به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    من تو این زندگی خوشحال نیستم. مشکل اصلی اینه.

    اگر قبل از عقد کمی بیشتر همسرم و شرایط و خانواده اش رو می شناختم امکان نداشت باهاش ازدواج کنم.
    اگر همه مدت آشنایی مون بیشتر از دو هفته طول کشیده بود امکان نداشت زنش بشم.
    1. من می خواستم برای دکتری برم خارج از کشور مثل بقیه دخترا و پسرای فامیل و مثل پدرم. من حتی از بقیه موفق تر بودم و شاگرد ممتاز دوره ارشد در رشته فنی بودم.
    2. من عاشق ادبیات و نقاشی بودم و هستم و وقت و هزینه و توان زیادی رو در این زمینه گذاشتم تا رشد کنم و استعدادش رو هم داشتم. موفقیت های خوبی رو هم بدست آوردم.
    3. من خانواده آروم و بی حاشیه ای دارم و فامیلی خیلی خیلی خوب و حمایتگر.
    4. پدرش به من گفت من تک پسرم رو حمایت می کنم. نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره.

    حالا بعد از سه سال من دکتری ندارم. حتی نرفتم دانشگاه واسه کارای تسویه و مدرک ارشدم رو تحویل بگیرم. هیچ وقتی برای مطالعه و رسیدن به علاقه مندی هام نداشتم.
    همسرم اهل مطالعه کتاب و دیدن فیلم های هنری و هنر و ... نیست. مسخره ام هم می کنه. هیچ سواد و دانش و اطلاعاتی رو به من منتقل نکرده. هیچ رفتار بهتری نداشته که من یاد بگیرم. هیچی جز بی نظمی، حرف های زشت(نه خیلی زشت)، خاله زنکی و ...
    خانواده و فامیلی داره بسیار پر حاشیه که دائما همه با هم دعوا دارن و کتک و داد زدن و توقعات بیجا و سیاست بازی و ...
    خانواده اش هیچ کمکی به ما نکردند.کار شوهرم درست نشد. مجبور شدیم شهر زندگی مون رو رها کنیم و بیایم تهران.
    اینجا فامیل من به دادمون رسیدن. ما نه خونه ای داشتیم نه پولی نه هیچی. من کار پیدا کردم ولی شوهرم نه. خیلی سختی کشیدم. اهل کار نبود. همش دلتنگی مادرش رو می کرد. توی خونه می موند و با مادرش تلفنی حرف می زد.
    براش دنبال کار می گشتم. رزومه می نوشتم. وام گرفته بودیم. آخرش مجبور شد بره سر کار. چون مادرش اینا دیدن اگر نره سر کار مجبورن بهش پول بدن، بنابراین خودشون تشویقش کردن.
    حالا سه سال گذشته. من به رفتار خانواده اش عادت کردم. دیگه هیچ توقعی ازشون ندارم. کمتر دلم برای خانواده ام تنگ میشه. به کار زیاد و مشکلات تهران عادت کردم.
    وقتی برمی گردم خونه کارهای خونه رو هم انجام میدم. شوهرم تازگی ها یه کم کمک می کنه توی خونه.
    کمتر دعوامون میشه. من آروم و بی توقع شدم. هیچ مسافرتی نرفتیم. هیچ هدیه ای تا حالا براام نخریده. درآمدم برای قسط های وام برای پول پیش خونه می ره.
    من راضیم از روند بهبود و خدا رو شکر می کنم.
    .
    ولی خسته ام. خوشحال نیستم. خودم رو فراموش کردم. من چی می خواستم؟ من کی بودم؟ من داشتم دانشگاه درس میدادم... استاد خوبی بودم... می خواستم نویسنده بشم! می خواستم عضو کانون نویسندگان بشم. می خواستم پیشرفت کنم... حالا کجا هستم؟
    .
    میخوام یه کاری برای خودم بکنم. نمی خوام احساس کنم فدا شدم. یادم رفته از زندگی چی میخواستم. هیچ کاری برای خانواده ام نکردم. همه حواسم به اینه که شام چی درست کنم. جلوی شوهرم به ظاهرم برسم اون هم کم. بهش محبت کنم اون هم زیاد! نگران خانواده اش باشم. حرف های دوپهلویی که خودش و خانواده اش می زنن رو بفهمم. مراقب باشم دائما بهم دستور می ده پاشو آب بیار برام. پاشو میوه بیار. کنترل تلویزیون رو بده دستم! ...
    .
    ولی اون داره پیشرفت می کنه. هم توی کارش. هم توی رفتارهاش. هم توی سوادش. هم سلامتی اش. هم برای نظام مهندسی و دکتری برنامه ریزی می کنه(البته درس خون نیست).
    .
    من خسته ام. گاهی خودم رو خوشحال می کنم با خریدن یک کتاب از نویسنده هایی که قبلن دوست داشتم ...
    .
    حتی یادم رفته که خوشحال نیستم.
    شوهرم رو دوست دارم. پشیمون نیستم. اما خودم رو دیگه دوست ندارم. انگار به خودم خیانت کرده باشم!
    ویرایش توسط she : سه شنبه 27 فروردین 92 در ساعت 10:08

