سلام دوستان عزیز
من 23 سالمه و همسرم 27 سال.دو سال است که عروسی کردیم.قبلش 7 ماه عقد بودیم و قبلش دو ماه و نیم صیغه.
به روش سنتی ازدواج کردیم.هر دو از اینکه ازدواج به صورت سنتی صورت بگیرد اتفاق نظر داشتیم.متاسفانه من هیچ گونه آمادگی ازدواج نداشتم ولی وقتی ایشون با پذیرفتن همه شرایط من (از جمله تحصیل کردن . آشنا نبودن با هیچ آیتمی از خانه داری .رفتن به سر کار و ...) اصرار در ازدواج داشتند. به شدت جذب مذهبی بودن خانواده ایشون و خودشون در عین صمیمیت ودر عین مذهبی بودن نرمال بودن عقاید فردیشون موافقت کردم.در زمان صیغه و عقد ایشون مشغول ساختن ساختمان اشتراکی خانواده خودشون که الان خانه ی ما هم در همین آپارتمان است شدند و زمان زیادی رو در روز خالی داشتن که هر روز ما بیرون بودیم. در دوران صیغه ایشون من رو پنهانی زمانی که مادرشون نبودند میبردن منزلشون(پدرم باعث ناراحتیشون میشد ما در این زمان تنها باشیم).در این دوران ایشون جدا از اینکه مثل هر مردی به فردی که به اظهار خودش بعد 25 تا خواستگاری انتخاب شده از 60 تا مورد تلفنی - بسیار گرم و متفاوت از طبیعت اوج هیجان یک مرد بودند و منم سرمست از این اتفاق.قبل از یک هفته قبل از عقد متوجه تفاوت نگاه و برخورد و کنجکاوی به خانم ها از ایشون شدم . گفتم ایشون هم مثل هر مرد جامعه گرفتار این مسائل است و طبیعی است ولی ناراحت از اینکه چرا قبلا انقدر خودش و جوره دیگه ای نشون میداد. و بر خلاف گفتن من که مانتویی هستم و تمایل به چادری شدن دارم اگر در محیط مذهبی باشم .ایشون به من خیلی سخت گرفت(البته خیلی جاها شرایط رو درک می کرد مرد بدی نیست) و باعث ناراحتی پدرم میشد.گفتم این موردهای جذابیت خانم ها براش عادی است و با وجود من درست میشود.با غم بزرگی سر عقد بله گفتم چون بتی که اول قبولش داشتم روز به روز بیشتر صدمه میدید.
بعد عقد ایشون خیلی سرد شد تا حدی طبیعی ولی از حدیش غیر طبیعی. من و مجبور به رفتن عروسی قاطی کرد که تا به حال 2 بار مجبور شدم برم ولی پدر مادم میرفتند به خواست خودمون نمیرفتیم منو برادرم با وجود اینکه در فامیل 90 درصد مهمانی ها قاطی بود چه برسه به عروسی. رفتار های زننده از دید من در مقابل عقاید آنچه که بود کرد.همون اول گفته بود فردی براش تو فامیل حرف در اورده بود با زن مطلقه ای رابطه داشته و ماشینش دست دوستش بوده با دوختری گرفتنش مورد منکراتی براش ثبت شده منم باور کردم گفتم شما دوست دوختر هم داشتی برام مهم نبود همین که بخوای متعهد شی کافیست ولی بگم: یا نگید یا دوروغ نگید به من هیچ چیزو...
همه جوره پا به پای ایشون پیش رفتم ولی اینم بگم تناقضات روزافزون ایشون با قبل و خانواده خودشون و عقاید و سختگیری ها باعث دعوا ها و غر زدن در مقابلشون کردم حتی با دیدن فیلم پ که دوست داشت کنار اومدم تا بفهمم چی دوست داره که دیدم دیدنش براش جذاب هر چی سعی میکردم بفهمم چه کاری براش جذاب بی فایده بود و فقط ساعت محدود بودن با هم به گشت و گذار نت میگذره قطعش کردم.عروسی کردیم با کل باری از خاطرات تلخ. خونه خودمون که رفتیم هیچ تمایلی به من نداشت یه عروس تو روز های اول!ماه عسل هم با وجود اصرار خانوادش من و نبرد ماه عسل مسئله مهمی نیست ولی می خوام بگم بی میل بود.تا امروز دروغ های از زمان گذشته اش از بد شانسی زیادش چون اهل موبایل چک کردن نبودم رو شد. میل قدیمی و چت کردن با دختر هاو متاسفانه وب گرفتن.میل های جور وا جور .یواشکی میرفت تو فیسبوک .موبایل ایرانسلشو همش یواشکی روشن می کرد هر روز شارژ می کرد گوشیشو.برگه ی منکراتیش که اون شب خودش بود و امضاش پاش بود اتفاقی پیدا شد و نامه یه دختر با هزار اراجیف ناجور که بند بند تنم می لرزه الانم از آنچه نوشته بودو ...
دیگه اعتمادی ندارم بهش گفتم حق نداره پای لپ تاپم بره بدن ببینم شصت جا رفتن که پنهانی بوده نمی خواستم احساس کنم داره زیر آبی میره چون این ها موارد بدی نیست اما با برخورد ایشون مسئله ساز بود برام که یعنی چی این همه تناقض عادی باش و اگر این همه تاکید روی این کنجکاوی هاش نداشت و بسنده به رفتن فیسبوک در کنار من .میلش که منم ازش مطلعم و ... یا حتی اصلا جا نماز آب نمی کشید من و مرتب کوچیک کنه از لحاظ مذهبی و خودش از عروسی به بعد دیگه نمازم نمی خونه قبلا فیلم وسواسی ها رو در می اورد و مهمتر پنهان کاری نمی کرد و بعدا انکار. موجب دلخوری و الان بی اعتمادیم نمی شد. از اول عروسی هم بیش از حد تحقیرم می کردن حرف از هر چیزی می کردم هم مسخره ام میکرد و الان دیگه دلم نمی خواد باشه که تحقیرم کنه هر چند با صبر خودش و شاید محبت ها و منطقی برخورد کردن من با دروغ هاش بهتر شده اما تحقیر کردنش از من شخصیتی باقی نگذاشته... من خیلی اجتماعی هستم اگه بی عرضه و کم اطلاعات داشتم و فرد نچسبی بودم انقدر دایره دوستام بزرگ نبودند و انقدر همه جا حضورم براشون مهم نبود و دوستم نداشتن.ایشون حتی من و لایق دوستت دارم گفتن هم نمیدونه چه برسه وقت گذاشتن روی حد اقلات کارهای زمان صیغه مدام من پیش قدم میشم که الان این موارد یه ذره بهتر از دو سال پیش شده ولی...
حالا دوستان چرا به این ازدواج ادامه بدم وقتی بهترین روزها رو پر افتخارترین شخصیت رو در خانواده خودم داشتم.تازه با وجوده شرافتمند بودن ولی کنجکاوی بیش از اندازه به خانم ها و بی عزت کردن من جلوی خانم های دیگه می دونم آدم خطر آفرینی برای زندگیم.با این همه سردی درونم باید توان تحمل خیانت ایشون و داشته باشم که کنترلش نکردم صد تا سوتی داد چه برسه به کنترل که بدم میاد؟کامل گفتم که سوالی نمونه که در راهنمایی من سر در گم شید.ممنون میشم من و از راهنمایی خودتون و تجاربتون بهرهمند کنید خانم ها و آقایان و مدیران محترم
علاقه مندی ها (Bookmarks)