به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 44
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 مهر 02 [ 23:10]
    تاریخ عضویت
    1391-1-16
    محل سکونت
    همین نزدیکی
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    11,959
    سطح
    71
    Points: 11,959, Level: 71
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    825

    تشکرشده 868 در 166 پست

    Rep Power
    44
    Array

    Posticon (4) با زن پر توقع و خطا کارم چه کنم؟!(طلاق یا ... )

    به نام خدا
    سلام به همه بزرگوارانی که با همدردی با دیگران بخشی از بار مشکلات سایرین رو به دوش میکشند و با مشورت دادن به اونها تلاشی در بهبود وضع هم نوع خودشون میکنند که این هم نوعی خدمت به خلق هستش. اجرتون با حق.
    حدود یکسالی هست که با این سایت آشنا شدم و هر چند وقت به ایجا سر میزنم و استفاده میکنم. ممنون از مسوولین این سایت.

    سعی میکنم که خلاصه بگم(البته امیدوارم!):rolleyes: :

    من 38 سالمه و همسرم 32 ساله هر دو لیسانس! ده ساله ازدواج کردیم. یک فرزند 6 ساله داریم. وضع اقتصادیمون متوسطه(الحمدالله).
    سنتی ازدواج کردم و اعتقادم این بوده از خانواده مذهبی زن بگیرم. هشت سال اول زندگیمون با تمام مسائلش(که یکیش پرخاشگری همسرم بود) نسبتا به لطف خدا خوب بود و هیچ وقت به استیصال نرسیدم. و با صبر و گذشت سعی در ادامه درست و سالم زندگی داشتم.

    حدود 2 سال پیش خونه رو عوض کردیم و با اصرار و دعوای خانمم نصف خونه رو به نامش کردم.(میگفت میخواد دلش گرم باشه و پشتوانه داشته باشه!) (هر چه اصرار کردم که بعنوان بخشی از مهریه به من امضا بده میگفت این حقم در این سالهاست که تو خونت کار کردم و بچه ات!! رو نگهداشتم.مهریم محفوظه!! من هم بدلایلی و به خاطر ایجاد آرامش و دلگرمی تو زندگیم قبول کردم و نصفش رو به نامش زدم.)

    نکته 1 : ایشون (و تا حدی خانوادشون) از اول بسیار اصرار به گرفتن مهریه به عنوان حق مسلمش داشت و من گفته بودم که من هم این رو قبول دارم و چنانچه در طول زندگی بتونم و امکانش رو داشته باشم سعی میکنم که به تدریج بدم. اما ایشون از همون ماه دوم بعد از ازدواج بدون توجه به قرض های من برای مراسم عروسی و تهیه خانه اولین دعوا ها رو برای این مسئله ایجاد کرد.(یادم هست مادرش موقع خواستگاری چندین بار میگفت که اگه شما طوریتون بشه به دخترم که از ارث چیز چندانی نمی رسه!!!همش هوا میرسه!!!)

    بگذریم ... ببخشید دیگه اگر از قدیم چیزی میگم به خاطر اینه که ریشه های بعضی مسائل معلوم باشه.

    بعد از انتقال به منزل جدید به تدریج ایشون اخلاقش عوض شد. چند ماه که گذشت بهانه راه انداخت که من به زور فشار پدر و مادرم چادری شدم و انتخاب خودم نبوده و میخواهم چادر نپوشم (پس از هشت سال زندگی مشترک!!) (توضیح: مادر ایشون نقش سلطلان رو برای همه دارند.) طی مدتی جرو بحث و تلخ کردن زندگیم توسط ایشون به او گفتم که اگر فکر میکنی چادری بودنت واقعا از درونیاتت نیست باشه فقط باید حجابت کامل و سنگین باشه. اون هم گفت باشه و چادر رو گذاشت کنار!

    نکته 2 : یکی از شروط من برای ایشان موقع خواستگاری چادری بودن و حفظ وقار در پوشش خارج منزل و عکس آن در درون منزل بود که ایشان گفته بود خیالتان راحت!! و نیز به ایشان گفته بودم که اهل ماهواره نیستم و به این مسائل اعتقادی ندارم و ایشان هم گفت ما هم اهل این کارا نیستیم!

    بعد از آن شروع کرد به اینکه من ماهواره میخواهم و چرا ما نباید در خانمان ماهواره داشته باشیم! بحثمون بالا گرفت. همزمان با این مسایل ایشان در منزل به شدت شروع به کار با اینترنت می کرد و دائم در حال چت کردن بود و هرچه میگفتم که زن و مرد متاهل معنی ندارد که با نا محرم چت کنند. میگفت که دنبال حرف زدن با خانم ها هستم! و اینکه تو توی فضای خصوصی من دخالت نکن! به او گفتم من تخصصم تو این دنیای کامپیوتر هست نکن این کارها رو زندگیمون رو بهم میریزه. میگفت به تو مربوط نیست!