  2. 3 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    khoshkhabar (سه شنبه 27 فروردین 92), reihane_b (سه شنبه 27 فروردین 92), شمیم الزهرا (پنجشنبه 29 فروردین 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 06 آذر 93 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-1-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,404
    سطح
    21
    Points: 1,404, Level: 21
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 37 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    she جون خیلی ناراحت شدم.
    چون خودم تو زندگیم مشکل دارم نمیتونم چیزی بهت بگم فقط برات دعا میکنم.
    ممنون از اینکه توی تاپیک من نظرتو گفتی.

    - - - Updated - - -

    راستی she جان
    تولدت مبارک
    :X

  4. کاربر روبرو از پست مفید noreplayshop تشکرکرده است .

    she (سه شنبه 27 فروردین 92)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    مرسی ! :)
    کاش یکی بود که جوابی می داد!

  6. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    خوب حالا که زندگیت داره جا می افته، تو داری جا می زنی؟

    الان که فهمیدی اشکال از کجاست. شروع کن.
    یک برنامه مسافرت بریز. تقویم را باز کن، تعطیلات و وضعیت کارت و هوای اون زمان را در نظر بگیر و یک مسافرت ساده و کم خرج برنامه ریزی کن.
    امشب با کمک همسرت.
    مثلا سه شب برید همدان. کردستان ... جایی که هوا خنک هست این فصل سال.
    بعد بگرد توی اینترنت و ... هتل خوب و قیمت مناسب پیدا کن.
    با کمک همسرت جاهای دیدنیش را توی اینترنت پیدا کن و برنامه ریزی کن که کدوم را برید.
    اینطوری یک هفته خودت و همسرت سرگرم برنامه ریزی سفر هستید.
    یکی دوماه منتظر رسیدن زمانش و بعد چند روز هم خاطره خوب.

  7. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    she (سه شنبه 27 فروردین 92)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    خوب حالا که زندگیت داره جا می افته، تو داری جا می زنی؟
    الان که فهمیدی اشکال از کجاست. شروع کن.
    یک برنامه مسافرت بریز. تقویم را باز کن، تعطیلات و وضعیت کارت و هوای اون زمان را در نظر بگیر و یک مسافرت ساده و کم خرج برنامه ریزی کن.
    آره شیدا جون انگار همینطوره. حالا که زحمت ها داره نتیجه میده من خسته ام.
    کاش میشد.
    اگر تعطیلاتی باشه باید بریم پیش خانواده اش.:( خیلی کم تعطیلات و مرخصی داریم. اون هم که هست برای دیدن خانواده اش هست.

