به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 93 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-25
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    963
    سطح
    16
    Points: 963, Level: 16
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    26

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با اين شكست عاطفي همه زندگيم به هم ريخته

    با سلام به همه دوستان گلم
    مي خوام از اول همه چي رو بگم تا كمك كنيد:
    من سال 87 از طريق نت با يه خانمي اشنا شدم اين اشنايي ادامه داشت ولي كم رنگ بود تا اينكه ما اولين قرار ملاقتمون را در بهمن ماه گذاشتيم در نگاه اول من از ايشون خوشم نيومد و بعد از اينكه ملاقاتمون انجام شد با يه اس ام اس بهشون گفتم و گفتم ديگه بهتره ادامه نديم ولي با توجه به اينكه رابطه مان يه مدت طول كشيده بود من دلم نيومد اذيتش كنم رابطه را كم رنگتر كردم و اما اين قضيه باز كش پيدا كرد تا اينكه قرار دوم را براي عيد گذاشتيم و اين دفعه من يه كم ازش خوشم اومد ولي احساس كردم كه يه وابستگي هم بين ما ايجاد شده و اين ماجرا همينجوري كش پيدا كرد ديگه ارتباط تلي مان بيشتر و بيشتر شد و بخاطرش حتي موردهايي را كه مي تونست واسم بالفعل باشه از بررسي حذف كردم و ديگه منم دوسش داشتم تا اينكه من درسام تموم شد و من اومدم به شهر خودمون
    ولي من حدودا 9 ما بيكار بودم و اين مدت با اينكه من دلم نمي خواست اذيت بشه و منتظر كسي باشيه كه وضعيتش مشخص نيست (پول نداشتم كار نداشتم ...) ولي اون همچنان محكم وايستاده بود و وقتي ديدم تو اين شرايط وايستاده منم ديگه مطمئن شدم بهش و بعداز كار پيدا كردن خيلي بهش دلبسته بودم و دوستش دارشتم(نه اينكه الان ندارم ها ...) تو اين مدت علاوه بر ارتباط تلفني ما هميشه همديگرو مي ديديم ديگه شده بود همه زندگيم
    بعد از اينكه كار پيدا كردم و تونستم يه كم پس انداز كنم ديگه بحث ازدواجمون شروع شد و من قاطعانه گفتم كه هستم و دوستت دارم و مي خوام باهم باشيم تا اخر عمرمون
    اخر سال 90 من رسما رفتم خونشون و از خونوادشون رسما خواستگاري كردم و گفتم كه وضعيتم اينطوريه و خلاصه همه چي رو توضيح دادم و گفم كه ما با باهم سه سال هست كه همديگرو دوست داريم و ...
    بعد از عيد هم با خونواده رفتيم خواستگاري ولي بعد از خواستگاري به دليل اينكه من پدرم مريض بود و مشكلاتي روحي برام ايجاد شده بود نتونستم پي خواستگاري رو بگيرم ولي تو اون جلسه خواستگاري من برادرم قاطعانه ازشون جواب خواست چون تحقيقات و اين جور چيزهارو هم خونوادش انجام داده بودم اون موقع پدر ايشون گفت كه استخدام رسمي من قطعي بشه اين قضيه حله
    بعد از او ن خواستگاري من احساس كردم داره ازمن فاصله ميگره ولي نمي دونم شايد اشتباه مي كردم خيلي فكرم رو مشغول كرده بود تا حدي كه من مشكلات اعصاب پيدا كرده بودم
    اما چند مدت بعد باز ما قرار ملاقات گذاشتيم و همديگرو ديديم چندين بار و وضعيت روحي من در رمضان كاملا بهبود پيدا كرد و ما باهم رفتيم حلقه نامزدي و طلا و لباس عروس و اينار و هم نگاه مي كرديم و پسند مي كرديم و من ديگه فكر مي كردم واقعا زنمه ايشون و اينكه حتي مهريه را هم باهم توافق كرديم و هيچي نمونده بود كه باهم بحث كنيم
    ولي بخاطر كارهاي مزخرف اداري همچان كار استخدامي من تموم نشده بود و من همچنان پيگير اين كارم بودم تا ازدواجم درست بشه اونقدر زنگ زدم به مسولان كه خودم خچالت مي كشيدم
    ما در مهر ماه يه روز قرار گذاشتيم با اطلاع خونوادش ازصبح با شب باهم بوديم و اون روز خيلي خوش گذشت
    ولي بعد از سه روز بهم زنگ زد و گفت كه نمي تونه ديگه صبر كنه و تا قبل از محرم بايد ازدواج كنه؟!(تام محرم دقيقا 38 رزو مونده بود) و من هم بهش گفتم خوب من اولا شرط پدرت درست نشده من چيكار كنم ؟ و ثانيا پدرم داره مي ميره و گفتم اگه تو بخواي با كس ديگه اي ازدواج كني تو اين مدت كوتاه مگه مي توني ؟ اگه بخواي با غير من ازداج كني بايد يه مدت اشنا بشي خوب اين مدت منتظرم باشي بهتر نيست و گفتم خودت تصميم بگير و بهش تاكيد كردم پدرم داره مي ميره من چطور تو جشاش نگاه كنم و بگم مي خوام ازدواج كنم؟
    دقيقا سه روز بعد من پدرمو از دست دادم ويه مدت درگير اين مساله و مراسم شدم وضعيت روحيم هم خوب نبود و اما اين قضيه رو بهش نگفتم و به خودم گفتم خوب اون كه ميدونه من پدرم وضعيت خوبي نداره و بخاطر همين غرورم هم اجازه نداد خبر بدم اونم اصلا خبري نگرفت؟!( من عذاب وجدان دارم كه چرا خبر ندادم كه اين خبر ندادن باعث شده از دستش بدم ايا اين طرز فكر من درسته؟)
    و اين بي خبري همچنان ادامه داشت و من ديگه نمي تونستم ازش بي خبر باشم روز تولدش كه اذر بود (با خودم فكر مي كردم ك محرم و صفر كه نميتونه ازدواج كنه وقبلش هم ازدواج نمي تونست بكنه چون فرصت كافي نبود) بهش پي ام دادم و زنگ زدم اصلا چوابي نشد و اونقدر ادامه دادم كه باز جواب نشد تصميم گرفته بودم با پدر ش صحبت كنم كه باز كه زنگ زدم ايندفعه پدرش برداشت و بهم گفت كه ازدواج كرده ديگه موندم قفل كردم ...
    مگه ميشه؟؟ ما همه قرارهامونو باهم گذاشته بوديم چطور مبشه؟ كلي سوال واسم پيش اومده و همه بي جواب؟

