با سلام.
من 30 سالمه و شوهرم 31 سالشه هردو شاغل و تحصیلکرده ایم. 2ساله عقد کردیم. در یک کلام ما دوتا هیچ مشکلی با هم ندارم. شوهرم از لحاظ اخلاقی عالیه.متین و با ایمان و صبور. ولی خانواده هامون با هم بسیار متفاوتن. خانواده من تحصیلکرده و تجملاتی و سطح بالان. ولی خانواده شوهرم خیلی ساده و سطح پایین ان . البته خیلی مهربون و صاف و ساده ان و همیشه به من احترام گذاشتن. من همیشه به خاطر این قضیه شوهرمو سرزنش میکنم میدونم کارم غلطه ولی تقصیر من نیست تقصیر خانواده مه. آخه اونا با خانواده زن داداشم که هم سطح خودمونن مدام رفت و آمد دارن ولی با خانواده شوهر من مثل غریبه ها رفتار میکنن حتی عید هم نرفتن خونشون. این رفتارهاشون منو خیلی اذیت میکنه و من هم شوهرمو اذیت میکنم. یه مشکل دیگه هم دارم.که خواهرم که 4سال از من بزرگتره و مجرده داره با یه نفر ازدواج میکنه که از خودش چندسال کوچیکتره و موقعیت شغلی جالبی هم نداره و از لحاظ اخلاقی هم خوب نیست (اهل سیگار و مشروب و...) ولی خانواده سظح بالایی داره و من ازین میترسم که من و شوهرم تنهاتر بشیم و خانواده م اون آقا و خانواده شو خیلی بیشتر تحویل بگیرن که مطمئنم همین میشه و با شوهر من مقایسه کنن و ما تو خانواده سرخورده بشیم. متاسفانه خانواده م خیلی ظاهربین هستن مامانم با اینکه یه خانم 55 ساله س فقط به فکر تجملاته و اصلا به این فکر نمیکنه که شوهر من و خانواده ش آدمای شریف و با ایمانی هستن. خانواده م همیشه با داداشم و خانواده خانومش میرن بیرون و من و شوهرمو دعوت نمیکنن تمام عید رو رفتن پیش اونا و من و شوهرم تو خونه تنها بودیم و حتی یه زنگ بمن نزدن.
خیلی احساس تنهایی و افسردگی میکنم خیلی وحشتناکه خانواده آدم پشتش نباشن و بدتر ازون اینه که به خاطر کارای اونا اعصابم خورد میشد و با شوهرم همیشه بدرفتاری کردم و اون همیشه صبوری کرد ولی جدیدا حس میکنم اونم نسبت بهم سرد و خسته شده و مثل روزای اول دوستم نداره که البته حق داره من پیش همه بهش بی احترامی کردم و حس میکنم حرمتها شکسته و آبی که ریخته دیگه جمع نمیشه.
لطفا راهنماییم کنید دارم داغون میشم. دلم میخواد بمیرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)