    تو این مدت هم با رفتن به چندتا دکتر و مشاور و حرافی بسیار زیرکانه ایشون به من یک مسایلی رو چسبوند و بعدش با اصرار من هم دیگه مشاور نیومد (از جمله : "این مرد ناتوانی ج.ن.س.ی داره" در صورتی که به گفته قبلی خودش : اگر من و تو اینقدر از لحاظ ج.ن.س.ی با هم مچ نبودیم معلوم نبود تو این دعواهامون چی میشد! - "این مرد شکاکه" اگه بودم معلوم نیست چرا اینقدر آزادانه چندین ماه چت میکرده و من فقط با احترام به شعورش و مذهبش به زبان خوش میگفتم که این کارهارو نکن عاقبت نداره – "من حریم خصوصی ندارم" جالبه که مادرش به من میگفت تو زیادی بهش رو دادی! – "با چندتا دکتر تو چت مشورت کردم گفتند شوهرت وسواس فکری داره" گفتم از کی تا حالا دکترهای با سواد تو چت یاهو میان؟!و دور درمانی میکنند برای آدم غایب - و .....)

    بعد از چند وقت بدون مقدمه بهم گفت که ما به درد همدیگه نمی خوریم و باید طلاق بگیریم! بهش گفتم حرف زدن در مورد طلاق توسط تو راحته ولی جمع و جور کرد عوارضش دیگه دست تو نخواهد بود شاید شروعش با تو باشه و راحت اما ممکنه پایانش به دلخواهت و در کنترل تو نباشه. هرچه اصرار کردم که دلیلت چیه؟ باز جمله بالا رو تکرار میکرد و میگفت من میخواهم تغییر کنم و تو تحمل این تغییرات رو نداری.
    پس از چندین روز تلخکامی و لجاجت زیادش به زور بردمش خونه مادرش و ماجرا ها رو به اونها گفتم. اونها هم متعجب که اصلا ما تو این هشت سال فکر نمیکردیم شما مشکل داشته باشید. و کلی سر دخترشون توپیدند. اون هم بی مقدمه پرید و از خونه زد بیرون. هممون هم گیج این رفتارش !!!

    بعد از چند روز کشمکش در یک جلسه خانوادگی که کلی به خانواده خودش و خانواده من بی حرمتی کرد. صلاح بر این شد که من برم خانه پدرم و ایشون در خانه مشترکمان بمانند و استراحت کنند!! (ایشون به شدت با خانوادشون دشمنی میکنند و حاضر نبودند که در خانه پدریشون استراحت بکنند.)

    پس از چند هفته من به خانه مان بازگشتم و ایشون رفتارهای وحشیانه ای داشتند مثلا : دعوا کردن شدید بچه – فرار کردن به داخل اطلاق خواب و قفل کردن آن همزمان با بازگشتم از کار به منزل - اعتیاد شدید به اینترنت به بهانه درد و دل! – اظهار تنفر شدید از وجود من و .....
    در مدت نبودن در منزل اس ام اس هایم و طلا خریدن برایش هیچ اثری در رفتارش نداشت و حتی باید برای ورود به خانه خودم و انجام بعضی امور شخصیم نیم ساعت قبل به ایشان اطلاع میدادم. مادرش به من میگفت که تحمل کن این دختر افسردگی گرفته و من تلاش میکنم خوب بشه!!

    بعد از چدین روز تحمل این وضعیت در تلاشهایم برای ایجاد ارتباط کلامی و محبتی به ایشان البته پشت درهای بسته اتاق خواب! متوجه شدم ایشون ترس شدید از احتمال چاقو خوردنش توسط من!!!!!!!!!! دارد. و من مات و مبهوت از این جملات و رفتارها در فکر رفتم و احتمال وجود ارتباط ناسالمی رو دادم که باعث این ترس شده. رفتم سراغ کامپیوتر و با وجود پاک کردن آثار چت کردن هایش (که چند ماه قبل به اصرار از من پرسیده بود) بلاخره مطالبی رو پیدا کردم که سرم سوت کشید.هرچند به گفته خودش و احتمالات عقلایی خودم در حد حرف بوده ولی من و شخصیت خانواده هایمان کجا و این ارتباطات و حرفها کجا!! اینجا بود که برای اولین بار از ته دل بهش گفتم که تو لایق زندگی با من نیستی و از ته دل به طلاقت راضی شدم. و حالا دیگه من اصرار به طلاق دارم.

    در کمتر از 48 ساعت از کشف این مطالب و البته انکار اولیه شدید ایشان و خارج کردن کامپیوتر از منزل به یکباره اس ام اس داد که : " با وجودی که دلم خیلی شکسته و برام سخته میخوام یکبار دیگه برای ساختن زندگی مشترکمون تلاش کنم تو حاضری؟ " !!!!!!!!!!!!!
    در تمام این سالها غرور بسیار زیاد این زن در عین افکار بچگانه اش زندگی من و بچم رو بسیار آسیب زده بود ولی باز گذشت کرده بودم و شاید عادت کرده بودم اما با دیدن این پیامک که در عمق گناهکار بودنش هم مغرورانه رفتار میکنه حالم ازش بهم خورد و موندم که بشر تا چه حد بی قید و چهارچوب اخلاقیات و انسانیت میتونه بشه!؟

    و اما شاید یکی از بزرگترین اشتباهاتم زود راضی شدن به ادامه زندگی با او بود(با تلفنهایش)(بدون هیچ شرطی محکمی!!!)(البته به طور آزمایشی و بدون زن سالاری ایشون در تمامی شئونات زندگی ) (حتی در زبون به صراحت از من عذر خواهی نکرد حتی تا همین الان! و فقط با کمی بغض و گریه ایشون پشت تلفن من نخواستم بیشتر شرمنده بشه و سعی کردم ببخشمش) هر وقت یاد این تصمیمم میوفتم حالم از خودم بهم میخوره!