    ولي من بيخيال نشدم سعي كردم اين موضوع رو بفهمم چند بار بعدش تو نت با هاش حرف زدم بهش گفتم برگرد بهم گفت تو هم برو ازدواج كن اگه خدا بخواد سرنوشت دوباره مارو بهم مي رسونه و بهم مي گه دوستم داره ولي نمي فهمم نمي فهمم نمي فهمم
    بهم ميگه از زندگيش راضي نيست و ...
    لازمه بگم من تو اين مدت هم هي بهش اس ام اس هم مي دم با اينكه مي دونم ازدواج كرده و لي نمونم ترك كنم نمي تونم!!!!
    بهش گفتم باروم نميشه كه تو اين 4سال كه بامن بودي يه دفعه منو ول كردي رفتي با يكي ديگه ازدواج كردي؟ اصلا نمي تونم اين قضيه رو درك كنم درك اين قضيه برام محاله و نمي تونم درك كنم اين قضيه خيلي منو بهم ريخته ، احساس مي كنم همه زندگيمو از دست دادم همه زندگيمو
    اونقدر پيش خدا گريه كردم(شايد برا بعضي ها خنده اور باشه كه مرد گريه كنه ولي من كردم و بخاطرش بازم هر روز ادامه داره) دعا كردم ولي نتيجه اي حاصل نشد...
    حالا خواهشم از دوستان اينكه با مسائل زير با توجه به اطلاعات بالا كمكم كنن
    1- يك احساس قوي تو دلمه نمي زاره به كس ديگه اي فكر كنم تا مي خوام به كس ديگه اي فكر كنم يه حس قوي تو دلم مي گه صبر كن برمي گرده مي خوام بدونم ايا اين حس تو همه ادمايي كه مثل من بودن وجود داره يا نه؟ اين خيلي برام مهمه بدونم منشا اين حس چيه؟ درسته يا غلط؟
    2- برام سوال هست كه اون بعد از ازدواجش كه اين همه بهم ضربه روحي زده و مي دونست من پيگير خواهم شد چرا هنوز خط تلفن هاشو عوض نگرده و نمي كنه؟ من بهش اس ام اس مي دم چر اين خطشو عوض نمي كنه كه هم من راحت بشم و هم خودش؟ من چيكار كنم كه اصلا بهش اس ندم و ترك كنم چون خودم هم از اين قضيه نارااحتم؟ و ناراحتم كه با يه ادم متاهل پي ام مي دم