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 14 اردیبهشت 92 [ 17:46]
    تاریخ عضویت
    1392-1-17
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    215
    سطح
    4
    Points: 215, Level: 4
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 24 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ما نه خونه ای داشتیم نه پولی نه هیچی. من کار پیدا کردم ولی شوهرم نه. خیلی سختی کشیدم. اهل کار نبود. آخرش مجبور شد بره سر کار. کمتر دعوامون میشه. درآمدم برای قسط های وام برای پول پیش خونه می ره. من راضیم از روند بهبود و خدا رو شکر می کنم. من داشتم دانشگاه درس میدادم... استاد خوبی بودم... پیشرفت کنم... حالا کجا هستم؟ میخوام یه کاری برای خودم بکنم. نمی خوام احساس کنم فدا شدم. ولی اون داره پیشرفت می کنه. هم توی کارش. هم توی رفتارهاش. هم توی سوادش. هم سلامتی اش. هم برای نظام مهندسی و دکتری برنامه ریزی می کنه(البته درس خون نیست). گاهی خودم رو خوشحال می کنم با خریدن یک کتاب از نویسنده هایی که قبلن دوست داشتم ... حتی یادم رفته که خوشحال نیستم. شوهرم رو دوست دارم. پشیمون نیستم. اما خودم رو دیگه دوست ندارم. انگار به خودم خیانت کرده باشم![/QUOTE] سلام خانمshe من فقط نکات مثبتی رو که یاد آور شدی هموزم تو زندگیت هستن گذاشتم تا فقط یخورده از این خسته گیت و حس ناامیدیت بیرون بیای و یادت باشه she جان که باید همونجور که خودت گفتی خدارو سپاسگذار باشی بابت مفید بودنت در زندگی(استاد دانشگاه بودی و برای دیگران یک انسان ارزشمند) و الانم به نظر من میتونی از اینی که هستی مفید تراز اینی که هستی(یک همسر دلسوز و خانواده دار و خانواده دوست یکی از ستون های اساسی در ساختن جامعه) باشی اخه اینجور که گفتی فقط مشکلات مالی از پیشرفتت جلوگیری کرده که اونم باید وظیفه ی همسرت بدونی نه خودت همین که شما میری سر کار و قسط میدی خیال شوهرن رو جمع میکنی که بیشتر یادش بیاد تک پسر بوده و اینجام میتونه مثل خونه ی پدرش تقریبا بی مسولیت باشه(البته ببخش چیزیه که از نوشته هات برداشت کردم)شما میتونی با سر کار رفتنت برای یه مدت هزینه ی ادامه تحصیلت رو جور کنی. اصلا شما نگفتی چند ساله ای و وقتی برای زندگی مشترکت برنامه ریزی میکردی که دکتراتو بگیری و......بعد از چند وقت و چه زمانی قراره صاحب نینی بشی(بوس) و باز البته به گفته شیدا جان شما اول برنامه ی یه سفر خوب رو برای خودتون بچینید و بعد سفر که از حالت خسته گی بیرون شدی یه تصمیم تازه بگیر

    - - - Updated - - -


    ما نه خونه ای داشتیم نه پولی نه هیچی. من کار پیدا کردم ولی شوهرم نه. خیلی سختی کشیدم. اهل کار نبود.
    آخرش مجبور شد بره سر کار.
    کمتر دعوامون میشه. درآمدم برای قسط های وام برای پول پیش خونه می ره.
    من راضیم از روند بهبود و خدا رو شکر می کنم.
    من داشتم دانشگاه درس میدادم... استاد خوبی بودم... پیشرفت کنم... حالا کجا هستم؟
    میخوام یه کاری برای خودم بکنم. نمی خوام احساس کنم فدا شدم.
    ولی اون داره پیشرفت می کنه. هم توی کارش. هم توی رفتارهاش. هم توی سوادش. هم سلامتی اش. هم برای نظام مهندسی و دکتری برنامه ریزی می کنه(البته درس خون نیست).
    گاهی خودم رو خوشحال می کنم با خریدن یک کتاب از نویسنده هایی که قبلن دوست داشتم ...
    حتی یادم رفته که خوشحال نیستم.
    شوهرم رو دوست دارم. پشیمون نیستم. اما خودم رو دیگه دوست ندارم. انگار به خودم خیانت کرده باشم![/QUOTE]