    خلاصه کنم یه مدتی با روش بی تکلف خودم و بدون برنامه ریزی ریز که همیشه ایشون در تمام کارها منجمله مسافرت رفتن داشت بردمش گردوندمش تا بفهمه که بدون سختگیری هم میشه سفر رفت و منتظر اتفاقات بدون برنامه ریزی بود و لذت برد. (ایشون به قول فامیلهای خودش جناب سرهنگه و من خواستم با این کار کمی از این افکار و کادرسازی برای خودش و ما خارجش کنم و از قید افکار پوچش آزادش کنم) (یک دکتر روانشناس که قبلا یکی دو بار باهم رفته بودیم پیشش در این وضعیت بهم گفت اگه طلاقش بدی یک پرونده فحشا در آینده به جامعه اضافه کردی کمی تلاش کن و صبر امیدوارم درست بشه! شاید امتحان خدا فعلا برات اینه)

    بعد از چند ماه باز دیدم دوباره بددهنی هاش شروع شد. و جلوه گری در پوشش بیرون منزلش داره بیشتر میشه و اصلا هم گوشش به حرف هیچ کس نیست و من دیدم که اخلاقش که خوب نبود بدتر هم شده و تازه ظاهرش رو هم دیگه نمی تونم تحمل کنم. هر چی حرف زدم و با وجود کار سنگینم تلاش کردم بهش محبت کنم باز هم لجبازی میکرد و بدتر از قبل.تا اینکه سعی کردم ازش فاصله بگیرم و حتی موقع خواب جای دیگه میخوابیدم تا شاید کمی متنبه بشه. کمی پرخاشگریهاش و بی احترامیهاش کمتر شد ولی بازهم لجاجتش کم نشد. تا اینکه تصمیم گرفتم و بهش گفتم که من و تو ظاهرا دیگه به درد همدیگه نمی خوریم و به صلاح هر دوتامون و بچمون هست که جدا بشیم. حالش بد شده بود ولی از سرلجاجت گفت باشه من هم موافقم. از اون روز شروع کرد : یکروز میگفت مهریمو باید همشو بدی – فرداش میگفت میزارم اجرا پدرتو در میارم میندازمت زندان – دو روز دیگه میگفت باشه قبول میکنم نصف خونه که به نامم هست نصفه دیگه رو بده توافقی جدا بشیم – روز دیگه میگفت نصف خونه که به نام من هست رو از مهریه کسر کن نصف حقوقت رو هم باید بدی – یکروز میگفت با بچت کاری ندارم چند روز دیگه میگفت نگهداری بچه نصف به نصف !! ....
    خلاصه تا در دادگاه هم رفتیم لحظات آخر پرید رفت پیش مشاور مستقر در دادگاه خانواده شروع کرد به مشورت حقوقی!! نمی دونم خواست خدا بود که ورق کمی برگرده در حین مشاوره همسرم اون خانم وکیل تا منو دید و فهمید من شوهرش هستم گفت اصلا ظاهر شما دو تا نمیاد که بخواهید طلاق بگیرید. خدا خیرش بده بیشتر از یکساعت با اصرار خودش با ما صحبت کرد که صلح ایجاد کنه برام جالب بود که این خانم وکیل که پوششه مانتویی خوش رنگ و خوش طرحی رو پوشیده بود به خانمم میگفت اگه من بدونم زندگی مشترکم حتی با چادر پوشیدن برای شوهرم بهتر میشه با این ظاهری که میبینید بلافاصله چادری میشم!! تعجب میکنم که خانم چرا داری با لجاجت رو این چیزا زندگیتو بهم میریزی. و زنم میگفت که این مرد مریضه و با این کار تازه پررو هم میشه! من گفتم خانم وکیل من برای این حرفاش تا پای روانپزشک هم رفتم ولی دکتر بهم گفت تو نیازی به قرص نداری و باید مشکل اساسیت رو با خانمت پیش مشاوره های متمادی به طور جدی حل کنی. این مدت هم هرچی به زنم اصرار میکنم که بریم مشاوره شاید برای این مشکلات و پرخاشگریها راه حلی باشه مسخره میکنه و فقط میگه تو مریضی من مشکلی ندارم. من هم به خاطر بن بستی که ایجاد کرد به این نتیجه رسیدم تنها راه طلاقه. اینجا بود که گفت "خانم وکیل من اصرار به طلاق ندارم و حاضرم هرجا میگه برای مشاوره بیام". این شد که من هم گفتم اگر برای خوب شدن زندگیمون بیایی من هم فعلا از ادامه دادگاه منصرف میشم و تا آخرین توانم برا زندگیمون و به خاطر بچمون صبر و تلاش میکنم.

