به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 42
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آذر 94 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1391-12-25
    نوشته ها
    57
    امتیاز
    2,400
    سطح
    29
    Points: 2,400, Level: 29
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh با رفتارهاي ديوونه كننده اين خانم چيكار كنم؟؟؟ وجودمو پر از شك كرده !!!!!

    [COLOR=#0000ff]سلام
    سال نو مبارك
    اميدوارم حالتون خوب باشه....
    خيلي خلاصه جريان گذشته رو تعريف ميكنم...من محمد24 سالمه..يعني 2 ماهه رفتم تو 24...دختر داييمو 2 ساله دوست دارم....اون18 سالشه اونم الان 3 ماهه تو 18 ساله...
    بعد از 1 سال و سه ماه از دوره ي علاقه ام به ايشون بواسط%
    ویرایش توسط lover_24 : شنبه 24 فروردین 92 در ساعت 01:53

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آذر 94 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1391-12-25
    نوشته ها
    57
    امتیاز
    2,400
    سطح
    29
    Points: 2,400, Level: 29
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    سال نو مبارك
    اميدوارم حالتون خوب باشه....
    خيلي خلاصه جريان گذشته رو تعريف ميكنم...من محمد24 سالمه..يعني 2 ماهه رفتم تو 24...دختر داييمو 2 ساله دوست دارم....اون18 سالشه اونم الان 3 ماهه تو 18 ساله...
    بعد از 1 سال و سه ماه از دوره ي علاقه ام به ايشون بواسطه خواهرم راضيش كردم با گوشيه خواهرم بهم پيامك بده...شروع پيامكش با محبت بود از اينده ي با من بودن حرف ميزد...از اونموقع يه روز باهام خوب بود يه روز بد....يه روز به قول قديميا از ته سوزن رد ميشد يه روز از در دروازه هم رد نميشد...مونده بودم چيكار كنم...
    يه بار تهديدم كرد اگه بهش گير بدم ميره به باباش ميگه اونروز خيلي تند باهام حرف زد ولي بعدش معذرت خواهي كرد...
    خلاصه اينكه رفتارش باهام هر روز يه رنگي داشت..بعضي وقتا شوخي ميكرد..از خواهرم پرسيده بود محمد چقدر پول جمع كرده؟؟...يه بارخواهرم گوشيرو از دستش گرفت اونم بهش گفت از الان داري خواهر شوهر بازي درمياري؟
    يه بار خواب ديدم عروسي كرده بيدار شدم گريه كردم ... ابجيم بهش گفته بود كه محمد خواب ديده عروسي كردي و تو خواب گريه كرده اونم پرسيد :بيدار شد هم گريه كرد؟ابجيمم گفت اره...(البته راست گفته بود ديگه)..خلاصه اينكه تا الان خيلي از رفتاراش هم اميدوار كننده بود هم نا اميد كننده خيلي هم مغروره...همش بهم ميگه نه نه نه...البته من حدس ميزنم پيش خواهرم اينطوري ميگه....ما تا اونموقع نتونسته بوديم باهم حرف بزنيم ....هميشه مادرش ميبره مدرسه مياره...يه هفته تو خونه تنها بود مادرش رفته بود مسافرت بعد كه برگشت فهميدم....حتي بمن زنگ نزده باهام حرف بزنه نميدونم بخاطر غروره يا با كسي ديگه سرگرم بوده....خدا ميدونه...
    از اون اولش نگاهش به من نگاه معمولي نبود و نيست...شب يلدا خيلي بهم نگاه كرديم طوري كه مادرم متوجه شده بود...مادرمم جريان نه گفتنشو ميدونه گفت اين همه بهت نگاه ميكنه اونوقت بهت ميگه نه؟؟
    تا زماني كه.....رفتيم مسافرت..
    توجه كردين كاري كه غيرعادي باشه نظر ادمو جلب ميكنه؟؟؟؟ من تا حالا تو اين2 سال اينقدر گوشي دست دختر داييم نديده بودم كه تو اين مسافرت ديدم..بهش شك كردم.بعد بهش پيامك دادم با كسي هستي؟گفت نه...حس كردم دروغ ميگه باهاش قهر كردم بهش نگاه نميكردم بعد از يكي دو ساعت ديدم خيلي داره نگاه ميكنه شايد با حالت التماس نگاه ميكرد.
    شب خيلي مشكوك با خواهرم رفتن حياط.منم بعد از چند لحظه رفتم،خواهرم تا منو ديد به دختر داييم كه داشت با گوشيه ابجيم با كسي حرف ميزد اشاره كرد قطع كنه...وقتي برگشتيم تو اتاق گوشيه خواهرمو گرفتم زنگ زدم ديدم دختر بود...حالا دختر داييم بود كه باهام قهركرده بود..بهش نگاه ميكردم چشم غره ميرفت و محل نميذاشت شب بهم پيامك داد گفت بهم نگاه نكن حالم ازت بهم ميخوره...ديگه فكر ميكردم واقعا از دستش دادم فرداش بازخواهرمو فرستادم تا راضيش كنه پيامك بده باز حرف از اينده زد...گفت تو اينده ام قراره بهم شك كني؟؟؟
    روزها مي گذشت رفتارش همچنان شك تو وجودم مياورد...خيلي صبر ميكردم تا بازم خراب نكنم...ميرفت نيم ساعت تو w.c كه تو حياط بود ميموند شب تا نصفه شب بيدار بود صبحم چشمامو باز ميكردم ميديدم داره با گوشيش ور ميره..رفتارش داشت عصبيم ميكرد..تا اينكه به ذهنم رسيد جايي كه داره با خواهرم يواشكي حرف ميزنه صداشونو ضبط كنم.....