    سلام خانمshe
    من فقط نکات مثبتی رو که یاد آور شدی هموزم تو زندگیت هستن گذاشتم تا فقط یخورده از این خسته گیت و حس ناامیدیت بیرون بیای
    و یادت باشه she جان که باید همونجور که خودت گفتی خدارو سپاسگذار باشی بابت مفید بودنت در زندگی(استاد دانشگاه بودی و برای دیگران یک انسان ارزشمند) و الانم به نظر من میتونی از اینی که هستی مفید تراز اینی که هستی(یک همسر دلسوز و خانواده دار و خانواده دوست یکی از ستون های اساسی در ساختن جامعه) باشی اخه اینجور که گفتی فقط مشکلات مالی از پیشرفتت جلوگیری کرده که اونم باید وظیفه ی همسرت بدونی نه خودت همین که شما میری سر کار و قسط میدی خیال شوهرن رو جمع میکنی که بیشتر یادش بیاد تک پسر بوده و اینجام میتونه مثل خونه ی پدرش تقریبا بی مسولیت باشه(البته ببخش چیزیه که از نوشته هات برداشت کردم)شما میتونی با سر کار رفتنت برای یه مدت هزینه ی ادامه تحصیلت رو جور کنی.
    اصلا شما نگفتی چند ساله ای و وقتی برای زندگی مشترکت برنامه ریزی میکردی که دکتراتو بگیری و......بعد از چند وقت و چه زمانی قراره صاحب نینی بشی(بوس)
    و باز البته به گفته شیدا جان شما اول برنامه ی یه سفر خوب رو برای خودتون بچینید و بعد سفر که از حالت خسته گی بیرون شدی یه تصمیم تازه بگیر


    - - - Updated - - -


    ما نه خونه ای داشتیم نه پولی نه هیچی. من کار پیدا کردم ولی شوهرم نه. خیلی سختی کشیدم. اهل کار نبود.
    آخرش مجبور شد بره سر کار.
    کمتر دعوامون میشه. درآمدم برای قسط های وام برای پول پیش خونه می ره.
    من راضیم از روند بهبود و خدا رو شکر می کنم.
    من داشتم دانشگاه درس میدادم... استاد خوبی بودم... پیشرفت کنم... حالا کجا هستم؟
    میخوام یه کاری برای خودم بکنم. نمی خوام احساس کنم فدا شدم.
    ولی اون داره پیشرفت می کنه. هم توی کارش. هم توی رفتارهاش. هم توی سوادش. هم سلامتی اش. هم برای نظام مهندسی و دکتری برنامه ریزی می کنه(البته درس خون نیست).
    گاهی خودم رو خوشحال می کنم با خریدن یک کتاب از نویسنده هایی که قبلن دوست داشتم ...
    حتی یادم رفته که خوشحال نیستم.
    شوهرم رو دوست دارم. پشیمون نیستم. اما خودم رو دیگه دوست ندارم. انگار به خودم خیانت کرده باشم![/QUOTE]