    خلاصه فرداش ما رفتیم مشاوره پیش یک خانم. با یک تیپ رنگ و بارنگ اومد پیش مشاور. در پایان مشاور گفت زندگیتون شده جنگ قدرت و تو این ده سال نفهمیدید حدود و مرزها چیه باید طی چندین جلسه بسیاری چیزها رو یا بگیرید. هرجا ببینم همکاری نمیکنید دیگه نمی پذیرمتون.
    خانمم برگشت به مشاور گفت خانم ببینید حجابم اشکال داره خانم مشاور برگشت گفت نه ولی اگه جزو تعهدات و قرارهای اول ازدواجتون باشه شما باید در زندگی مشترک خواسته شوهرتون رو رعایت کنید. خانمم بهش گفت که خوب این مرد هم به تعهداتش عمل نکرده. گفتم کدومش گفت قرار بوده مهریه رو بهم بده ولی نداده.!. گفتم من که نصف خونه رو به نامت زدم و گفتم امضا بده بعنوان بخشی از مهریه امضا ندادی و خونه هم به نامت کردم شدم بی تعهد ولی شما اخلاقیات رو گذاشتی کنار و ظاهرت رو عوض کردی و هر روز و شب زندگی رو کردی جهنم و هرچی دوست داری بار من و بچه میکنی شدی متعهد!؟
    خلاصه از بعد از این جلسه هرچی تلاش کردم بیاد مشاوره دیگه نیومد و میگفت خودم بهتر میدونم چی خوبه و چی بده و من تعهدی برای پوششم بهت ندادم و تو دروغ میگی و دیگه پول برای این مشاور های دزد نمیدم. میگفتم پولشو من دارم میدم تو ناراحتی؟ میگه این پولهات که در میاری مال تو نیست مال منه و هرجوری که من میگم باید خرج بشه !!!

    اوایل زندگیمون سر کار میرفت هر روز با محل کارش دعواش میشد. زد بیرون. بعد از چند سال گفت تو مقصر بودی من کارم رو ول کردم.!!!
    بعد از چند سال دوباره رفت سر یک کار دیگه بعد از یک مدت گفت اینو دوست ندارم و همه با من لج میکنند اومد بیرون.!!!
    بعد از این قضایای اخیر ایشان و خانواده اش گفتند که دلیلش بیکاری بوده و ژنتیکی خیلی فعاله باید انرژیش تخلیه بشه گفتم من با کار خوب و در شانمون مشکل ندارم خودش هم میگفت که بیکار نباشم همه چی خوب میشه الانم میره سره کار کمی بهتر شده بود که دوباره پرخاشگریهاش به من و به خصوص بچه و سختگیری هاش به بچه داره دیوانم میکنه. یک مدتی هم هست که پای همه رو از زندگیمون بریده هر کی میخواهد بیاد به دیدنمون میگه بگو نیاد من حوصلش رو ندارم یا الان وقتش نیست!!! کار و روابط اجتماعیمون رو کلا مختل کرده. فقط باید حرف خودش باشه حتی در نوع لباس بوشیدن بچه به زور گریه بچه لباسی رو که بچه دوست نداره رو تنش میکنه. اصلا به حرفهام حتی در مورد بچم اجازه اجرا نمیده و وقتی که بعد از طی مراحلی گند میزنه به بچه و زندگیمون و خرابکاریهاش زیادی تابلو میشه میگه تقصیر تو هست میخواستی کار درست رو انجام میدادی تا اینجوری نشه. یا میگه : اگه نظر تو هم اجرا میشد از این خرابتر میشد.
    بسیار پر توقع هست و اصلا هم اینو قبول نداره. در عین حال خساستش داره من و بچه رو خفه میکنه.بسیار پول دوست و طلا دوست هست اما اگر پولی بهش بدم یا طلایی براش بخرم بیشتر از یکهفته یادم نمیاد مثل آدم رفتار کنه. (البته اخیرا به من هم تهمت خساست میزنه)
    اوایل زندگیمون اینجور رفتارهای مختلف و متضاد داشت ولی با شدت کمتر وقتی خوب میشد شورش رو تو محبت کردن های ظاهری در میاورد ولی چند روز بعد انگار باباش رو کشته باشم با من با تمام امکاناتش دشمنی میکرد.(گفتاری رفتاری حتی در روابط زناشویی) بهش میگفتم موقع خوبیت اینقدر بهم نچسب تا موقع کینه ورزیت اینقدر آزار و تضاد نبینم متعادل باش میگفت برو بینیم بابا همه زنها اینجورین من تازه بهترینشون هستم. اخیرا که دیگه اون خوبیهاش رو هم به کل تعطیل کرده و به پرخاشگریهاش اضافه کرده.
    مستاصلم چه کنم.:confused:
    چند روز پیش گفتم خونه رو بفروشیم هرکی با سهمش بره یک خونه کوچیکتر بخره جدا شیم برای هر سه تامون بهتره میگه باشه ولی باید حق و حقوقم رو بدی و حق طلاق رو هم همزمان با فروش خونه بهم بدی و بچه هم با خودت. موندم خونه رو بفروشم و سهمش رو بگیره بره تو فاز اینکه طلاق توافقی رو قبول ندارم و من باید خودم اقدام به طلاق کنم و طبق قانون در اینصورت مرد باید تمام مهریه زن رو یکجا بده که ندارم.؟؟!!
    نمیدونم زندگیم با این بشر اصلاح شدنی هست یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه ادامش به صلاحه نه راه خوبی برای پایانش دارم.
    ببخشید فشار دو سالم رو ریختم بیرون زیاد نوشتم و حرف زدم.
    قطعا نظرات پخته دوستان کمک کارم خواهد بود.
    در پناه حق

  2. 9 کاربر از پست مفید Aram_577 تشکرکرده اند .

