سلام من دختری 26 ساله و نامزدم 27 ساله.هر دو تامون 5 ساله که همو میشناسیم و رابطه خانوادگی داشتیم تا اینکه بعد 5سال علاقه 8ماه پیش اومدن خولستگاری.هر دو تامون همه ی شرایط عالی برای زندگی رو داریم و جدا از دوست داستن و عشق خیلی منتطقی و آروم میتونیم زندگی شرو ع کنیم.این چند ماه همه چیز خوب بود تا اینکه سر حرف زدن مهریه و مراسم ما سو تفاهم پیش اومد.پدر نامزد من یه پدر کاملا مرد سالار یعنی هرچی بگه همه خونواده میگن چشم البته خیلی هم اخترام بهش میزارن ولی یه مشکل دیگه که داره اینه که به تریاک اعتیاد داره ولی یه تریاکی با کلاس و پولداره نه مثل بقیه معتادا.خلاصه اینکه سر یه سو تفاهم مسخره سر حرف پدر من پاش رو کرده تو یه کفش که این ازدواج صلاح شما نیست.بابام رفت باهاش حرف زد گفت سو تفاهم شده ولی قبول نمیکنه.نا گفته نمونه که با من خیلی خوب هستن هم مادرش هم پدرش منو خیلی دوست دارن ولی نمیدونم چی کار کنیم اینو راضی کنیم.نامزدم خیلی پسر خوب و اهل زندگیه میگه من پشتتم تنهات نمیزارم ولی دارم دیوونه میشم.راستی 2هفته هم میشه که خواهر نامزدم طلاق گرفته و اومده خونه اینا بعد باباش هی میگه میترسم زندگی من و نامزدم مثل اینا شه اصلا هیچ دلیل منتطقی برا این مخالفت نداره.دارم داغون میشم آخه چرا با خودهوایشون نمیزارن ما زندگی کنیم
علاقه مندی ها (Bookmarks)