من سال 86 عقد کردم و الان 4سال میشه که خونه خودم هستم.. تو این مدت (از زمان آشناییمن تا الان) خیلی اذیتم کردن هم خودش هم خانوادش.. حتی یه موقعی دست بزن هم داره.. من با عشق باهاش ازدواج کردم هیچ توقعی ازش نداشتم.. الان 26 سالمه، از اول سال ازدواجمون دانشگاه قبول شدم به اصرار خودش دانشگاه رفتم(شهرستان نور). خودشم دانشجوی نوشهر بود.. همان ترم اول متوجه شدم بهم خیانت میکنه . کسی که مپرستیدمش کسی هیچ چیز براش کم نگذاشتم حتی از خیلی خواسته هام گذاشتم تا باهاش باشم جلوی خانوادم ایستادم ،بهم خیانت کرد.. یه نفر دو نفر هم نبودن شاید بیشتر از 30 نفر تو بلک لیست گوشیش بود.. بعد از یه مدتی به روش اوردم اما امتنا کرد که این کارو نکرده تا بهش ثابت کردم.. بعد از همه اینا چون دوسش داشتم چون زندگیو به سختی بدست آوردم به راحتی بخشیدمش به هیچ کسی هم نگفتم..حتی خواستم انصراف بدم از دانشگاه نگذاشت گفت درستو ادامه بده.. اما بعد از 6 ماه دوباره خیانتش شروع شد حتی دوستامم دیده بودنش تو مهمانی.. اخلاقشم با خانوادم خوبه اما پشتشون هزارو یک چیز میگه سال به سال میریم خونه خواهرام از همه دورم کرده..
خلاصه میکنم خیلی جریانها برا گفتن دارم من باید چیکار کنم واقعا هیچ علاقه ای بهش ندارم حتی تو رابطمون با هاش مشکل دارم بهش حث تجاوز دارم دلم نمی خواد بهم دست بزنه.. دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی باهاش ندارم.. اونم همین حسو داره اما احساس میکنم از ترس خانوادش جرعت گفتن طلاق رو نداره.. از ترس اینکه تنها بمونم و بهم به چشم بیوه نگاه کنن مترسم طلاق بگیرم.. جامعه مون اینجوری.. به نظر شما من باید چیکار کنم؟! ممنون میشم راهنماییم کنید..
علاقه مندی ها (Bookmarks)