    Ayeh (سه شنبه 03 اردیبهشت 92), barani (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), maryam123 (دوشنبه 07 مرداد 92), mohammad6599 (یکشنبه 06 مرداد 92), roze sepid (پنجشنبه 23 خرداد 92), shabe niloofari (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), امیر12321 (سه شنبه 18 تیر 92), سپيده سادات (یکشنبه 27 مرداد 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    چقدر کامل و جزئی و دقیق نوشتین! از آقایون بعیده :cool:
    چه دل پری دارین!
    همسر شما مث هر ادم دیگه ای تغییر کرده و خواسته به روز باشه. خوب و بدش رو کار ندارم. ولی اینترنت، چت، ماهواره، چادر، ....طلاق بدون بچه.
    این روند تدریجی نشون از محدودیت هایی داره که همسر شما قبلن داشته و حالا دنبال آزادی می گرده!
    اما این تعادل نداشتن و تضاد رفتاری ایشون بیشتر به خاطر اینه که با خودش کنار نیومده. مث پروانه ای که داره از پوست درمیاد و داره شکل تازه ای به خودش میگیره.
    .
    پیشنهاد من اینه که یه مدت بهش آزادی بدین. آزادی های کم اما باارزش برای همسرتون. رفتار خانمتون یه جوریه که انگار میخواد از اسارت دربیاد! از یه طرف شما و زندگیش رو دوست داره از یه طرف میخواد مستقل و آزاد باشه!
    .
    این که روابط اجتماعی خوبی نداره و با بچه هم رفتار خوبی نداره. آیا از اول اینطوری بوده؟ یا در مدت این دو سال اینطوری شده؟ یا دو ساله که بدتر شده؟
    با چه آدمایی دوست داره رفت و آمد کنه؟
    چه مدل آدم هایی(زن یا مرد) رو تحسین می کنه؟
    آیا از شما فقط پول میخواد؟؟؟ هیچ خواسته ی دیگه ای رو مطرح نمی کنه؟
    اگه بهش آزادی بدین برای پوشش، ماهواره، اینترنت و در کنار همه اینها او رو راهنمایی کنید فکر می کنید بهتون اعتماد می کنه و تاثیر می گیره؟
    ویرایش توسط she : دوشنبه 02 اردیبهشت 92 در ساعت 15:15

  4. 6 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 03 اردیبهشت 92), asemani (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), ویدا@ (یکشنبه 06 مرداد 92), امیر12321 (سه شنبه 18 تیر 92), بهار.زندگی (یکشنبه 06 مرداد 92)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 خرداد 92 [ 13:24]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    118
    سطح
    2
    Points: 118, Level: 2
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم زندگی مشابه زندگی شما داشتم 10 سال زندگی که با دادن دادخاست از طرف همسرم که دختر عموی من بود با دادن هر چیزی که داشتم که میتونستم بهش ندم حتا یک ریال ولی گزشتم الان از این زندگی یک دختر مانده که با من زندگی میکنه من همه چیز را از همسرم دریق نکردم شاید اگر ادامه میدادم درست میشد یا نه نمیدانم چون از قدیم گفتن دوری و دوستی ترسیدم شاید اتفاقی بیفتد که خودم رو دیگه نتونم کنترل کنم نمیشه 10 سال زندگی با همی خوبی یا شاید بدی فراموش کرد زیاد فکر میکنم شاید من هم ایرادی داشتم فقط اینو میدونم که دو طرف با هم مقصر هستند شاید بتوان به زور با هم زندگی کرد ولی این زندگی نیست تو یک مقاله خوندم که نوشته بود هر مرد باید 4تا زن بگیره و هر زن 4 مرد منزور 4 زن مادر خواهر دختر همسر و برای زن مشابه ان اول بچه رو نیز نمیخاست که الان بعد از گزشت 4 ماه نظرش برای دیدن بچه عوض شده نمیدونم به چه قیمتی زنها این کا رو میکنند فقط اینو میدونم که در اطراف ما کسانی هستن که دیدن انسان خوب و صبور که زندگیشون رو اینقدر دوست دارند رو تحمل کنند و چیزی رو که خود از داشتن ان محروم هستند رو ببینند که سعدی گفته سعدی معتقد است که هر انسانی هوشش و استعداد و عادات نیکو یا زشت را از والدین به ارث میبرد و بنابر این کسی که فطرتا شایسته است تربیت در او تا ثیر دارد و کسی که نامستعد است تربیت در او موعثر نیست به نظر من اگر راهی بود انجام بده تا زندگی از بین نرود تا بعدن پشیمان نشی از اینکه تسمیم درستی نگرفتی و حق طلاق به همسرت نده حتا برای پشیمانی و برگشت به زندگی این نظر شخصی منه و نمیدونم کارشناسی هست یا نه

  6. کاربر روبرو از پست مفید مجید-ر تشکرکرده است .

    Aram_577 (سه شنبه 03 اردیبهشت 92)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    64
    Array
    به نظر میرسه که باید خیلی همسرت رو دوست داشته باشی که اینقدر تونستی باهاش کنار بیای، حتما چیزی داره که لیاقت دوست داشته شدن رو داره. هروقت شما به این نتیجه رسیدی که دیگه چیزی برای دوست داشتن نداره تموم میشه چون این رابطه یکطرفه و تنها از سمت شما به نظر میرسه. اگه خواستین تمومش کنین به نظر من باید حق و حقوقش بهش داده بشه منتهی نه بیشتر. اگر هرجا احساس کردین که کمتر از اون حقشه به خاطر همه چیز، به خاطر نصف خونه ای که قبلا بهش دادین، به خاطر از بین بردن زندگی شما توی این همه سال، به خاطر سوء استفاده از علاقه شما توی این مدت، به خاطر آینده فرزندتون با این نوع رفتار همسرتون، از حق طلاقی که دارین میتونین نهایت استفاده رو بکنید!(من اسم اینرو استفاده میزارم نه سوء استفاده) اونقدر طلاقش ندیدن تا راضی به حق و حقوقش بشه.
    ویرایش توسط toojih : دوشنبه 02 اردیبهشت 92 در ساعت 17:35

  8. کاربر روبرو از پست مفید toojih تشکرکرده است .