    2-اينكه من اين مدت با اين خانوم بودم و دوستش داشتم و همچنان هم دارم ايا نفر ديگه اي را كه تو زندگيم وارد خواهم كرد مي تونم به اندازه اين دوستش داشته باشم؟

    3- چرا همش خوبيهاي اون مي اد تو ذهنم چرا نمي تونم بديهاشو ببينم؟
    پيشاپيش از راهنماييهاي خوبتان سپاسگذاري مي كنم

  2. 2 کاربر از پست مفید sahand745 تشکرکرده اند .

    roze sepid (چهارشنبه 05 تیر 92), شیدا. (شنبه 31 فروردین 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    آقای سهند سلام.
    به تالار همدردی خوش اومدی . امیدوارم هم سوالاتت حل بشه و هم مشکلاتت . مرگ پدرتون رو هم بهتون تسلیت میگم
    دوست عزیز شما مطمئن هستین که ازدواج کرده یا هنوز شک داری ؟
    سن خودت و اون خانم رو هم بگو

  4. کاربر روبرو از پست مفید asemani تشکرکرده است .

    sahand745 (جمعه 30 فروردین 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 93 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-25
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    963
    سطح
    16
    Points: 963, Level: 16
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    26

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون دوست عزيزم
    بله از ازدواجش مطمئنم چون از همكارانش هم پرسيدم
    من متولد 62 هستم وايشون متولد 66

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 13 تیر 93 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1392-1-07
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    1,246
    سطح
    19
    Points: 1,246, Level: 19
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 298 در 112 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اولا تسلیت بابت از دست دادن پدرتون
    دوما همین امروز تماستون رو کامل باهاش قطع کنید
    چون ایشون ازدواج کردن و در هر حال حاضر با کسی دیگه زندگی میکنه و حق اینو نداره به شما پیام بده
    بهتره آروم باشی و خودت رو درگیر گذشته نکنی
    میدونم سخت هست اما باید از این مرحله عبور کنی و در مرحله شک نمونی چون خطرات جبران ناپذیری داره
    من پیشنهاد میکنم وقت خودت رو بیشتر پر کنی و کمتر بهش فکر کنی
    با کلاس های روان درمانی و مدیتیشن و ... هم میتونی ذهن خودت رو آروم کنی و راحتتر فراموشش کنی

  7. 5 کاربر از پست مفید هدف تشکرکرده اند .

    sahand745 (جمعه 30 فروردین 92), کامران (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), ویدا@ (شنبه 31 فروردین 92), چشمک (شنبه 31 فروردین 92), شیدا. (شنبه 31 فروردین 92)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 93 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-25
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    963
    سطح
    16
    Points: 963, Level: 16
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    26

