سلام همینطور که میدونین مادرم عمرشونو دادن به شماوتنها امیدم بعد از خدا بابام بود واز اول هم ما جدا از بابام اینا زندگی میکردیم ضمنا هیچگونه دروغی بهش نگفتم از سال 80 هم سرکار میرفتم بصورت پاره وقت که وقتی بابام نیاز داشتن بهشون پس اندازمو میدادم تا اینکه به دلایلی سال 88 و89 بیکار بودم ولی بابام حتی یه ریال که ندادن هیچی هرجاهم نشسته بودن از من بد گفته بودن نمیدونم چرا طوری که الان به خاطر رفتار ایشون حتی شوهر خواهرم بهم توهین میکنن
چند ماه پیش هم نامادریم با بچه هاش جایی رفته بودن صبح تا شب وبه بابام چیزی نگفته بودن منم از سرکار اومدم خسته وکوفته دیدم با اونا بحث میکنه منم رفتم توحیاط ببینم چه خبره بعد منو دید داغ دلش تازه شد گفت همه دردام یه طرف زهره هم یه طرف مسئله اینه که متاسفانه دخترمه ومن نمیتونم از خونه بیرونش کنم چون مردم برام حرف در میارن
بابام خیلی به پول علاقه داره به من گفت بیا برو وام بگیر بده لازم دارم نرفتم ناراحت شد چون میدونن من میام کار اقساط وام هم ماهی 100 تومن بود میگفتن بیا برو بگیر بده به ما قبول نکردم خواهر بزرگمو فرستاد که من وام مشاغل بگیرم بدم به خواهرم گفتم اگه در ازای وام دوبرابر سفته میگیرم ازتون شوهرت هم باید امضا کنه یه قسطش عقب افتاد اجرا میزارم سفته هاتونو کلی تهمت ناموسی زدن که دوس پسر داری و...
گاهی پیش میاد چند روز خرجی برای خونه بهم نمیده موقعی که بیکار بودم یادمه یه شب ماه رمضون حتی یه قطره روغن نداشتیم سحری درست کنم که مجبور شدم گوجه خوردم که اونشب یکی از آشناها فهمیده بود کلی تعجب کرده بود وبه بهانه ای یه مقدار پول داد که چیزی برای چند ماه بعد براش بخرم که رفتم همونو روغن خریدم طوری هم تو اجتماع هستم که کسی باورش نمیشه من چطور زندگی میکنم یا بابام برای خونه خودش همه چی میاره ولی ما گاهی پول نون نداریم
اتاقی هم که من توش زندگی میکنم خیلی دغونه یعنی ممکنه با این بارون خراب شه رو سرم ولی بابام اصلا انگار نه انگار وقتی بارون میاد دائم ترس ولرز دارم که نکنه خراب شه راشتش من از مرگ نمیترسم از این میترسم خونه یه معمار که ماهیانه چند میلیون در آمدشه روسردخترش خراب شه چند وقت پیش خواهرم اومد گفت خونه راب شه روسرت بمیری اشکال نداره فوقش غصه اش 40روزه میترسم فلج شی یه عمر وبال گردنمون شی منم گفقتم خواهرمن آسایشگاه رو برای امثال من گذاشتن اینطوری شد منو ببرین اونجا که کلی هم بهش برخورد طوری خانواده با من رفتار می کنن که انگار من بچه سرراهیم خواهرم متاهله اگه بگه بابا ده میلیون میخوام فی الفور میده ولی اگه من بگم دوتومن بده کلی ناراحت میشه که چرا دوهزار ازش خواستم من حتی 50گرم طلا فروختم که بابام برای ماشینش کم داشت حالا میگن چکار کردی توقع داری گفتم طلاهام وپس اندازم چندسالمو دادم میگن اونا که حلبی کهنه بوده
از ترس به تمام خاسگارام جواب منفی دادم حتی اجازه ندادم بیان خونه جدیدا یه نفر پیدا شده که همه جوره خوبه ومن مطمئنم خوشبختم میکنه ولی ازترس توهینای خانواده بهش رد دادم که هنوزکه هنوزه دست بردار نیست واقعا نمیدونم چه کنم
سلام دیروز پرسیدین نظرم راجع به خاسگارم چیه
راستش من بخاطر فرار از شرایط بالا میخوام ازدواج کنم چون دیگه نمیتونم عاشق بشم اونی که دوستش داشتم وعاشقش بودم دوسال پیش قبل ازدواج عمرشو داد به شما الان هم مهم نیست دیگه چی میشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)