به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 49
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 خرداد 92 [ 08:08]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    152
    سطح
    3
    Points: 152, Level: 3
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    هم از جانب همسرم و هم از جانب خانواده م تنها موندم

    با سلام.

    من 30 سالمه و شوهرم 31 سالشه هردو شاغل و تحصیلکرده ایم. 2ساله عقد کردیم. در یک کلام ما دوتا هیچ مشکلی با هم ندارم. شوهرم از لحاظ اخلاقی عالیه.متین و با ایمان و صبور. ولی خانواده هامون با هم بسیار متفاوتن. خانواده من تحصیلکرده و تجملاتی و سطح بالان. ولی خانواده شوهرم خیلی ساده و سطح پایین ان . البته خیلی مهربون و صاف و ساده ان و همیشه به من احترام گذاشتن. من همیشه به خاطر این قضیه شوهرمو سرزنش میکنم میدونم کارم غلطه ولی تقصیر من نیست تقصیر خانواده مه. آخه اونا با خانواده زن داداشم که هم سطح خودمونن مدام رفت و آمد دارن ولی با خانواده شوهر من مثل غریبه ها رفتار میکنن حتی عید هم نرفتن خونشون. این رفتارهاشون منو خیلی اذیت میکنه و من هم شوهرمو اذیت میکنم. یه مشکل دیگه هم دارم.که خواهرم که 4سال از من بزرگتره و مجرده داره با یه نفر ازدواج میکنه که از خودش چندسال کوچیکتره و موقعیت شغلی جالبی هم نداره و از لحاظ اخلاقی هم خوب نیست (اهل سیگار و مشروب و...) ولی خانواده سظح بالایی داره و من ازین میترسم که من و شوهرم تنهاتر بشیم و خانواده م اون آقا و خانواده شو خیلی بیشتر تحویل بگیرن که مطمئنم همین میشه و با شوهر من مقایسه کنن و ما تو خانواده سرخورده بشیم. متاسفانه خانواده م خیلی ظاهربین هستن مامانم با اینکه یه خانم 55 ساله س فقط به فکر تجملاته و اصلا به این فکر نمیکنه که شوهر من و خانواده ش آدمای شریف و با ایمانی هستن. خانواده م همیشه با داداشم و خانواده خانومش میرن بیرون و من و شوهرمو دعوت نمیکنن تمام عید رو رفتن پیش اونا و من و شوهرم تو خونه تنها بودیم و حتی یه زنگ بمن نزدن.

    خیلی احساس تنهایی و افسردگی میکنم خیلی وحشتناکه خانواده آدم پشتش نباشن و بدتر ازون اینه که به خاطر کارای اونا اعصابم خورد میشد و با شوهرم همیشه بدرفتاری کردم و اون همیشه صبوری کرد ولی جدیدا حس میکنم اونم نسبت بهم سرد و خسته شده و مثل روزای اول دوستم نداره که البته حق داره من پیش همه بهش بی احترامی کردم و حس میکنم حرمتها شکسته و آبی که ریخته دیگه جمع نمیشه.

    لطفا راهنماییم کنید دارم داغون میشم. دلم میخواد بمیرم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اسفند 92 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    1,090
    سطح
    17
    Points: 1,090, Level: 17
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 158 در 82 پست

    Rep Power
    25
    Array
    شما خیلی جدی با خانوادتون صحبت کنید و ازشون بخواید همونطور که با خانواده شوهر خواهرتون رفتار می کنند با خانواده شوهر شما هم باید رفتار کنند و بهشون بگید اگه این کارو نکنن شما دیگه بهشون سر نمی زنید. و اگه دیدید تو رفتارشون تجدیدنظر نکردن واقعا تهدیدتون رو عملی کنید. و کاری کنید که اونا هم به خودشون بیان اینو به واقع باید باور داشته باشید که از این به بعد خانواده اول شما شوهرتونه و به خاطرش باید جلوی همه وایسید شوهرتون باید این احساس رو پیدا کنه که شما همه جوره پشتشید. بهش باور دارید و به خاطرش حاضرید دست به هر کاری بزنید شما نباید شوهرتونو تو هیچ موردی تنها بذارید

  3. کاربر روبرو از پست مفید هلیا66 تشکرکرده است .

    کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 خرداد 92 [ 08:08]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    152
    سطح
    3
    Points: 152, Level: 3
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هلیای عزیز ممنون از راهنماییتون من تا چند ماه دیگه میرم خونه خودم اگه همینطور ادامه بدن همین کارو میکنم و منم بهشون سر نمیزنم. راستش خانواده م به من و شوهرم میرسن ولی تا زمانی که تنها هستیم آخه خواهر و برادرم یه شهر دیگه ان ولی آخر هفته ها که اونا میان اینجا دیگه ما به کل فراموش میشیم. و جالب اینجاس که شوهرم خیلی بهشون میرسه حتی وقتی داداشم اینجاس ولی شوهرم مامانم یا خواهرم رو جایی که میخوان میرسونه یه جورایی آژانس شخصیشونه خیلی بهشون احترام میذاره محبت میکنه ولی متاسفانه خانواده من نمک نشناسن و قدر نمیدونن
    فکر میکنم خواهرم که ازدواج کنه با شناختی که من از خودش و همسر آینده ش دارم اون موقع قدر شوهر منو بدونن
    ولی مشکل من همسرم هم هست گفتم با رفتارهای من که البته به خاطر کارهای خانواده م بود حس میکنم ازم دور شده و دیگه مثل قبلا دوستم نداره همش شبا گریه میکنم و دلم میخواد برگردم به 2سال پیش و اینبار راه رو درست برم
    خیلی افسرده م خیلی

  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    اشک یخی در مورد روابط زوج ها من راهنمایی معمولا ندارم. اما نوشتی که به شوهرت جلوی همه بی احترامی کردی. این همه منظورت خونواده ی خودته؟ ببین اگه می خوای بقیه به شوهرت احترام بذارن این خودتی که اول باید دوسش داشته باشی و به شوهرت احترام بذاری. یعنی خودت اگه به شوهرت بی احترامی کنی در واقع خودت به بقیه رو می دی که بهش بی احترامی کنن.
    اگه نمک نشناسن لازم نیست وقت خالیتونو براشون زیاد بذارین. لازم هم نیست که تو بگی به شوهرت که خونواده ات نمک نشناسن. برای خودتون وقت بذارین. با هم برین بیرون بگردین یا هر کاری که دوست دارین. عید هم جای غصه خوردن خودتون دوتایی خوش می بودین. موفق باشی.
    ویرایش توسط meinoush : دوشنبه 16 اردیبهشت 92 در ساعت 10:59

  6. 2 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), بالهای صداقت (سه شنبه 17 اردیبهشت 92)

  7. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چقدر ناراحت شدم از طرز برخورد خانواده ات .
    عزیزم ماشالا خودت داری خوب رو از بد تشخیص میدی و کار خانواده ات رو نفی میکنی ، پس دیگه چرا همسرت رو اذیت میکنی ؟ به نظرم یک روز میرسه که خانواده ات متوجه اشتباهاتشون میشن.
    وقتی مادر و پدرت شما رو دعوت نکردن ، شما هیچ اعتراضی نکردی ؟ حداقل اگر خانواده همسرت رو دعوت نمیکنن خودت و همسرت رو که می تونند دعوت کنند. نمیتونند؟

    خانوادت با ازدواج شما مخالف بودن ؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید tamanaye man تشکرکرده است .

    کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 خرداد 92 [ 08:08]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    152
    سطح
    3
    Points: 152, Level: 3
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از راهنماییتون. بله متاسفانه چون اعصابم خورد میشد پیش خانواده م این کارو میکردم البته نه خیلی شدید.
    خانواده م هم تا الان مستقیما بهش با احترامی نکردن ولی وقتی که دادشم و خواهرم میاد همش با اونا میرن بیرون و به ما حتی یه تعارفم نمیکنن. در صورتیکه من و شوهرم همیشه وقتی که مامانم و خواهر کوچیکم تنها هستن با خودمون میبریمشون بیرون که جای خالی داداشم و خواهر بزرگمو احساس نکنن.
    ولی الان مشکل خواهرمه که میخواد ازدواج کنه و میدونم با ازدواج اون اوضاع من بدتر میشه چون مقایسه ها شروع میشه چون همونطور که گفتم خانواده خواستگار خواهرم هم سطح خودمونن (برعکس خانواده شوهر من که از ما خیلی پایینترن) و میترسم با گوشه کنایه هاشون و مقایسه ها که (حتی خواهرم از همین الان شروع کرده) هم اعصابم خورد بشه و باز سر شوهرم خالی کنم و رابطه مون بدتر شه و هم اینکه به زندگیم دودل شم و فکر کنم موقعیتهای بهتر هم داشتم و زود ازدواج کردم. من خانواده شوهرم رو از اول هم نپسندیدم ولی دیدم چون خودش از همه نظر خوبه گفتم اشکال نداره ولی نمیدونستم این مشکلات پیش میاد و الان گاهی احساس پشیمونی میکنم که درصد زیادیش به خاطر رفتارهای خانواده مه اینکه میبینم منو شوهرمو کلا از جمعشون جدا کردن خیلی سخته کاش یه نفر حرفمو بفهمه
    و جالب اینجاس که اولش من خیلی تمایل نشون ندادم و حتی اینا رو روز اول به خانواده م گفتم ولی اونا گفتن نه مهم اینه که خانواده خوبی ان صاف و ساده ان همین مهمه و.... ولی الان یه طور دیگه نشون میدن و با اومدن شوهر خواهرم اوضاع بدتر هم میشه
    و مشکل دیگه شوهرمه که مثل روز اول نیست عصبی شده ساکت شده دیگه اونقدر گرم و با احساس نیست حس میکنم خیلی تنها شدم خیلی