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام متشكرم هدف جان
    پيام ايشون فكر كنم به اصرار من بوده ولي من اين موضوع تو ذهنمه
    نمي شه بخاطر يه اشتباه بگيم يه انسان بده بالاخره همه ما انسانيم و جايزااخطاء
    نمي دونم چرا اينقدر مطمئنم نمي تونه با كس ديگه اي بمونه؟ چرا من همچين احساسي رو دارم؟
    من واقعا خيلي دوستش داشتم و دارم
    ايا من اين حق رو دارم كه بدونم چرا تا اون مرحله بامن جلو رفته و چرا با يكي ديگه ازدواج كرده؟ حق دارم به عنوان يك انسان بفهمم ايرادم چي بوده؟ شما به من اين حق رو مي ديد تو اين زمينه كه حقيقت رو بفهمم؟ گرچه هيچ وقت كاري نمي كنم كه به ابرويش لطمه بخوره چون واقعا دوستش دارم
    دير شروع كردم ولي دارم از يه مشاور هم كمك ميگيرم و خودم هم تا وقت دارم در اين زمينه مطالعه ميكنم
    بعد از فوت پدرم من كلا تنها شدم چون همه خواهر برادرام ازدواج كردن
    اگه بگم شوك مرگ پدر م از 100 ، 70 بوده شوكي كه اين مسئله بهم وارد كرده از 100 دقيقا صد بوده چون همه اميد و زندگيم بوده

  9. کاربر روبرو از پست مفید sahand745 تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 31 فروردین 92)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 بهمن 92 [ 18:58]
    تاریخ عضویت
    1390-2-30
    محل سکونت
    کرج
    نوشته ها
    620
    امتیاز
    4,643
    سطح
    43
    Points: 4,643, Level: 43
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 107
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Social1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    3,824

    تشکرشده 3,762 در 695 پست

    Rep Power
    75
    Array
    سلام آقای سهند
    من هم بابت از دست دادن پدرتون تسلیت می گم.

    شما که مطمئن هستی از ازدواج ایشون ، پس بهتره ارتباطت رو قطع کنی و با قاطعیت تمام راهت رو ازش جدا کن.
    گفتی که اوایل ازش خوشت نمیومد و کم کم بهش دلبسته شدی پس به همون آرامی هم می تونی ترکش کنی و به فکر ازدواج با یکی دیگه باشی چون اینجوری اون هم کم کم به زندگیش دلبسته میشه و خودش رو خوشبخت می بینه ...
    پس کار اشتباه نکن و زندگیت رو ترمیم کن و راه جدید رو برو .

    درکت می کنم که توی شرایط نامساعدی هستی، از طرفی غم از دست دادن پدرت و از طرفی کار و از طرفی هم فکر این دختر ولی شما نمی تونی ایست کنی و توی یک نقطه بایستی تا ببینی سرنوشت برات چی رقم میزنه که اگه اینطوری بشه سرنوشت بدترینها رو جلوی روت میزاره پس خودت سرنوشتت رو بساز و حرکت کن و برای بهتر زندگی کردنت تلاش کن که حتما لطف خدا هم شامل حالت میشه ...

    هیچگاه دلت را به روزگـــــــار مسپار که دریایی از ناامیدی هست ...
    دلت را به خــــــدا بسپار که دریایی از امید است...

  11. 5 کاربر از پست مفید چشمک تشکرکرده اند .

    roze sepid (چهارشنبه 05 تیر 92), sahand745 (شنبه 31 فروردین 92), کامران (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), ویدا@ (شنبه 31 فروردین 92), شیدا. (شنبه 31 فروردین 92)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    آقای سهند عزیز سلام
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahand745 نمایش پست ها
    من عذاب وجدان دارم كه چرا خبر ندادم كه اين خبر ندادن باعث شده از دستش بدم ايا اين طرز فكر من درسته؟
    نخیر درست نیست. هیچکس یه رابطه 4 ساله رو به خاطر چند روز بی خبری تموم نمیکنه. مطمئنا مشکلی از قبل وجود داشته وگرنه خودش توی این مدت خبری ازتون میگرفت با توجه به اینکه میدونست احتمال فوت پدرتون هست
    و اين بي خبري همچنان ادامه داشت و من ديگه نمي تونستم ازش بي خبر باشم روز تولدش كه اذر بود (با خودم فكر مي كردم ك محرم و صفر كه نميتونه ازدواج كنه وقبلش هم ازدواج نمي تونست بكنه چون فرصت كافي نبود) بهش پي ام دادم و زنگ زدم اصلا چوابي نشد و اونقدر ادامه دادم كه باز جواب نشد تصميم گرفته بودم با پدر ش صحبت كنم كه باز كه زنگ زدم ايندفعه پدرش برداشت و بهم گفت كه ازدواج كرده ديگه موندم قفل كردم ...
    مگه ميشه؟؟ ما همه قرارهامونو باهم گذاشته بوديم چطور مبشه؟ كلي سوال واسم پيش اومده و همه بي جواب؟