    سلام خانمshe
    من فقط نکات مثبتی رو که یاد آور شدی هموزم تو زندگیت هستن گذاشتم تا فقط یخورده از این خسته گیت و حس ناامیدیت بیرون بیای
    و یادت باشه she جان که باید همونجور که خودت گفتی خدارو سپاسگذار باشی بابت مفید بودنت در زندگی(استاد دانشگاه بودی و برای دیگران یک انسان ارزشمند) و الانم به نظر من میتونی از اینی که هستی مفید تراز اینی که هستی(یک همسر دلسوز و خانواده دار و خانواده دوست یکی از ستون های اساسی در ساختن جامعه) باشی اخه اینجور که گفتی فقط مشکلات مالی از پیشرفتت جلوگیری کرده که اونم باید وظیفه ی همسرت بدونی نه خودت همین که شما میری سر کار و قسط میدی خیال شوهرن رو جمع میکنی که بیشتر یادش بیاد تک پسر بوده و اینجام میتونه مثل خونه ی پدرش تقریبا بی مسولیت باشه(البته ببخش چیزیه که از نوشته هات برداشت کردم)شما میتونی با سر کار رفتنت برای یه مدت هزینه ی ادامه تحصیلت رو جور کنی.
    اصلا شما نگفتی چند ساله ای و وقتی برای زندگی مشترکت برنامه ریزی میکردی که دکتراتو بگیری و......بعد از چند وقت و چه زمانی قراره صاحب نینی بشی(بوس)
    و باز البته به گفته شیدا جان شما اول برنامه ی یه سفر خوب رو برای خودتون بچینید و بعد سفر که از حالت خسته گی بیرون شدی یه تصمیم تازه بگیر

  10. 2 کاربر از پست مفید nahale1 تشکرکرده اند .

    she (چهارشنبه 28 فروردین 92), شیدا. (چهارشنبه 28 فروردین 92)

  11. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط she نمایش پست ها
    آره شیدا جون انگار همینطوره. حالا که زحمت ها داره نتیجه میده من خسته ام.
    کاش میشد.
    اگر تعطیلاتی باشه باید بریم پیش خانواده اش.:( خیلی کم تعطیلات و مرخصی داریم. اون هم که هست برای دیدن خانواده اش هست.
    اشکال شما اینه که فکر می کنی ازدواج کردی که شوهرت را ببری توی جبهه خودت و شوهرت داره شما را می بره تو جبهه خودش.
    انگار میدون جنگه و قراره یکی پیروز بشه.
    عزیزم نه جبهه همسرت و نه جبهه شما.
    شما دو نفر ازدواج کردید که یک جبهه جدید تشکیل بدید.
    پس به جای این که دائم به این فکر کنی که همسرم را چطور از خانواده اش جدا کنم و بکشونم سمت خانواده خودم،
    به این فکر کن که چطور یک خانواده گرم و صمیمی تشکیل بدم.
    هر دوی اون خانواده ها ( مال شما و مال همسرتون ) در درجه دوم اهمیت هستند. اولویت شما خانواده دونفره ی خودتون است.

    اما برنامه سفر،
    خیلی آروم و یواش این برنامه را بریز.
    به شیوه ای که فکر می کنی می تونه موثر باشه.

    ببین اگر دختر خوبی باشی و غر نزنی و هی خانواده اش را نزنی توی سرش، باهات راه می آد.
    مگه عید نبود؟ هنوز یک ماه نشده یادت رفت که چقدر قشنگ تونستی یک سال تحویل و عید خوب برنامه ریزی کنی.
    پس الان هم می تونی.

    یک جایی خوندم که آقایون بیشتر تجربیات مشترک و لذتهای مشترک باعث نزدیک شدنشون به همسرشون می شه.
    سفرهایی که با هم رفتند، خاطراتی که با هم دارند و ... خیلی توی ذهنشون می مونه.
    سعی کن یک سفر حتی شده دو روزه ترتیب بدی و حسابی بهتون خوش بگذره.
    بدون غر و دلتنگی برای مامان بابا و ...
    اگر هم همسرت توی سفر اظهار دلتنگی برای خانواده اش کرد، شما هم بگو من هم دلم واسشون تنگ شده، بیا یه زنگ بهشون بزنیم یا مثلا تعطیلات بعدی بریم پیششون.
    ایشالله که اونها هم الان داره بهشون خوش می گذره و ... از این حرفهای قشنگ.

    می تونی.
    چون عید تونستی.
    چون سه ساله که تونستی.
    یکی دو تا از این تجربه های خوب داشته باشه، دفعه بعدی خودش سورپرایزت می کنه.