    Aram_577 (سه شنبه 03 اردیبهشت 92)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 تیر 99 [ 01:39]
    تاریخ عضویت
    1390-6-05
    نوشته ها
    95
    امتیاز
    6,589
    سطح
    53
    Points: 6,589, Level: 53
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 161
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    272

    تشکرشده 208 در 69 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آفرین بر شما که دارین تلاشتو نو می کنید برای اصلاح زندگی

    آنقدر راحت می تونین کاری کنید که خودش بره طلاق بگیره و حتی چیزی از مهریه بهش ندید
    خیلی راحت می تونید اذیتش کنید
    قانون به نفع مرده

  10. 2 کاربر از پست مفید تسلیم خدا تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 03 اردیبهشت 92), barani (دوشنبه 02 اردیبهشت 92)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    سلام

    به نظر می رسه که همسر شما دچار سندرم 30 سالگی هست. زنها در 30 سالگی و مردها در 40 سالگی دچار تغییر و تحولاتی می شن. سعی کنید در عین قاطع بودن به عنوان یک مرد (که به همسرتون نشون میده شما قابل اتکائ هستید ) در این تغییر و تحولات در کنار همسرتون باشید تا مسیر اون رو هدایت کنید. با انتقاد کردن از همسرتون در این تغییرات و یا بی توجهی و به حال خود واگذاشتن ایشون نمی تونید به ایشون کمک کنید.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  12. 4 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 03 اردیبهشت 92), barani (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), ویدا@ (یکشنبه 06 مرداد 92)

  13. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست من

    اول باهات همدردی میکنم وتک تک جملاتت رو خوندم و در ذهنم لحظه به لحظشو مجسم کردم، حس سختی و غم بزرگی را دریافت کردم و در افق فکرم مردی خسته و شکست خورده را دیدم که داره با تمام تلاش زندگیشو حفظ میکنه که بخاطر اعتقادات مذهبیش یا عشق به همسرش یا بخاطر بچش یا بخاط خدا!

    از همدردی که بگذریم بریم سر مشکلتون!

    دوست عزیز من متخصص نیستم ولی احتمال خیلی زیادی میدم که موارد زیر عوامل زیربناییه داستانه:

    1-همسر شما از اول شما را دوست نداشته و بخاطر شرایطتون و یا جبر اطرافیان یا با این تصور که در طول زندگی بهتون علاقه مند میشه یا ثروتتون یا یک ترکیب خطی ا همه اینها زنتون شده

    2-از قبل کسی را دوست داشته که بهش نرسیده و بعد از ازدواج با شما نتونسته اون را فراموش کنه و هیچوقت بشما علاقه واقعی پیدا نکرده

    3-همین الان پای مردی در میونه ول همسرتون مدام در برزخ موند و رفتنه! هنوز با خودش کنار نیومده که بچشو میخواد یا نه!؟ ی روز فکر میکنه تو زندگی جدیدش بچش مزاحمه و ی روز میگه با اون مرده طی میکنه نصف هفته بچه را باید بپذیره و .....

    4-مشکلات و عقده های روانی بیشماری که در عدم قطعیتش تو صمیمات و پرخاشگری و ..... کاملا مشهوده


    به هرشکل این خانم شرایط یک انسان نرمال و عادی را نداره و شما در ابتدای امر پی به بیماری ایشون نبردی و بجای درمان خواستی با کدخدا منشی و به دلش راه رفتن و .... زندگیو پیش ببری! الان باید به چشم بیمار بهش نگاه کنید و بفکر درمان، البته مشکل اونجاست که شما انواع مشاوره ها و روانپزشکا را رفتید و جواب نگرفتید! شاید ایشون قابل عوض شدن نباشه ولی هنوز واسه تصمیم طلاق زوده به نظر من! ی مدت مرد بشدت جدی با جذبه و محکم باش که اصلا به زنش اجازه عرض اندام نمیده! اینجور زنها در این شرایط حس وابستگیشون یهو تشدید ممکنه بشه و بجای دور برداشتن دست پیش را بگیرن!

    شما الان با کسی مواجهید که نظرش و حرفش بشدت متغیره و هر روز یک حرف میزنه! ایندفعه شما قاطع باش و نذار هی حرف عوض بشه! قاطعیتو از شما ببینه جا میزنه!
    دنبال پیدا کردن اون چند ریشه باشید.شاید با حل اونها خیلی مشکلاتتون حل بشه! همیشه طلاق آخرین گزینست! شما که تا اینجاش وایستادین یکم دیگم روش! از خدا هم بخواید مشکلتون را حل کنه!توسل به ائمه! شاید چشم و نذر یا نفرینی به زندگیتون افتاده!
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *
    ویرایش توسط کامران : دوشنبه 02 اردیبهشت 92 در ساعت 22:24

  14. 2 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    Aram_577 (سه شنبه 03 اردیبهشت 92), toojih (سه شنبه 03 اردیبهشت 92)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 مهر 02 [ 23:10]
    تاریخ عضویت
    1391-1-16
    محل سکونت
    همین نزدیکی
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    11,959
    سطح
    71
    Points: 11,959, Level: 71
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    825

