به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 اردیبهشت 92 [ 16:07]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    10
    سطح
    1
    Points: 10, Level: 1
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زنده شدن عشق کهنه بعد از ازدواج

    من حدود یکسال و نیمه ازدواج کردم

    از زندگیم راضیم همسرمو دوس دارم..البته بصورت سنتی ازدواج کردیم .در آشنایی مون عشق آتشینی شکل نگرفت بیشتر از روی شناخت همدیگه ازدواج کردیم..
    حتی اولین بار که به خاستگاریم اومده بود یه حس بدی بهش داشتم اصلا نمیتونستم به عنوان مرد زندگیم قبولش کنم..اما با دیدار های بعدی و آشنایی بیشتر و دیدن خوبیهاش و نقاط قوت شخصیتیش انتخابمو کردم و زندگیمو باهاش شروع کردم

    از اون روز به بعد سعی کردم هر کاری از دستم بر میاد برای محبت و علاقه بیشتر بکار بگیرم..البته اینم بگم شوهرم از هیچ کاری برام کم نگذاشته و. تا جاییکه در توانش بوده برام انجام داده.

    من میدونم شوهرم خوبه..میدونم زندگیشو به پام ریخته .میدونم ارزشش بیشتر ازین حرفاس..اما یه مسئله هست که منو آزار میده

    اونم اینه که من از نوجوونی تا جوونی حتی تا قبل از آشنایی با همسرم درگیر کس دیگه ای بودم. و او پسرخالم بود.
    دوستی و رابطه ای نبوده..فقط شور و عشقی بوده که فقط در خودم سرکوبش میکردم .

    چون خانواده ما خانواده بسته ای هست و خیلی مقیدن.و روابط ددختر و پسر رو نمیپسندن منم همبنطور ..عقیدم همینه ...ولی بطور ناخاسته درگیر شدم و به همین جهت بوده که در خودم سرکوبش میکردم

    .یک انتقال ذهنی قوی بینمون بود..نمیدونم از کجا نشاءت میگرفت ..مثلا اگر من شب خابشو میدیدم مطمئن بودم اونروز میبینمش و این اتفاق میوفتاد.وقتی بهم نگام کردیم دلامون میلرزید تا جاییکه دستاش و صداش میلرزید و صورتش سرخ میشد..
    و تا مدتها من با فکرش درگیر بودم..احساس میکنم مادرش متوجه شد و دیدارها رو کم کرد و از اونجایی که او تحت تسلط مادرش بود هیچوقت قدمی پیش نذاشت

    چیزی که الان آزارم میده اینه که وقتی جایی میبینمش دوباره اون حالتهای قبل سراغم میاد..مثل اون وقتا حواسم پرت میشه استرس میگیرم دستام یخ میشه

    سعی میکنم نگاش نکنم و نمیکنم سعی میکنم باهاش هم کلام نشم و نمیشم ولی نگاه سنگینشو حس میکنم و فضا برام تنگ میشه..حس میکنم خودشم اینطوری چون در اینجور مواقع یه جایی که کسی نیست پناه میبره در حالیکه اصلا آدم منزوی و گوشه گیری نیس

    گرچه رابطه خانوادگی خیلی کمی با هم داریم حتی به خونه خالم نمیرم

    ولی با دیدنش مثلا در مراسمات و مجالس تا مدتهابدون اینکه بخام خابهام پر میشه از او.و آشفتگی ها ی بعد از خاب و دلمردگی و دلسردی تو زندگی خودم....
    نمیدونم جدا از زندگی عادی چطور خابهامو کنترل کنم..اونکه دست من نیست!
    ازتون راهنمایی میخام چطور از ذهنم خاطرات گذشته رو پاک کنم؟