  12. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    roze sepid (چهارشنبه 28 فروردین 92), she (چهارشنبه 28 فروردین 92)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    پس به جای این که دائم به این فکر کنی که همسرم را چطور از خانواده اش جدا کنم و بکشونم سمت خانواده خودم،
    به این فکر کن که چطور یک خانواده گرم و صمیمی تشکیل بدم.
    .
    اما برنامه سفر،
    خیلی آروم و یواش این برنامه را بریز.
    .
    مگه عید نبود؟ هنوز یک ماه نشده یادت رفت که چقدر قشنگ تونستی یک سال تحویل و عید خوب برنامه ریزی کنی.
    .
    یک جایی خوندم که آقایون بیشتر تجربیات مشترک و لذتهای مشترک باعث نزدیک شدنشون به همسرشون می شه.
    سفرهایی که با هم رفتند، خاطراتی که با هم دارند و ... خیلی توی ذهنشون می مونه.
    .
    می تونی.
    چون عید تونستی.
    چون سه ساله که تونستی.
    یکی دو تا از این تجربه های خوب داشته باشه، دفعه بعدی خودش سورپرایزت می کنه.
    .
    مرسی شیدا جون. آره عید تونستم. با کمک و اطمینانی که اینجا پیدا کردم. ولی باور کن جزو اولین دفعه ها بود بعد از سه سال که بعدش خودش هم راضی بود و هیچ منتی نذاشت و حرف و بحثی نشد.
    ما خاطرات مشترک خوب خیلی خیلی کم داریم. داریم اصلن؟;) سال تحویل امسال! و عید.
    خب ... تلاشم رو می کنم. :)
    اگه گیر کردم بازم میام اینجا تاپیک میزم جوابمو بدیا ! :d

    - - - Updated - - -

    نهال جان مرسی. صاحب نی نی بشم؟ هیچ برنامه ای فعلن ندارم. امسال ایشالا یه فکری براش می کنم. ولی فکر نکنم حالا حالاها بشه.
    می دونم تا حالا خوب جنگیدم!:) حواسم هست. حالا وارد جنگ نرم میشویم!

    حالم بهتره. گمونم فکر مسافرت بهاری بهترم کرده. خدا کنه جور بشه. پولش، وقتش و از همه مهمتر رضایتش.

  14. 2 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    asemani (چهارشنبه 28 فروردین 92), roze sepid (چهارشنبه 28 فروردین 92)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 شهریور 93 [ 23:29]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    2,019
    سطح
    27
    Points: 2,019, Level: 27
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    67

    تشکرشده 166 در 77 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام دوست عزیزم

    امیدوارم مواردی که در ادامه آوردم بخونی و اگر مورد قبول بود جامه ی عمل بپوشونی

    شما قبل از هر چیز به پیدا کردن خودتون نیاز دارید، درسته که ازدواج کردید و با ازدواج کردن قراره دو نفر تبدیل به ما بشن اما نباید استعدادهای یکی از این دو نفر مدفون بشه و از شکوفایی استعدادهاش هرگز هیچ لذتی نبره ...
    دوست عزیز، حتی اگر شما این مرحله رو پشت سر بگذاری و خودتون رو بیشتر دچار روزمرگی کنید، پس وقتی مادر شدید، چطور می خواهید در برابر فرزندتون اعتماد به نفس داشته باشید و خودتون رو به عنوان یک فرد موفق در زمینه هایی که استعداد و علاقه داشته نشون بدید؟ تا فرزندتون بهتون افتخار کنه و شما رو الگوی خودش قرار بده ...


    شما به زمان نیاز دارید، مثلا روزی نیم ساعت، یا نه حتی 10 دقیقه با خودتون خلوت کنید، تمرکز کنید روی چیزهایی که می خواستید اما نشده و سعی کنید برای خودتون جایگزینی برای اون پیدا کنید. ( این کارها رو حتما مکتوب کنید)
    مثلا شما به کانون شعر و ادب ، فعالیت در اون علاقه داشتید، (برای مثال) کم کم شروع کنید غزل های زیبایی از حافظ رو بخونید، کتاب های مربوط به تفسیر کتاب های مولوی بخونید و ... تا کم کم اعتماد به نفستون رو دوباره پیدا کنید.

