به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 53
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 92 [ 13:05]
    تاریخ عضویت
    1392-1-29
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    498
    سطح
    9
    Points: 498, Level: 9
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    71

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh داریم به نامزدی نزدیک میشیم اما میترسم!!!

    سلام خدمت همه دوستان
    حتما با گشت و گذار توی تالار با قصه من آشنا شدین
    خواستم بگم داریم نزدیک میشیم به نامزدی!
    رفتم با باباش رو در رو حرف زدم اونم گفت باشه من نه نمیگم!
    فقط امتحاناتتونو بدید بعد تصمیم ازدواج دخترمو می گیرم! برا من فرقی نداره کجا زندگی کنید بالای کوه یا هرجای دیگه! خودتون میدونید! راجب ادامه دانشگاشم خودت میدونی که بره یا نره! دیگه بعدش تصمیم گیری از من خارجه!
    خودمم وقتی این حرفو شنیدم شوکه شدم و بلافاصله دوباره ازش پرسیدم بعد همین امتحانای ترم؟ گفت آره !!!!
    ولی بازم نمیدونم چی به سرم میاد !!!!!

    الان ازتون میخوام بهم بگین چیکار کنم تا دختر خانوممون خاطرات تلخ گذشته رو فراموش کنه چون با یادآوریش خیلی ناراحت و دلگیر میشه ازم!
    میخوام این چند ماه گذشته رو فراموش کنه!
    چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط mahan26 : یکشنبه 22 اردیبهشت 92 در ساعت 07:59

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    خب خدا رو شکر.
    من متوجه نشدم دقیقا از چی می ترسی ؟
    از اینکه نامزدیتون داره نزدیک میشه ؟ یا از اینکه دختر خانم این روزا رو فراموش کنه ؟
    ماهان حداقل با خودت یه رنگ باش !!!!!!
    عنوانت و متنت با هم مغایره . تو عنوان برای خودت ترسیدی ، تو اوایل متن هم همینطور. بعد یه دفعه تغییر رویه دادی گفتی می ترسی دختر خانم این روزا رو فراموش نکنه !!!!
    دقیقا کدوم روزا ؟ با دست نشون بده ؟؟؟
    گفت بیا خواستگاری قبول کردی ، گفت همین اردیبهشت بیا قبول کردی ، گفت خونه مامانت نمیام قبول کردی ، گفت خرج دانشگاه قبول کردی ، .... الان باید بابت چی ناراحت باشه ؟؟؟
    ماهان من واقعا تو این رابطه شما نگران یه چیزی هستم که پیداش نمی کنم !!!!
    نمی دونم اون وابستگی زیاد توئه ، لجبازی دختر خانمه ، یا یه چیز دیگه !!!!!!
    در هر حال یه ایراد بزرگ این وسط می بینم.
    اگه هم نگرانیت بابت خودته و نزدیک شدن نامزدی خب این طبیعیه. تو داری از یه دوره زندگی یعنی مجردی به دوره دیگه میری و این یعنی افزایش مسئولیت . و افزایش مسئولیت همیشه نگرانی خواهد داشت.
    اما اگه مثل ما به این دختر شک کردی که مبادا با لج و لجبازیاش همسفر خوبی برات نباشه ، هنوزم دیر نیست. بشین و چشماتو باز کن و خوبی ها و بدیهاشو ببین و بعد تصمیم بگیر .
    مبادااااااااااااااااا مباداااااااااااااااا مباداااااااااااااااااا با شک و دو دلی پیش بری.
    راستی یه کاری کن اینجا حالت گزارش نویسی پیدا نکنه .
    دفعه پیشم فرشته مهربان بابت این موضوع اخطار داد.

  3. 3 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    mahan26 (یکشنبه 22 اردیبهشت 92), فرهنگ 27 (دوشنبه 23 اردیبهشت 92), صاعد (شنبه 28 اردیبهشت 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 92 [ 13:05]
    تاریخ عضویت
    1392-1-29
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    498
    سطح
    9
    Points: 498, Level: 9
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    71