    ولي من بيخيال نشدم سعي كردم اين موضوع رو بفهمم چند بار بعدش تو نت با هاش حرف زدم بهش گفتم برگرد بهم گفت تو هم برو ازدواج كن اگه خدا بخواد سرنوشت دوباره مارو بهم مي رسونه
    اینم شد حرف؟! رابطه ای که این همه مدت براش انرژی گذاشته بودینو نزدیک بود به ازدواج برسه رو تموم کنیدو هر کدوم جداگانه ازدواج کنید بعد خدا و سرنوشت شما رو دوباره بهم برسونه؟!
    و بهم مي گه دوستم داره ولي نمي فهمم نمي فهمم نمي فهمم
    بهم ميگه از زندگيش راضي نيست و ...
    لازمه بگم من تو اين مدت هم هي بهش اس ام اس هم مي دم با اينكه مي دونم ازدواج كرده و لي نمونم ترك كنم نمي تونم!!!!
    وارد این بازی نشین! واقعا خطرناکه! شماها بچه نیستین. مطمئنا اگه به این ازدواج راضی نبود حداقل شما رو قبلش در جریان میذاشت. اگه اشتباهی بکنه و شوهرش باخبر بشه بیشترین کسی که ممکنه ضرر کنه شمایی! مزاحمت برای یک زن متاهل جرم کمی نیست
    بهش گفتم باروم نميشه كه تو اين 4سال كه بامن بودي يه دفعه منو ول كردي رفتي با يكي ديگه ازدواج كردي؟ اصلا نمي تونم اين قضيه رو درك كنم درك اين قضيه برام محاله و نمي تونم درك كنم اين قضيه خيلي منو بهم ريخته ، احساس مي كنم همه زندگيمو از دست دادم همه زندگيمو
    اونقدر پيش خدا گريه كردم(شايد برا بعضي ها خنده اور باشه كه مرد گريه كنه ولي من كردم و بخاطرش بازم هر روز ادامه داره) دعا كردم ولي نتيجه اي حاصل نشد...
    حالا خواهشم از دوستان اينكه با مسائل زير با توجه به اطلاعات بالا كمكم كنن
    1- يك احساس قوي تو دلمه نمي زاره به كس ديگه اي فكر كنم تا مي خوام به كس ديگه اي فكر كنم يه حس قوي تو دلم مي گه صبر كن برمي گرده مي خوام بدونم ايا اين حس تو همه ادمايي كه مثل من بودن وجود داره يا نه؟ اين خيلي برام مهمه بدونم منشا اين حس چيه؟ درسته يا غلط؟
    البته که طبیعیه.هنوز خیلی زوده بخواین به کس دیگه ای فکر کنین! تا وقتی تکلیفتون با این رابطه معلوم نشده به هیچ وجه دنبال یه رابطه جدید نباشید
    2- برام سوال هست كه اون بعد از ازدواجش كه اين همه بهم ضربه روحي زده و مي دونست من پيگير خواهم شد چرا هنوز خط تلفن هاشو عوض نگرده و نمي كنه؟ من بهش اس ام اس مي دم چر اين خطشو عوض نمي كنه كه هم من راحت بشم و هم خودش؟ من چيكار كنم كه اصلا بهش اس ندم و ترك كنم چون خودم هم از اين قضيه نارااحتم؟ و ناراحتم كه با يه ادم متاهل پي ام مي دم
    اونم یه آدم مثل شما! همون حسی که شما داریو نمیتونی این عادت اس دادنو بیخیال بشی اونم داره. تازه اون یه دختره و خیلی احساساتی تر! (و متاسفانه جفتتون بیفکر) چرا شما کاری نمیکنی که هر دوتاتون راحت بشین و از اون توقع دارین؟!
    2-اينكه من اين مدت با اين خانوم بودم و دوستش داشتم و همچنان هم دارم ايا نفر ديگه اي را كه تو زندگيم وارد خواهم كرد مي تونم به اندازه اين دوستش داشته باشم؟
    اینم سوالیه که توی ذهن همه اونایی که یه رابطه جدیشون تموم میشه هست! ولی جوابش همون جواب سوال اولتونه! هنوز خیلی زوده بهش فکر کنین. این چیزا با زمان حل میشه
    3- چرا همش خوبيهاي اون مي اد تو ذهنم چرا نمي تونم بديهاشو ببينم؟
    لازم نیست بدیهاشو ببینین! این خانوم چه خوب و جه بد الان متاهله.شما میتونی چند سال از عمرتون رو صرف پیدا کردن جواب سوالایی بکنی که توی ذهنتونه اما بالاخره یه روز باید با این حقیقت روبرو بشین. پس هرچه زودتر با منطق به عواقبی که کارتون میتونه داشته باشه فکر کنین. یه چیزیم یادتون باشه: شما اولین نفر نیستین توی دنیا که شکست عاطفی خوردین!