    به نظرم از کارای خیلی خیلی کوچک شروع کن.
    مثلا همین که از نویسنده های مورد علاقتون کتاب می خونید خیلی عالیه.
    اگر در وهله ی اول کارهایی کنید که اعتماد به نفستون بالا بره خیلی توی روحیه تون تاثیر میذاره و باعث می شه رابطه تون با همسرتون هم بهتر و عاشقانه تر بشه :)
    اگر به زبان علاقه دارید و امکانش هست کلاس زبان برید و تا می تونید در زمینه های مختلف خودتون رو بالا بکشید تا احساس فنا شدن نداشته باشید.
    مثلا اگر به آشپزی علاقه دارید شروع کنید چند نوع غذای جدید رو بپزید و با این کار کم کم در نظر اقوام همسر و خود همسرتون جایگاهتون رو از این که هست بالاتر ببرید.
    اگر دوست دارید به خانوادتون بیشتر توجه کنید و امکانش به صورت حضوری براتون میسر نیست، سعی کنید کارهای جدید کنید، مثلا اون ها رو با یک هدیه ی جزئی سورپریز کنید، نمی دونم چیزی رو که می دونید که دوست دارند رو براشون هدیه بگیرید و با نامه ای با پست به منزلتون بفرستید، اینطوری هم خانواده تون خوشحال می شن و هم از همه مهم تر احساس درونتون ارضا می شه و احساس خوشایندی پیدا می کنید ....

    دوست عزیزم، شما فقط زمانی احساس خوبی پیدا می کنید که از درون، از عملکرد خودتون و جایگاهی که دارید لذت ببرید و راضی باشید و این جز با تلاش خودتون به سرانجام نمی رسه اما مطمئن باشید که شما می تونید :) چون قبلا هم ثابت کردید که توانایی بالایی دارید .

    پیروز و ارزشمند باشی

  16. 2 کاربر از پست مفید دلپذیراد تشکرکرده اند .

    EliGokiNo (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), ساره1 (یکشنبه 01 اردیبهشت 92)

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    she عزیز
    مشکلاتی که نوشتی بیشترش مربوط به گذشته بوده. الان دقیقا مشکلت چیه که نمیتونی به هدفات برسی؟ وقتی شوهرت داره برای دکترا برنامه ریزی میکنه یعنی شرایطش هست پس تو هم میتونی اینکارو بکنی. تو هر مسیریو که برای زندگیت انتخاب میکردی مطمئنا روزایی داشتی که همینقدر خسته و دلزده میشدی. فکر کن الان برای دکترا رفته بودی خارج از کشور، اونوقت همه چیز اونجا خوب بود؟ اصلا از شرایط سختی که خیلیا برای ادامه تحصیل تو خارج تحمل میکنن خبر داری؟ یا اگه مجرد بودی الان مثل ماها هرچند وقت یه بار از تنهایی اعصابت خورد میشد و دوس داشتی یه نفر بود که خیلی جاها همراهیت کنه. قدر این ثباتی که الان بهش رسیدیو بدون.الان بهترین موقعیته به آرزوهایی که داشتی برسی

  18. 2 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    EliGokiNo (دوشنبه 02 اردیبهشت 92), she (شنبه 31 فروردین 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 مهر 95, 22:30
  2. علاقه ای به دیدن خانواده شوهرم ندارم چون آدمای شادی نیستن!!!!
    توسط hedika در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 24 مرداد 94, 17:20
  3. خودم نیستم !
    توسط rezasadeghi در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 17 آبان 92, 15:51
  4. از خودم راضی نیستم
    توسط heaven65 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 16 تیر 92, 15:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.