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    سلام عزیزم
    کافیه به این فکر کنی که اون حتی هیچ وقت پیش قدم نشد برای رابطه نه ازدواج نه دوستی نه شناخت
    دنیای پسرها خیلی متفاوته با دنیای دخترها
    پسرها شخصی رو که قلبشون رو تسخیر کرده باشه به دست میارن حتی اگر کل دنیا مخالف باشن
    پس بدون در حد نگاه و باز ی بوده نه بیشتر
    و خدا رو شکر که اصلا رابطه ای شکل نگرفت به خاط این که به شدت تحت تاثیر مادرش بوده و ازدواج فامیلی و مسائل و مشکلات خاصش
    من فکر می کنم همین که به عواقبش فکر کنی و این که هیچ وقت کاری نکرد و قدمی برنداشت بتونی راحت فراموشش کنی و به زندگیت دلگرم باشی
    اما وقتی تو ضمیر ناخوداگاه درگیر مسئله ای باشیم خوابش رو می بینیم سعی کن خیلی راحت بذاریش کنار خیلی منطقی

  3. 5 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    alma000 (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), sanjab (شنبه 21 اردیبهشت 92), sara 65 (جمعه 20 اردیبهشت 92), کامران (جمعه 20 اردیبهشت 92), ویدا@ (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 اردیبهشت 92 [ 16:07]
    تاریخ عضویت
    1392-2-19
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    10
    سطح
    1
    Points: 10, Level: 1
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    <font size="3">درست میگید..از هر لحاظ که فکر میکنم شوهرمو به هرکس دیگه ترجیح میدم حتی اون..

    <br>درسته این وسط هیچ اتفاق بیرونی نیوفتاد ولی مشکل ایجاد کرده اینه که من برای بار اول احساساتم با دیدن او به هیجان در اومد و یه حس متفاوت رو تجربه کردم..و دیدن دوباره او..اون حس سالهای قبل&nbsp; رو برام &nbsp;زنده میکنه

    چیزی که حتی با شوهر خوبم تا به اون حد تجربه نکردم<br><br>

    در یکی از تاپیکها موضوع جالبی رو خوندم..افراد در درون خود خاهان سه نوع درکن..درک عاطفی درک جسمانی درک اجتماعی..

    <br><br>تعبیر من این شد که انگار همه این خلاء ها هیچوقت با هم پر نمیشن و این خصیصه انسانیته..انگار باید با وجود همه تلاشها یه کدومش بلنگه و آدمو آزار بده</font>

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    خب شما تازه ازدواج کردید باید عشق ورزی کنید محبت کنید لحظات شاد ایجاد کنید بعد از چند وقت اگه اتفاقی یک نفرتون به مسافرتی بره و یه مدت از هم دور باشید تازه می فهمید چقدر دلتون برای م تنگ می شه و قلبتون از دیدن هم به تپش در میاد
    من فکر می کنم باید واقعا قدر زندگیتو بدونی که مشکل حادی نداری
    اگه خدای نکرده مشکلی با همسرت داشتی همش باید سعی می کردی اون مشکلو حل کنی حالا نهایت استفاده رو ببر واز زندگیتون لذت ببر
    و اون رو یه هیجان دوره نوحواتی بدون همین

  6. 2 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    reyhan (شنبه 21 اردیبهشت 92), ویدا@ (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    سلام
    این خواب ها کاملا طبیعیه،چون مدت زمان زیادی ازش نگذشته و یا شما در بیداری بهش فکر میکنی خوابشو میبینی.
    خواهش میکنم قدر زندگیتو بدون،کافیه کمی مشکلات بقیه رو ببینی.میفهمی دیگران چه مشکلاتی دارن و شما داری با چی ذهنتو مشغول میکنی.
    سعی کن لحظات شادیو با همسرت ایجاد کنی و بهش عشق بورزی.عشق اونی نیست که از اول وجود داشته باشه و به وصال ختم بشه.عشق واقعی اینه که هر روز و هر روز بیشتر همسرتو دوست داشته باشی و هر چی از زندگیت بگذره عطشت به اون بیشتر بشه.رابطه بین زن و شوهر مثل گل نیاز به مراقبت و آبیاری داره.پس این فکرارو از سرت دور کن و مواظب گل نوپای زندگیت باش.
    موفق باشی عزیزم

  8. 2 کاربر از پست مفید reyhan تشکرکرده اند .

    khoshkhabar (شنبه 21 اردیبهشت 92), zendegiye movafagh (شنبه 21 اردیبهشت 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.