    تشکرشده 868 در 166 پست

    Rep Power
    44
    Array
    به نام خ دا
    با سلام و عرض تشکر فراوان از همه عزیزانی که همدردی و همفکری هاشون رو نثار من کردند و باعث افزایش انرژی و خورسندی من شدند. بسیار ممنون. (انشاء ا... عروسی بچه هاتون جبران کنم.):o
    باید عرض کنم که:
    1- در مورد "پیشنهاد دادن آزادی های کم اما با ارزش" باید گفت که خانواده زن من کلا زن سالار و مادر شاهی هستند و هر کاری دوست دارند راحت انجام میدند و اصلا نظر دیگران به خصوص مردان پشیزی برایشان ارزش ندارد.(زن من هم به میزان زیادی خواسته یا ناخواسته مشابه اونها عمل میکنه هرچند به زبون میگه من مادرم رو قبول ندارم ولی در عمل مشابه او رفتار میکنه.) هر چند بعضی مواقع به لفظ میگویند که نظرت برام مهم هست ولی تعارفی بیش نیست! (البته اینو بگم که خانواده من عکس این هستند و تلاش من برای ایجاد تعادل در زندگیم خیلی اثری نداشته و فضای زندگیم زن سالاری بیشتر شده تا متعادل!) ( البته هنگام خواستگاری وضعیت خانواده خودم رو کاملا شفاف به ایشان گفته بودم و گفتم که من معتقد به تعادل هستم و با حدس هایی که از بعضی رفتارهاشون زده بودم گفته بودم که مطلوبم نیست که خانواده همسرم زن سالار باشند آیا خانواده شما اینچنین هست؟ که این سوالم باعث واکنش زیاد مادرشان شده بود که "در قرن بیستم دیگه زن سالاری و مرد سالاری یعنی چه؟" البته بماند که بعدا دیدم که زن سالاری شدید که هیچ تفرعون کامل زن در خانوادشون حاکم هست.)
    2- از ابتدا روابط اجتماعی ایشان خیلی بد نبود اما محدود به فامیلهای خودش و دوستان بسیار محدودش بود که به تدریج کمتر میکرد و هرچه من میگفتم که انسان در روابط با آدم های خوب رشد میکنه و من دوست دارم رفت و امدمون با آدم های مناسب رو گسترش بدم میگفت که من روابطم خوبه و همین هم زیاد و باید خدا رو هم شکر کنی! اما رفتارهاش باعث شد که طی این ده سال به تدریج روابطم با خانواده خودم و با دوستانم بسیار محدود بشه و از این لحاظ بسیار آسیب روحی دیدم ولی اصلا اینو نمیفهمه!
    3- ایشون تا حدی تفکرات فمینستی دارند و ترکیبش با غرور زیادش معجونی شده که خیلی کسی رو قبول نداره البته این اواخر از دخترهای بدحجاب و رفتارهای ناهنجار زنان در خیابان و پارکها تعریف هم میکنه و بهشون حق هم میده! در صورتی که قبلا کلی ازشون بد میگفت! (البته یک نکته ای رو بگم و اون اینکه در بسیاری مواقع میبینه من موضعم چی هست و دقیقا عکس اون رو مطرح میکنه اگه بگم فلان رفتار خوبه میگه برو بینیم بابا حالم از اون بهم میخوره! اگه بگم چه کار یا صحنه بدی اونو تایید و نگاه هم میکنه و ابراز علاقه به اون! اگر هم سکوت داشته باشم با توجه به شناختش از اعتقادات و افکارم در هر جا عکس اونو میگه)
    4- خواسته های ایشون که تمومی نداره. پول و طلا از نظر اقتصادی بزرگشه و الا از نظر توقع در رفتار و اطاعت امرشون توسط من و بچه خفمون کرده!
    5- در مورد ماهواره حتی داشتم باهاش صحبت میکردم که من ندیده که نیستم شاید بخواهم برات تو خونه ماهواره بزارم اما با شناختی که از تو دارم و اینکه هیچکسی چه در خانه خودمان و حتی در مهمانیها و در خانه دیگران حق انتخاب کانال تلویزیون رو به جز تو نداره قطعا تو هنگام حضور بچه کانالهای انچنانی رو (که ابراز میکنی میخواهی ببینی) خواهی گذاشت و مخالفت من هم فقط باعث دعوای بیشتر در خانه و آسیب اخلاقی بیشتر بچه خواهد شد. لذا در مورد راه اومدن با ایشان هیچ امیدی ندارم به پذیرش راهنماییهای من از طرف ایشون در آینده.
    6- من بسیار خانواده دوست هستم و این روحیه من شاید باعث این مشکلات شده! بعضی وقتها به ایشون میگم تو باید با یک مرد چشم چرون و عیاش و بیخیال خانواده زندگی میکردی تا میفهمیدی این رفتارات یعنی چی؟! من آدمی نیستم که بخواهم طرفم رو اینقدر زجر بدم که خودش بره دنبال طلاق و اصلا عذاب وجدان شدید میگیرم اگه در حق کسی نامردی کنم ضمنا این کارها برای زندگی دنیا ارزش خرابی آخرتم رو نداره.
    7- در مورد بحران 30 سالگی خانمها هم بگم که یکنفر از مشاورهای تلفنی 1480 هم اینو بهم گفت اما هرچی سرچ کردم مطلبی در موردش پیدا نکردم که اطلاعاتم بیشتر بشه و اینکه بعد از این دوره آیا به حالت اول بر میگردند یا نه؟؟

    باز هم از تمامی عزیزانی که لطفشون شامل حالم شد و خواهد شد ممنونم.