  13. 6 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 31 فروردین 92), roze sepid (چهارشنبه 05 تیر 92), sahand745 (شنبه 31 فروردین 92), ویدا@ (شنبه 31 فروردین 92), چشمک (یکشنبه 01 اردیبهشت 92), شیدا. (شنبه 31 فروردین 92)

  14. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahand745 نمایش پست ها

    1- يك احساس قوي تو دلمه نمي زاره به كس ديگه اي فكر كنم تا مي خوام به كس ديگه اي فكر كنم يه حس قوي تو دلم مي گه صبر كن برمي گرده مي خوام بدونم ايا اين حس تو همه ادمايي كه مثل من بودن وجود داره يا نه؟ اين خيلي برام مهمه بدونم منشا اين حس چيه؟ درسته يا غلط؟
    بله. این حس طبیعی است. تا مدتها ممکنه این حس با شما باشه. برای رها شدن ازش، خودتون هم باید تلاش کنید. مثلا همه نوع تماسی را قطع کنید. از روش توقف فکر استفاده کنید و ... بین شش ماه تا یکسال زمان می بره.


    نقل قول نوشته اصلی توسط sahand745 نمایش پست ها
    2- برام سوال هست كه اون بعد از ازدواجش كه اين همه بهم ضربه روحي زده و مي دونست من پيگير خواهم شد چرا هنوز خط تلفن هاشو عوض نگرده و نمي كنه؟ من بهش اس ام اس مي دم چر اين خطشو عوض نمي كنه كه هم من راحت بشم و هم خودش؟ من چيكار كنم كه اصلا بهش اس ندم و ترك كنم چون خودم هم از اين قضيه نارااحتم؟ و ناراحتم كه با يه ادم متاهل پي ام مي دم
    کسی نمی تونه بگه دلیل ایشون چی می تونه باشه. شاید مثلا برای این که همسرش شک نکنه.
    شما اگر ازدواج کنی و همسرت بعد از ازدواج با شما خطش را عوض کنه ممکنه شک کنی که چه گذشته ای داشته که حتی خطش را هم عوض کرد !!
    شما موبایلت را عوض کن.

    نقل قول نوشته اصلی توسط sahand745 نمایش پست ها
    3-اينكه من اين مدت با اين خانوم بودم و دوستش داشتم و همچنان هم دارم ايا نفر ديگه اي را كه تو زندگيم وارد خواهم كرد مي تونم به اندازه اين دوستش داشته باشم؟
    بععععععععله. شایدم بیشتر.


    نقل قول نوشته اصلی توسط sahand745 نمایش پست ها
    4- چرا همش خوبيهاي اون مي اد تو ذهنم چرا نمي تونم بديهاشو ببينم؟
    حتی آدمهایی که با مشکلات و ... از هم جدا می شن، بعد از جدایی خوبیهای هم یادشون می آد.
    از کسانی که طلاق گرفتند بپرسید.
    کسی که به طلاق می رسه، در اکثر مواقع به مرحله ای رسیده که دیگه قابل تحمل نیست. بعد همین آدمها بعد از جدایی اینقدر دلشون برای هم تنگ می شه. اینقد یاد خوبیهای هم می افتن که گاهی یادشون می ره به چه دلیلی جدا شدند و چه زندگی سختی داشتند.

