکنی....
منم گفتم شرایطت رو درک میکنم تو حق داری خیلی وقتها مثل امروز نارحت و عصبی بشه به خاطر شرایط و ترافیک و اینا ...منم درکت میکنم امروز خیلی کلافه شدی
حق هم داشتی اما نمیشه چون ناراحتی به من زور بگی و مجبورم کنی کاری رو کنم که نمیخوام...
و بعدم تموم شد و به خیر گذشت.
علاقه مندی ها (Bookmarks)