سلام دوستان
یه مسأله ای برام پیش اومده که واقعاً سر یه جور دو راهی موندم.
حدود 2 ماه پیش خانمی که در محیط کاری باهاش آشنا شده بودم، از من برای خواستگاری برادرشون اجازه خواستند. با مشورت خانواده آنها به منزل ما آمدند و با خانواده شان آشنا شدیم و یک گفتگوی مختصر یک ساعته هم با برادرشون داشتم.
ایشون فوق لیسانس مهندسی هستند و 2سال در دانشگاه تدریس می کردند ولی اکنون 1 سال است که به دلیل برخی شرایط دانشگاه (اینطور که می گفتند : عدم نیاز دانشگاه به مدرک فوق لیسانس) بیکارند.
این آقا متولد 57 هستند و بنده 64.از لحاظ ظاهری هم قیافشون معمولیه و قدشون متوسط. طی صحبتی که با هم داشتیم پی بردم غیر از مسأله ی کار بیشتر خصوصیات مورد نظرم را دارند بسیار اهل مطالعه هستند، روشنفکر ، معتقد و بسیار با ادب هستند. خانوادشون هم از نظر مالی شرایط خوبی دارند.
بنده هم ترم آخر مهندسی کامپیوتر را می گذرانم. به گفته ی دیگران از چهره ی زیبایی هم بهره مندم.خانواده ام فرهنگی هستند. اهل دوستی با جنس مخالف و از این جور چیزها در طول عمرم نبوده و نیستم، البته در محیط های کاری و یا دانشگاه یک ارتباط معمولی و در حد همکار یا همکلاسی با پسرها دارم.
خلاصه اینکه قرار شد فکر کنیم و جوابمان را دو هفته بعد بگوییم. ولی کاملا مشهود بود که خودش و خانواده اش در همان جلسه مرا کاملاً پسندیدند. (نا گفته نماند که آنها قبل از آمدن به منزل ما کاملا تحقیقاتشان را انجام داده بودند.)
پدر و مادرم آنها را تأیید کردند و جواب نهایی را به عهده ی من گذاشته اند.
خواهرشونم جند بار با من ارتباط تلفنی داشت و آدرس وبلاگ برادرش رو به من داد تا با هم بیشتر آشنا شویم.
من هم سعی کردم کاملا منطقی و عاقلانه و نه احساساتی با این قضیه برخورد داشته باشم و وبلاگشون رو خوندم. تحقیقاتمون هم نتیجه اش خوب بود و همه از این خانواده به خوبی یاد می کردند و ...
امـــا بنده هر چقدر فکر کردم نتونستم بیکاری ایشون رو حضم کنم . گفتم یه حداقل درآمدی حتما باید باشه و ایشون با 30 سال سن لازمه دستش تو جیب خودش باشه.احساس می کنم ایشون در مورد کارشون جدی نیستند و فرصت ها را غنیمت نمیشمارند. خلاصه پاسخ ما منفی شد و اصلی ترین علت ما بیکاری ایشون بود.
ایشون هم بعد ازاین قضیه مطالبی رو تو وبلاگشون نوشتند اعم از اینکه بسیار دلگیرند و ...
مرتب تو وبلاگشون یه جورایی غیر مستقیم خطاب به من می نویسند که منتظرم هستند و من عشق اولشان بودم و اینکه در طول زندگی همه چیز جور می شود و نباید نگران مادیات بود و ...
چند بار دیگه خانوادشون (خواهر و مادرش) با مادرم تماس گرفتند و با اصرار فراوان گفتند فرصت دیگری به ما بدهید. مادرم گفتند ما قولی به شما نمی دهیم ولی باشد کمی بیشتر فکر می کنیم . همچنین عنوان کردند پسر بزرگترشان نیز 3 سال پس از ازدواجش چون دانشجو بود، بیکار بود و بعدا شغل مناسبی پیدا کرد و الان هم خوشبخت است و ...
ما خواستیم بگوییم که آنها یک بار دیگر بیایند و دوباره با ایشون صحبت کنم و دقیق تر همدیگر را بشناسیم ولی پیش خودم که فکر میکنم می بینم تا مسأله ی کار حل نشود صحبت فایده ای ندارد. و نمیخواهم امیدواری بیهوده برای آنها ایجاد شود. از طرفی 1 ماه است که در مناسبت های مختلف به بهانه ای مادرشان با ما تماس میگیرد و بیان میکند که ما همچنان منتظریم. (تقریبا هفته ای 3-2 بار) و اصرار دارند که پاسخ مثبت بدهیم.
من امــا نمیدانم که آیا در صورت حل مسأله ی کاری آیا جوابم مثبت خواهد بود یا نه؟ چون زیاد با هم صحبت نکردیم و آنطور که باید و شاید ایشون رو نشناختم، نمیخواهم ایشان را دوباره امیدوار کنم و بعد به نتیجه نرسیم. همچنین گاهی عذاب وجدان پیدا میکنم که شاید من بهشون زیاد سخت گرفتم ( از مطالب وبلاگشون متوجه شدم پاسخ من خیلی تو روحیش اثر گذاشته و نمیتونه من رو فراموش کنه).حالا مانده ام اگر اینبار آمدند چه بگویم؟ آیا عقایدم و شروطم درست است یا نه.
البته این را هم بگویم که خودم در زندگی شغلی و اجتماعی موفق هستم و با اینه درسم به پایان نرسیده یک سالی هست که در یکی دو آموزشگاه تدریس می کنم . کلاَ همه روی من حساب می کنند و مسایل و مشکلاتشون رو با من در میون میگذارن و ازم راهنمایی میخوان. اما احساس می کنم که هنوز برای ازدواج آماده نیستم. ناگفته نمونه که این اولین موردی بود که به خاطر طولانی شدن قضیه و اصرار بیش از حدشون فکرم را مشغول کرد. (قبلا چون احساس می کردم آمادگی ندارم، خیلی راحت حتی به آنهایی که شرایطشون بهتر از ایشون هم بود نه می گفتیم و معمولا همه چیز تمام می شد.)
مسآله ی دیگه اینه که تو وبلاگش بارها غیر مستقیم گفتند که عاشق من شدند و ... اما من سعی کردم احساساتی تصمیم نگیرم. کلاَ من در زمینه ی ازدواج واقع گرا هستم و وقتی با عقلم به کسی اعتماد کردم، آنوقت با دل و جان پذیرای او خواهم بود. به نظرم همانطور که مدیر سایت گفتند عشق میوه است و با آگاهی و شناخت ایجاد میشه نه با یک بار گفتگو و ... اصلا نمیدانم کسی که اینگونه عاشق میشه قابل اعتماد هست یا نه؟ می خوام از آقایون بپرسم که ایا میشه تو 3-2 ساعت کسی رو شناخت یا ایشون از روی ظواهر تصمیم گرفته و عاشق شده !؟
ببخشید فکر کنم رمان شد. لطفاَ مدیر همدردی ،اعضای پیشکسوت و افرادی که در این زمینه ها تجربه دارند راهنمایی کنند.
بسیار متشکرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)