  15. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 31 فروردین 92), sahand745 (شنبه 31 فروردین 92), کامران (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), ویدا@ (شنبه 31 فروردین 92), چشمک (یکشنبه 01 اردیبهشت 92)

  16. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 93 [ 11:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-25
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    963
    سطح
    16
    Points: 963, Level: 16
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    26

    تشکرشده 16 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام سارا خانم
    در مورد بند اول قبل از اینکه من پدرمو از دست بدم سه چهار روز قبلش ما با اجازه خونوادش از صبح تا شب باهم بودیم اگه مشکلی بود دلیلی نداشت خونوادش اجازه بده بیاد با من باشه
    باورم نمیشه یه خانم این قدر سنگدل باشه حتی قبل از عقدش هم بهم خبر نداده 4 سال عمرمو واسه کسی گذاشتم که به اندازه یه اس ام اس هم براش ارزش نداشتم!!!!!!!!!!!!!!!
    دارم سکته می کنم خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اا

  17. 2 کاربر از پست مفید sahand745 تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 31 فروردین 92), شیدا. (شنبه 31 فروردین 92)

  18. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahand745 نمایش پست ها
    با سلام سارا خانم
    در مورد بند اول قبل از اینکه من پدرمو از دست بدم سه چهار روز قبلش ما با اجازه خونوادش از صبح تا شب باهم بودیم اگه مشکلی بود دلیلی نداشت خونوادش اجازه بده بیاد با من باشه
    باورم نمیشه یه خانم این قدر سنگدل باشه حتی قبل از عقدش هم بهم خبر نداده 4 سال عمرمو واسه کسی گذاشتم که به اندازه یه اس ام اس هم براش ارزش نداشتم!!!!!!!!!!!!!!!
    دارم سکته می کنم خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اا
    آقای سهند
    بهترین کار براتون فکر نکردنه . انقدر فکر نکنید که ما یه روز کامل با هم بودیم ، که چرا اس ام اس نزد ، که چرا اگه مشکلی بود نگفت ، که چرا ایرادای منو نگفت ، که چرا .... که چرا .... که چرا ......
    فکر کن تمام جواب های این سوالات رو می دونی . آیا ، آیا ، آیا در اصل موضوع تاثیری خواهد گذاشت ؟؟؟؟؟؟
    پس بی خیال شو. شما به خاطر فوت یکی از عزیزانت افسرده شدی و این موضوع هم مزید علت شده . تا جایی که می تونی سرت رو گرم کن. تماست رو به طور کامل باهاش قطع کن. شک ندارم که بعد از دو سه ماه از شر تمام این سوالات راحت میشی . آروم آروم حتی یادت نمیاد که سوالا چی بودن .
    مطمئن باش بعدها (نه خیلی دور) عاشق میشی ، عاشقتر از این . پس آروم باش و بذار این روزا بگذره . باشه ؟
    ویرایش توسط asemani : شنبه 31 فروردین 92 در ساعت 11:03 دلیل: رنگی کردن ;)

  19. 8 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    Ayeh (چهارشنبه 18 اردیبهشت 92), maryam1363 (شنبه 31 فروردین 92), roze sepid (چهارشنبه 05 تیر 92), sahand745 (شنبه 31 فروردین 92), sara 65 (شنبه 31 فروردین 92), کامران (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), چشمک (یکشنبه 01 اردیبهشت 92), شیدا. (شنبه 31 فروردین 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطوريه آدم انتقادپذيروشكست ناپذير بشم
    توسط tanin_eshgh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 آبان 95, 18:02
  2. احساس شكست در ازدواج
    توسط whiterose در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 08 آذر 93, 23:29
  3. ايا من شكست خوردم؟
    توسط reza12 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 شهریور 89, 01:23
  4. دلم شكست
    توسط ostadyoung در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مرداد 88, 17:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.