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asemani نمایش پست ها
    خب خدا رو شکر.
    من متوجه نشدم دقیقا از چی می ترسی ؟
    از اینکه نامزدیتون داره نزدیک میشه ؟ یا از اینکه دختر خانم این روزا رو فراموش کنه ؟
    ماهان حداقل با خودت یه رنگ باش !!!!!!
    عنوانت و متنت با هم مغایره . تو عنوان برای خودت ترسیدی ، تو اوایل متن هم همینطور. بعد یه دفعه تغییر رویه دادی گفتی می ترسی دختر خانم این روزا رو فراموش نکنه !!!!
    دقیقا کدوم روزا ؟ با دست نشون بده ؟؟؟
    گفت بیا خواستگاری قبول کردی ، گفت همین اردیبهشت بیا قبول کردی ، گفت خونه مامانت نمیام قبول کردی ، گفت خرج دانشگاه قبول کردی ، .... الان باید بابت چی ناراحت باشه ؟؟؟
    ماهان من واقعا تو این رابطه شما نگران یه چیزی هستم که پیداش نمی کنم !!!!
    نمی دونم اون وابستگی زیاد توئه ، لجبازی دختر خانمه ، یا یه چیز دیگه !!!!!!
    در هر حال یه ایراد بزرگ این وسط می بینم.
    اگه هم نگرانیت بابت خودته و نزدیک شدن نامزدی خب این طبیعیه. تو داری از یه دوره زندگی یعنی مجردی به دوره دیگه میری و این یعنی افزایش مسئولیت . و افزایش مسئولیت همیشه نگرانی خواهد داشت.
    اما اگه مثل ما به این دختر شک کردی که مبادا با لج و لجبازیاش همسفر خوبی برات نباشه ، هنوزم دیر نیست. بشین و چشماتو باز کن و خوبی ها و بدیهاشو ببین و بعد تصمیم بگیر .
    مبادااااااااااااااااا مباداااااااااااااااا مباداااااااااااااااااا با شک و دو دلی پیش بری.
    راستی یه کاری کن اینجا حالت گزارش نویسی پیدا نکنه .
    دفعه پیشم فرشته مهربان بابت این موضوع اخطار داد.

    ترسم از اینه که بازم نتونم حرفمو عملی کنم با اینکه هر کاری خواسته بود انجام دادم اما ... نمیدونم چجوری بگم بهتون!
    لحظات آخر اگه خانوادم مخالفت کنن چی میشه !!!!!!!!
    گرچه فکر میکنم همین الانشم مخالفن
    واقعا موندم چیکار کنم!!!
    از طرفی نمیخام ازین بیشتر رابطمون اینطور بمونه / حداقل پس انداز هم دارم واسه یه مراسم عقد که خانوادم میگن اینی که داری چیزی نیست و مخالفت میکنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    اما خود طرف قانع شده که توقعاتش در حد توانم باشه
    مشکل من اینه که خانواده خودم بهم اعتماد ندارن :(


    - - - Updated - - -


  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 92 [ 13:05]
    تاریخ عضویت
    1392-1-29
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    498
    سطح
    9
    Points: 498, Level: 9
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    71

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میخوام چند روز گذشته رو فراموش بکنه ..... که فقط دلخور بود ازم که کاری نمی کنم و بیخیالم.
    اما بعد رفتنم پیش باباش اوضاع کمی عوض شده اما نه مثه سابق
    خیلی زودرنج و احساسیه حتی بیشتر از دخترای دیگه احساسیه
    الان فقط میخوام روزای سخت گذشته رو فراموش کنه ....

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    ببین ماهان من هم یه دخترم. اگه کسی رو بخوام و دوستش داشته باشم و اونم برام به اندازه ای که تو برای این کار انرژی گذاشتی و همه خواسته ها رو برآورده کردی ، این کارا رو انجام بده ، از جونم براش مایه میذارم. آخه یعنی که چی ؟ ببین من واقعا سر درنمیارم. یه روز دیرتر یا یه روز زودتر . بالاخره که حرف اون شد و تو رفتی خواستگاری و همه شرایط رو هم قبول کردی. آخه باید بابت چی ناراحت باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    من واقعا هنگ می کنم وقتی حرفات رو می خونم. بابا دو طرفی که همدیگرو دوس دارن به یه اندازه برا هم انرژی میذارن. و تلاش می کنن. دیگه ناراحت شدن نداره .

    ببین با عرض معذرت امیدوارم ناراحت نشی .
    ولی یا تو خیلی منت کش هستی (ببخشید واژه دیگه ای پیدا نکردم ) یا عروس خانم یه کمی تیتیش مامانی هستن که نباید آب تو دلشون تکون بخوره .
    اگه حالت دوم باشه که کارت ساخته ست. خدا به دادت برسه تو زندگی که هزار جور مشکل پاشه و زن هم باید عین یه کوه پابه پای مردش حرکت کنه.
    تو همین تالار بخون دست نوشته های دخترایی رو که چطور دارن زندگی می کنن و چه سختی هایی رو از شوهر و پدر و برادر و خانواده شوهر و ... تحمل می کنن. اما در بر نمی زنن و فقط فکر اصلاح وضعیت هستن !!!!!

