سلام من چند ماهه عقدکردم. شوهرم منومقابل خودش میدونه و خونوادشو کنار و همراه خودش. قبل از عقد با همه خونوادش رابطش بد بود و با خواهر برادرش و حتی مادرش ماهها قهر بودن و حس رقابتی داشتن. ولی الان با سیاست مادرش اونا بهم خیلی نزدیک شدن و همونقدر از من فاصله گرفته. خونوادشم بدون دلیلی با من خوب نیستن و سعی دارن منو از چشش بندازن. هر چیزی بینمون میشه و هر حرف و بحثی رو سریع بهشون منتقل میکنه. بمن میگه خونوادم بامن خوبن منم باهاشون خوبم، بدی رابطه شما به من ارتباطی نداره و حساب تو و من جلو اونا جداست. اونا اگه بی دلیل با تو بدن مشکل خودته، از من نخاه جلو اونا پشتت باشم و ارتباطمو کم کنم باهاشون. وقتی بیرونیم همش از تعریف و خاطراتش با اونا خصوصن خواهرش میگه. هر دفه رفتم خونشون یه نقشه جدید برام کشیدن . دیگه نمیخام برم پیششون. حالا 2 تا راهنمایی دارم ازتون اول آیا بنظرتون رفتار شوهرم بعد از عروسی تغییر میکنه و از وابستگیش به آونا کم میشه؟ اگه نشه تحملش برام سخته و زندگی برام غیر ممکن. دوم چکار کنم که از خونوادش دورتر شه وبهم بیشتر اعتماد کنه و منو کنارش بدونه نه مقابلش؟در ضمن شوهرم بچه آخره مامانش بهش خیلی وابستست و یه خواهر مطلقه و یه برادر بیکار معتاد مجرد داره ولی خودش تازه استخدام شده که تازه بعد ازدواجش عزیز و بعد استخدامش عزیزتر شده براشون.
علاقه مندی ها (Bookmarks)