سلام دوستان
مدت 3 ماه عقد كردم و 2 ماهم قبل از عقد با همسرم آشنا شديم.
توي زمان آشنايي من تمام مسايلي كه واسم اهميت داشت رو ريز و درشت مطرح كردم و سعي كردم براي تك تكشون با همسرم به توافق برسيم، چون دوست نداشتم بعدا سر اين مسايل به مشكل بخوريم و با هم كش مكش پيدا كنيم...
چند مورد از اون مسايلي مطرح كرده بودم به اين قرار بود:
1- دوست ندارم حيوون خانگي داشته باشيم و از حيوون چندشم ميشه و دوست ندارم همسرم هم وقتشو با حيوانات بگذرونه... تنها چيزي كه باهاش مشكل ندارم داشتن آكواريومه...
2- دوست ندارم بعد از ازدواج با دوستات سفر مجردي برين يا با دوستاي مجردت شب نشيني داشته باشين، مگر اينكه دوستت متاهل باشه و من و خانوم دوستت هم باهاتون بيايم ... و كلا بهش گفتم رابطه با دوستات اگه در حد كوهنوردي، استخر، سالن فوتبال، باشگاه و شكار باشه اشكال نداره، اما دوست ندارم باهاشون بري پارك و باغ و اين جور چيزها...
3- دوست ندارم رابطه ات با خانوم هاي فاميلتون از يه حدي بيشتر بشه... مثلا خيلي سنگين و مودب صحبت و بحث كنين اما از شوخي كردن و خنده هاي خارج از حد و اين چيزها با خانوم هاي ديگه بدم مياد!!
موارد ديگه اي هم مطرح شده كه به خاطر اهميت كمترشون و خارج شدن از حوصله اينجا بيانشون نميكنم
همسرم با تك تك اين مسايلي كه مطرح شد موافقت كرد، سر يه سري مسايلي هم باهم به توافق رسيديم... تا اينكه با جمع بندي و اين ها به عقد اين آقا درومدم...
ماه اول بعد از عقد يه شب ساعت 11 به همسرم sms دادم كه در جه حالي؟
گفت : با دوستام بيرونيم... جات خالي و اين حرف ها...
هيچي نگفتم،گفتم باشه !!! و تمام
حدودا يه هفته بعدش دوباره اين داستان تكرار شد... باز هيچي گفتم... چند روز بعد دوباره تكرار شد.... بهش گفتم خلف وعده كردي!
گفت : الان عقديم ... بعد از ازدواجمون ديگه نميرم...
گفتم: تو قول دادي، ديگه بحث الان و بعد از ازدواجمون نيست... من از اين شب نشيني ها خوشم نمياد!!!!
اما چند وقت بعدش دوباره تكرار شد... و متاسفانه به يه دعواي مفصل ختم شد....
بعد از آشتي كردنمون حدودا يه ماه يا 40 روز ديگه نرفت بيرون تا دوباره تو اين هفته اين شب نشيني از سر گرفته شد!!!
دفعه اول دوباره سكوت اختيار كردم و چيزي نگفتم، اما انگار سكوت منو به حساب رضايتم گذاشت و دوباره ديشب بهم sms داد كه با دوستام اومديم بيرون!!!!!!!!!
مطمئنم كه تو اين شب نشيني ها هيچ كار بدي هم نميكنن و فقط ميشينن با هم گپ ميزنن... اما من هر كاري ميكنم نميتونم باهاش كنار بيام... مخصوصا اينكه وقتي به اين مساله فكر ميكنم كه با وجود اينكه ميدونه اين كارش منو ناراحت ميكنه بازم تكرارش ميكنه!!!!!
ميدونم پسر شاد و شنگولي بوده و تو خونه بند نميشده قبلا... منم هميشه همراهيش كردم و هر وقت ميگه با هم بريم بيرون نه تو كارش نميارم... با هم ميريم كوه ، باغ ، پياده روي ، دوچرخه سواري و ... اما اگه حتي ساعت 11 شب برگرديم خونه و ديگه حتي توان راه رفتنم نداشته باشه و دوستاش زنگ بزنن كه بريم بيرون نه نمياره.... پس اين شب نشيني با دوستاش به خاطر اين نيست كه مثلا احتياج به تفريح داره و من پاسخ گو نيستم!!!!!
چند وقتم بعد از عقدمون بحث سر اين بود كه ميخواست پرنده بخره... من گفتم بدم مياد و اون شروع كرد به دليل اوردن و اين چيزها.... من گفتم: قبلا بهت گفتم از حيوون بدم مياد و اين حرف ها.... بعد برميگرده به من ميگه تو به علايق من توجه نميكني.... در صورتي قبل از عقد ميتونست به من بگه من دوست دارم حتما حيوون خونگي داشته باشم... اون وقت مساله يه جور ديگه ميشد!!!!
البته حالا بعد از كلي بحث همون آكواريومي رو خريده كه قبلا با هم به توافق رسيده بوديم... اما همچنان به نگه داشتن حيوون خونگي ديگه اي هم علاقه نشون ميده
مساله ديگه اي كه تو دوران عقد باهاش مواجه شدم رابطه اش با دختر دايي هاشه.... اولين باري كه من اين خانوم رو ديدم بعد از تبريك ازدواجمون بازوي همسرم رو گرفت و با خنده گفت باورم نميشه ازدواج كردي، مباركه ((البته اين خانوم متاهله و يه پسر كوچيكم داره)) من بدم اومد از اين حركتش اما خودمو به اون راه زدم...
دفعه بعد دوباره برخوردهاي فيزيكي اون يكي دختر داييش رو با همسرم ديدم، كه لپ همسرم رو كشيد... يه بار ديگه ديدم كه يه مشت آروم به سينه همسرم زد....
من تحمل ديدن اين حركات رو ندارم... وقتي به همسرم ميگم از اين برخورد هاي فيزيكي بدم مياد، بهم ميگه ما با اين بچه هاي داييم بزرگ شديم، مثل خواهر برادريم... قصدي ندارن... اما من نميتونم اين دلايل رو بپذيرم ((قبلا هم بهش گفتم رو اين مسايل حساسم)) ... همسرم هم با حركاتش يه جوري به اين دختر دايي هاش نميفهمونه كه نبايد اين كارا رو بكنن...
اين 3 مورد تو اين 3 ماه من رو آزرده كرده... اوقات خيلي خوبي رو با همسرم ميگذرونم... با هم شوخي ميكنيم....گردش ميريم.... ميخنديم و كلا شاديم با هم.... خيليييييييييييي دوستش دارم.... اما هر بار كه اين 3 مساله دوباره تكرار ميشه خوشي هامون به كامم تلخ ميشه...
هر بار اومدم سكوت كنم و هيچي نگم نتيجه عكس گرفتم . تكرار كاراش بيشتر شده... هر بارم تذكر ميدم كه اين كارت ناراحتم ميكنه متاسفانه كارمون به جروبحث ميكشه!!!!
واسه هر كدوم از اين مسايل چه راه حل و برخوردي از جانب من رو پيشنهاد ميكنين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم تو دوران آشناييمون 3 ، 4 تا قول به همسرم دادم كه به همشون عمل كردم ... اما اين كاراش كم كم باعث ميشه منم به اين فكر بيفتم كه تصميمات ديگه اي درباره وعده هايي كه بهش دادم بگيرم...
تو رابطه مون وقت هايي هم شده كه من تقصيركار بودم و اين طوري هم نيست كه بگم هميشه كاراي خوب رو من ميكنم و كاراي بد رو اون... اما....
علاقه مندی ها (Bookmarks)