با سلام
من تازه عضو شدم و با خوندن مطالب آموزنده و خوب این سایت مشتاق برقراری ارتباط شدم.
26 سالمه و همسرم 35 . 3 سال و نیمه که زندگی مشترک داریم. ضمنا خواهر شوهرمم زنداداشمه. به دلیل اختلاف نظرهایی که با هم داریم و تکرار بعضی مسائل از سمت همسرم ( دست بلند کردن، ربط دادن زندگی خواهرش به زندگیمون، بددلی، بی احترامی به خانوادم و ...) الان نزدیک به 2 ماهه که من خونه پدرم هستم البته تا به حال چندبار این مسائل پیش اومده بوده که با وساطت بزرگترها و کوتاه اومدن من به زندگی ادامه دادیم. این دفعه که بحث کردیم اون هم رو من دست بلند کرد و هم دسته کلیدمو ازم گرفت.
در این مدت واسطه ها که هم از فامیل هردومون و هم از سمت اون بود خواستن که من دوباره گذشت کنم که ابتدا قبول نکردم اما در مراجعات بعدی به خاطر احترام به اونها و هم به خاطر حفظ زندگیم خواستم کوتاه بیام و درخواست فامیل اونو که بریم منزل ایشونو صحبت کنیم ( ابتدا من خواستم که در منزل پدرم صحبت بشه که اون بدلیل بی احترامی که به اونها کرده بود روش نشد و قبول نکرد) قبول کردم اما گفتم که من تنها نمیام و با واسطی که فامیل هردومون بود میام .
اما اون گفته بود نه باید تنها بیاد . من هم قبول نکردم.
از این وضعیت خسته شدم. اما نه امیدی به زندگی با اون دارم و از این سمت هم وقتی به این فکر میکنم که باهاش صحبت کنم که ازهم جدا بشیم یا اقدام قانونی بکنم باید نگران اون سمت قضیه که برادرم و خانومش که همین الانم با هم مشکل دارن و زندگیشون هیچ معلوم نیست باشم.
منظورم اینه که اگه من حاضر بشم که توافقی جداشم معلوم نیست اونا چه نقشه ای واسه مهریه دخترشون بکشن.
واقعا خستم کمکم کنید اما هر چه زودتر. ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)