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اسفند 92 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    1,090
    سطح
    17
    Points: 1,090, Level: 17
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 158 در 82 پست

    Rep Power
    25
    Array
    عزیزم مطمین باش این به خاطر رفتار خودته بی احترامی که به شوهرت کردی همینه که باعث شده شوهرت احساس کنه در مقابل خانوادت تنهاش گذاشتی اون ازت انتظار حمایت داره انتظار داره بهش احترام بذاری به خصوص جلوی خانوادت به قول دوستمون تو به شوهرت احترام بذاری هم احترام شوهرتو برای خودت داری هم احترام خانوادت رو برای شوهرت به شوهرت نزدیک شو بهش محبت کن بذار اینو بدونه که تو هر موقعیتی پشتشی و ازش حمایت می کنه

  11. 4 کاربر از پست مفید هلیا66 تشکرکرده اند .

    tamanaye man (سه شنبه 17 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), من مریمم (شنبه 04 خرداد 92), بالهای صداقت (سه شنبه 17 اردیبهشت 92)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دقیقا یاد سریال ساختمان پزشکان و تبعیضی که پدر و مادرشون بین دکتر نیما و داداشش میذاشتن افتادم:cool::D:)

    ی روزی اونها قدر شوهر شما را میفهمن اما زمان میخواد! سعی کنید بیشتر با خودتون باشیدتا گذر زمان موقعیت شوهر شما را نشون بده. چونخانوادش از شما ضعیف ترن خیلی درونش زجرمیکشه اگه ازشما تحقیر بشه! از درون شکسته وخرد میشه!پس خیلی خیلی مراقب باشید. اگه سرد بشه به این سادگی درست بشئو نیستا! چون از شما پایین تره همینجوری درونش احساس کوچیک شدن میکنه!

    من به شخصه زنی که اینقدر خانوادش از خانواده خودم بالاتر بودن را اصلا نمیگرفتم!
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  13. کاربر روبرو از پست مفید کامران تشکرکرده است .

    tamanaye man (سه شنبه 17 اردیبهشت 92)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 خرداد 92 [ 08:08]
    تاریخ عضویت
    1392-2-16
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    152
    سطح
    3
    Points: 152, Level: 3
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خودمم شاید اگه به گذشته برمیگشتم شوهرمو انتخاب نمیکردم من فقط به اخلاق اهمیت میدادم ولی الان میبینم مسائل دیگه خیلی زجرآورتره. ولی دیگه گذشته کاری نمیشه کرد...
    حس میکنم همین الانشم شوهرم سرد شده یا لااقل مثل روزای اول نیست سر هر موضوعی با هم بحث میکنیم اونم مثل من عصبی شده که قبلا اصلا اینطوری نبود گاهی از ترس بحث کردن ترجیح میدیم اصلا با هم حرف نزنیم مثلا 2 ساعت تو ماشین با همیم بدون 1کلمه حرف یا اینکه کمتر همدیگه رو ببینیم همه اینا باعث شده بینمون فاصله بیفته
    آیا راهی هست که دوباره رابطه مون مثل روزای اول بشه؟؟ یا به خاطر تحقیرهای من شوهرم دیگه برنمیگرده به روز اول؟؟

  15. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مطمئن باشید اگه شما تغییر رویه بدید و آرامش و احترامش را نگه دارید خیلی زودتر از انچه فکرشو کنید درست میشه
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  16. 2 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    tamanaye man (سه شنبه 17 اردیبهشت 92), هلیا66 (سه شنبه 17 اردیبهشت 92)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.