    - - - Updated - - -

    8- در مورد علاقه نداشتن و یا ... که مطرح فرمودید بگم که خیلی آدم ساده لوحی نیستم اما فکر کنم پای کسی وسط نیست شاید تخیلاتی غیر واقع در ذهنش باشه اما در واقعیت بعید میدونم خبری باشه. قبلا هم گفتم در مواقع نرمال بودن ابراز عشقش شورش رو در میاره اما جدیدا اونو هم تعطیل کرده. در مورد جدی بودن هم بگم که ایشان وقتی جدیت رو در طرف مقابلش کمی درک میکنه که بدتر از خودش داد و بیداد بشنوه و نامردی ببینه والا کلا ارزشی برای هیچکس قایل نیست و فقط در صورتی که ذکر شد کمی میترسه و حساب میبره که این روش خیلی با روحیاتم همخوانی نداره.

  16. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sci نمایش پست ها
    خواهرم سوال بسیار خوبی رو پرسیدی و نکته مهمی رو اشاره کردی...
    نکته ای که اگر نیم نگاهی منطقی به چند پست اخیر سامره بندازی جوابش برات روشن می شه... و شاید این جواب رو دوست نداشته باشی که بشنوی!
    اون جواب اینه که بسیار احساساتی هست! شاید موافق من نباشی و معتقد باشی که تا چند سال پیش بارها عاشق شدی و تموم کردی! اما اینبار فرق می کنه.. اصلا مثل اینکه تموم نمی شه! چون قبلا تجربیاتی داشتی منطقی هستی و منطقی تصمیم می گیری... اما باید بگم اینطور نیست و باید با موقعیت خودت اشنا بشی...واقعا اینبار چه فرقی می کنه؟؟؟ بهت می گم
    یه چیزی مثل حس بلوغ... مثل همون دوران... مواجه شدن با تغییرات جسمی و روحی که هیچ کدوم قبلا نبوده...بهش می گیم سندرم سی سالگی یا بحران سی سالگی... این بحران از سن حدود ۲۸ سال شروع می شه و در ۳۲ سالگی به اوج خودش می رسه و تا ۳۵ سالگی معمولا ادامه داره... احساس شک، ناراحتی از محیط خانواده، حتی احساس ضرر و زیان، بی حوصلگی، کم خوابی، حس سرزنش، اوج گرفتن گفتگوهای درونی، گاهی حتی بی اشتهایی بی دلیل و ... از علائم این دوران هستند که گاها با اختلالات هورمونی و تغییر نوع پوست هم همراه می شن...اضطراب و استرس به همراه تپشهای قلب، عدم ارامش، دردهای مبهم و بسیاری دیگر موجب می شه فرد احساساتی و زود رنج بشه و در زندگیش به دنبال یک حامی بگرده و یا احساس خلا کنه...این یک بحران طبیعیه که موجب می شه فرد تصمیمات شتابزده بگیره و در اوج منطق، میون احساستش در گیر بشه

    حالا فکر می کنم متوجه خیلی از موارد باید شده باشی..جای نگرانی نیست شما در یک تونل رشد قرار داری و با طی کردن این تونل همه مشکلات حل خواهند شد
    حالا متوجه می شی که چرا اون تمرینات رو انجام می دی و بهت توصیه می کنم ارامش داشته باشی...
    برگرد و پستها و توصیه ها رو یکبار دیگه با دقت بخون..
    با ظرافت زندگی کن خواهرم...
    این مطلبی هست که توی این سایت در مورد بحران سی سالگی دیدم.
    اگر کافی نبود یا مایل بودید بیشتر بدونید، می تونم باز هم براتون سرچ کنم و بذارم.

    در ضمن آقای Sci کارشناس خوبی هستند، خوبه ازشون درخواست کنید به تاپیکتون سربزنند.

  17. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    Aram_577 (شنبه 07 اردیبهشت 92)

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 06 اردیبهشت 92 [ 12:21]
    تاریخ عضویت
    1392-2-06
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    2
    سطح
    1
    Points: 2, Level: 1
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست من
    من یک آقا هستم
    زندگی من کاملا مشابه زندگی شماست. زن من هم از همین سایت شروع کرد بعد با چندتا آقا آشنا شد و زندگی من طی 4 سال فقط شد گوشزد کردن به این زن که وارد این دنیا نشو و در آخر هم مثل شما چتهای منزجرکننده ای ازش دیدم.
    با کمال وقاحت ابراز پشیمانی کرد ولی اینبار با اون آقایی که دوست بود دست به یکی کردن که من از ارتباطشون چیزی نفهمم.
    دوست من تمومش کن این زندگی رو.
    همون کاری رو بکن که من فردا شنبه میخوام بکنم....طلااااققققق
    راه حلش اینه این زن لیاقت زندگی با شمارو نداره اگر نه به خاطر چادر زدن و ..... کار رو به اینجا نمیکشوند.
    موفق باشید

  19. کاربر روبرو از پست مفید shirazi_dorsa تشکرکرده است .

    Aram_577 (شنبه 07 اردیبهشت 92)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.