    آخه دختر این همه لوس !!! اصلا اتفاق حادی نیفتاده که تو اینطور میگی !!! پس فردا بقیه مشکلات رو چی میگی ؟ پسر خوب تو این همه منتش رو می کشی. پس فردا مادر و خواهرت این کارو نمی کننااااااااا . این دختری که توصیفش رو کردی یه دنده و لجباز و لوسه . تا جایی که من از حرفات برداشت کردم.
    چشمات رو باز کن. از همین اول اگه محکم ایستادی جلوش که هیچی . وگرنه از همین امروز تا ته زندگیت این تاپیک همیشگی تو خواهد بود
    که چیکار کنم از این ناراحت شد ..... چیکار کنم از اون ناراحت شد
    حالا خود دانی
    منم که الکی زحمت می کشم اینجا فقط تایپ می کنم. اصولا نقش سیاهی لشگرو دارم خوب بازی می کنم.
    تو اصلا حرفای منو نمی خونی . چه برسه به عملی کردنش

  7. 2 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    mahan26 (سه شنبه 24 اردیبهشت 92), دلپذیراد (چهارشنبه 01 خرداد 92)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 92 [ 13:05]
    تاریخ عضویت
    1392-1-29
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    498
    سطح
    9
    Points: 498, Level: 9
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    71

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6

    نقل قول نوشته اصلی توسط asemani نمایش پست ها
    تو اصلا حرفای منو نمی خونی . چه برسه به عملی کردنش
    هیچوقت اینطو نگید ! همه حرفاتون ملکه ذهنم شده و اگه حرفای گذشته تونو مرور هم نکنم همیشه توفکرمه.
    دیگه پابند دختری شدم که زودرنج و حساسه!
    نه با من !!!! حتی با داداش یا مامان خودشم میگه که بعضی وقتا شده که از اونام خیلی دلگیر شده!!!!
    خودش میگه همون اندازه که تو منو میخوای منم تو رو میخوام.

    اما فراموشی خاطرات بد گذشته خیلی سخته واسش.
    با کدوم راهکارا میتونم این حس رو ازش دور کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط mahan26 : سه شنبه 24 اردیبهشت 92 در ساعت 13:22

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 92 [ 13:05]
    تاریخ عضویت
    1392-1-29
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    498
    سطح
    9
    Points: 498, Level: 9
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    71

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Bow

    اعتماد خانوادمو به خودم چجوری جلب کنم!!
    اونا نمیخوان قبول کنن که میتونم از عهده ش بربیام.
    اطرافیانمو که میبینم (منظورم دوستای همکلاسی دانشگامه) خیلی از من هم شرایط ضعیف تری دارن (بیکار-سربازی نرفته- و ...)
    اما خانواده هاشون به سختگیری خانواده من نیستن!
    هم باید خانواده مو راضی کنم هم باید گذشته بد رو فراموشش بدم!!!!!
    :(

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 92 [ 13:05]
    تاریخ عضویت
    1392-1-29
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    498
    سطح
    9
    Points: 498, Level: 9
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    71

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    :(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 مرداد 92 [ 13:05]
    تاریخ عضویت
    1392-1-29
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    498
    سطح
    9
    Points: 498, Level: 9
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    71

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا باید هیچکس بهم اعتما نداشته باشه؟ چراااااااااااااااا :(

  12. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    ماهان الان مشکلت دقیقا چیه ؟
    مگه بعد از امتحانات قرار نیست عقد کنید ؟
    آیا خانوادت مخالفت جدی می کنن ؟ یا اینکه فقط می ترسوننت و میگن نمی تونی ؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید asemani تشکرکرده است .

    mahan26 (شنبه 28 اردیبهشت 92)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. قلبم داره میترکه
    توسط بی _پناه در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 بهمن 95, 21:51
  2. میترسم هرگز ازدواج نکنم
    توسط lida afshari در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 تیر 92, 21:13
  3. از مریض بودن همسرم میترسم!
    توسط mehr-banoo در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 21:24
  4. از اینده میترسم
    توسط selin در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 فروردین 92, 13:12
  5. از رو برو شدن با خواهر شوهرم میترسم
    توسط aphd در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 آبان 91, 11:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.