سلام فرهاد هستم 23 سالمه.
حدود هفت ماه پیش با همسرم اشنا شدم.با هم دوست بودیم.سه روز بعد از اشناییمون با هم یه تفریح رفتیم که متوجه نا امیدی ایشون از زندگی شدم و حتی اثار خودکشی ناموفق هم رو دستش دیدم و نمیتونستم بی تفاوت باشم اون وقت تصمیم گرفتم که کمکش کنم...........
یه مدت گذشت و با هم بیشتر اشنا شدیم و فهمیدم دختر خوش قلب و پرشوریه.بیشتر اوقات با هم بودیم و بهش علاقه مند شدم.اون موقع با دو نفر دیگه هم بودم که یکیشو خیلی دوست داشتم و یک سال بود با هم بودیم خاموم خوب و فهمیده ای بود اما به خاطر اینکه ایشون رو خیلی بیشتر دوست داشتم با همه تموم کردم.
بعد از گذشت مدتی بهم گفت مامانم فهمیده باید بیای مامانم ببینتت.منم رفتم مامانشو دیدم.مامانشم از من خوشش اومد و اجازه داد با هم باشیم و مشکلات شروع شد....
یک هفته بعد گفت مامانم گفته یا باید رابطون رو رسمی کنید یا تموم کنید.که من گفتم شرایط ازدواج رو فعلا ندارم و ما باید همدیگرو بیشتر بشناسیم و .......
هر هفته 3 بار بحث داشتیم سر این موضوع که باید بیای خاستگاری منم میگفتم حالا وقتش نیست.بیچاره هم با مامانش بحث داشت که یک بارش هم قرص خورد که خودکشی کنه به علت دعوا با مامانش که منم همون شب بردمش بیمارستان.اون شب خواستم فراموشش کنم اما دیگه نمیتونستم احساساتم به کلی منطقم رو کور کرده بود.
دو ماه گذشت و هر روز همو میدیدیم دختر خیلی مهربونی بود .خیلی دوستم داشت منم خیلی دوسش داشتم.تا اینکه یه روز به خانواده گفتم که من یه دخترو دیدم خوشم اومده خانواده منم با کلی تحقیقات قبول کردن و رفتیم خاستگاری.
از نظر زیبایی هم در حد خوبی بود همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه 15 روز بعد از خواستگاری به خاطر لج بازی بیش از حدش با من و تو روی منم وایسادن قهر کردیم.دو روز بعد زنگ زد گریه کرد که بدون تو نمیتونم و ...... بخشیدمش.
باز شروع کردیم و من خیلی چیزاشا میخواستم عوض کنم.مثلا عکساشو تو فیس بوکش برداشتم چون در شانش نبود و منم دوست نداشتم که عکس همسرم تو فیس بوک باشه.ازش خواستم منطقی تر باشه.پوشاک مناسب تر بپوش و ظاهر با شخصیت تری داشته باشه.چون اهل مد بود پوشش قابل قبولی از نظر من نداشت.و خیلی چیزای دیگه..........
بحث هامون بیشتر شد و مقاومت بیشتری از خودش نشون میداد.لج بازی و یه دندگی زیادی میکرد باهام و منم از اونجا که به نظر خودم خواسته های منطقی و قابل قبولی داشتم کوتاه نمیومدم.باز هم قهر و اشتی.
خیلی بحث داشتیم حداقل هفته ای سه بارر !
عقد کردیم و من از روز اول اشنایمون تا به امروز به این فکر بودم که میشه ازش کسی ساخت که اخلاقیات منطقی و قابل قبولی داره ولی نمیدونم چرا اینقدر مشکلاتش زیاده این مشکلشو حل میکنم یه مشکل دیگه و .............
خیلی هم لج بازه و خیلی منو عصبانی میکنه به حدی که روز اول من ادمی بودم که خیلی کنترل زیادی رو خودم داشتم ولی حالا خیلی زود عصبانی میشم و کنترلم کم شده.خیلی از مشکلاتی هم که حل میشه باز تکرار میکنه و باز بحث... به حدی بحث هامون زیاد شده که خانواده هامون هم به شدت ناراحت شدن.بیشتر بحث هامونم برون از خونه و در جمع اقوام استارت میخوره و وقتی خانوادش هم حضور داشته باشن دیگه غیر قابل کنترل میشه و به شدت لج بازی میکنه....
کتاب مردان مریخی زنان ونوسی هم دانلود کردم بهش دادم که بهتر بتونه با تضاد ها کنار بیاد اما اثری نداشت.اینم بگم تا روز اول فرق کرده اما خیلی اشتباهاتشو تکرار میکنه که منم به شدت عصبانی میشم و جدیدا بهم بد اخلاق هم میگه و میگه باید به روانشناس مراجعه کنی !
خسته شدم امشبم بحث کردیم و توی اوج عصبانیت دو طرفمون اون گفت باید همه چیزو تموم کنیم که منم گفتم منم خسته شدم و این کارو میکنیم....
وقتی با هم خوبیم به اندازه ای هست که فکر میکننیم بهترین زوج رو زمینیم و وقتی هم بحث پیش میاد بد ترین زوج زمین میشیم ! از نظر مادی و معنوی هم چیزی براش کم نزاشتم فقط به خواسته های من عمل نمیکنه.هر بارم میبخشمش فکر میکنم عوض شده اما باز هم همون ادم سابقه و هیچ فرقی نکرده..
دوستان منو راهنمایی کنید که صلاح کار من چیه به خدا خشته شدم از این اوضاع ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)