من حدود یکسال و نیمه ازدواج کردم
از زندگیم راضیم همسرمو دوس دارم..البته بصورت سنتی ازدواج کردیم .در آشنایی مون عشق آتشینی شکل نگرفت بیشتر از روی شناخت همدیگه ازدواج کردیم..
حتی اولین بار که به خاستگاریم اومده بود یه حس بدی بهش داشتم اصلا نمیتونستم به عنوان مرد زندگیم قبولش کنم..اما با دیدار های بعدی و آشنایی بیشتر و دیدن خوبیهاش و نقاط قوت شخصیتیش انتخابمو کردم و زندگیمو باهاش شروع کردم
از اون روز به بعد سعی کردم هر کاری از دستم بر میاد برای محبت و علاقه بیشتر بکار بگیرم..البته اینم بگم شوهرم از هیچ کاری برام کم نگذاشته و. تا جاییکه در توانش بوده برام انجام داده.
من میدونم شوهرم خوبه..میدونم زندگیشو به پام ریخته .میدونم ارزشش بیشتر ازین حرفاس..اما یه مسئله هست که منو آزار میده
اونم اینه که من از نوجوونی تا جوونی حتی تا قبل از آشنایی با همسرم درگیر کس دیگه ای بودم. و او پسرخالم بود.
دوستی و رابطه ای نبوده..فقط شور و عشقی بوده که فقط در خودم سرکوبش میکردم .
چون خانواده ما خانواده بسته ای هست و خیلی مقیدن.و روابط ددختر و پسر رو نمیپسندن منم همبنطور ..عقیدم همینه ...ولی بطور ناخاسته درگیر شدم و به همین جهت بوده که در خودم سرکوبش میکردم
.یک انتقال ذهنی قوی بینمون بود..نمیدونم از کجا نشاءت میگرفت ..مثلا اگر من شب خابشو میدیدم مطمئن بودم اونروز میبینمش و این اتفاق میوفتاد.وقتی بهم نگام کردیم دلامون میلرزید تا جاییکه دستاش و صداش میلرزید و صورتش سرخ میشد..
و تا مدتها من با فکرش درگیر بودم..احساس میکنم مادرش متوجه شد و دیدارها رو کم کرد و از اونجایی که او تحت تسلط مادرش بود هیچوقت قدمی پیش نذاشت
چیزی که الان آزارم میده اینه که وقتی جایی میبینمش دوباره اون حالتهای قبل سراغم میاد..مثل اون وقتا حواسم پرت میشه استرس میگیرم دستام یخ میشه
سعی میکنم نگاش نکنم و نمیکنم سعی میکنم باهاش هم کلام نشم و نمیشم ولی نگاه سنگینشو حس میکنم و فضا برام تنگ میشه..حس میکنم خودشم اینطوری چون در اینجور مواقع یه جایی که کسی نیست پناه میبره در حالیکه اصلا آدم منزوی و گوشه گیری نیس
گرچه رابطه خانوادگی خیلی کمی با هم داریم حتی به خونه خالم نمیرم
ولی با دیدنش مثلا در مراسمات و مجالس تا مدتهابدون اینکه بخام خابهام پر میشه از او.و آشفتگی ها ی بعد از خاب و دلمردگی و دلسردی تو زندگی خودم....
نمیدونم جدا از زندگی عادی چطور خابهامو کنترل کنم..اونکه دست من نیست!
ازتون راهنمایی میخام چطور از ذهنم خاطرات گذشته رو پاک کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)