    ضبط كردم..ولي نميتونستم تو شلوغي متوجه شم چي ميگن گذاشتم شب موقع خواب گوش بدم.تو راه از خواهرم خواستم دستشو بذاره رو قران و بگه اون با كسي نيست.من خيلي به خواهرم اعتماد دارم گفت اره ميذارم... قبول كردم وعملا ازش اينكارو نخواستم...ولي..چه چيزايي تو صداي ضبط شده بود...حرف از اينكه دختر داييم با كي دوسته يا ميخواسته از كسي شماره بگيره...داشت پيامكهاي يكي رو كه مطمئنا پسر بود (چون تو پيامك نوشته بود خانومم.. فهميدم پسره) رو واسه خواهرم ميخوند.با شنيدن اين صدا چند لحظه ي اول احساس كردم نفسم بالا نمياد...
    خواهرم بيدار بود ازش خواستم عملا دست رو قران بذاره گذاشت وقسم خورد كه دختر داييم با كسي نيست ولي بعدا فهميدم دختر داييم زد زير گوشش بخاطر اين كار ولي دليلشو نفهميدم.....با وجود خستگي زياد تا صبح نخوابيدم...صبحم قرار بود برگرديم خونه... جاتون خالي شيراز بوديم...راهمون واسه برگشت به تهران خيلي دور بود...تو راه يكم فكر كردم،نميتونستم اين موضوع رو هضم كنم..اين رفتارا،اين حرفاي ضبط شده،اين نگاه ها..كدومشو باور كنم..تو همين فكرا خوابم برد زياد طول نكشيد بيدار شدم خيلي ناراحت بودم يه چيز كشيدم سرم گريه كردم...واقعا داغووون بودم...ايستاديم يه جا واسه صبحانه..همه پياده شدن جز منو دختر داييم.. مثل اينكه ميخواست باهام حرف بزنه ميدونست صداش ضبط شده...تنها كه شديم بهش حالت كنايه گفتم:"واقعا منه بدبخت چقد ساده ام...اينهمه دنبال شمارتم و اينكه بتونم باهات در ارتباط باشم اونوقت يه پسر غريبه شمارتو داره و بهت ميگه خانومم....توام باهاش خوبي"...يه نوچ كرد رفت بيرون...ناراحت شد...رفت بيرون اما خيلي فكرش مشغول بود.. رفت يكم قدم زد بعد اومد دورو بر ماشين...از پنجره الكي با كيفش ور رفت فكر كنم ميخواست چيزي بگه يا منتظر بود چيزي بشنوه ولي من انقد اوقاتم تلخ بود كه هيچي نگفتم..راه افتاديم...به اصفهان رسيديم وايستاديم واسه خريد سوغاتي...منكه دلو دماغ نداشتم.اونم باز موند تو ماشين..(تا اونموقع هميشه پياده ميشد باخواهرم ميرفت)...با خودم فكر كردم يه فرصت و كه از دست دادم ايندفعه رو از دست نميدم باهاش حرف زدم....گفت:" واسه امتحان تو نقشه كشيديم...ميخواستم ببينم انقد دوسم داشتي كه دوباره بهم شك نكني؟؟؟ميگفت تمام لحظات از پسر حرف ميزديم تا تو اتفاقي بشنوي و عكس العملتو ببينيم..."..گفت اگه اينبارو بهم شك نميكردي باهات ازدواج ميكردم...پرسيد حتي يه درصدم فكر نكردي امتحان بوده؟"
    منم تو جواب گفتم هر چي بوده من غيرتي شدم نبايد ازم توقع داشته باشي با اينكه دوستت دارم ببينم با كسي هستي و بي تفاوت باشم..!!! گفت صدارو پاك كن منم قول دادم پاك كنم....پرسيد تو صدا چي شنيدم منم كامل گفتم اونم گفت خيلي خوب همه چيو ضبط كردي...كامل با جزييات!!
    به نظر شما دوساله همش بهم ميگه نه! ميتوم باور كنم حرفشو كه گفت اگه بهم شك نميكردي باهات ازدواج ميكردم؟؟؟چرا تو اين دوسال هيچي بهم نگفت؟؟حالا كه اين اتفاق افتاده اينو ميگه؟؟
    با حرف زدن باهاش احساس ارامش كردم و ارومتر شدم.
    يك روز قبل از 13 بدر ساعت 4.5 صبح رسيديم خونه خوابيديم،بيدار كه شدم با به ياد اوردن قضايا باز اشك تو چشمام جمع شد..داغووونه داغووون بودم. همين اوضاع براي من برقرار بود تا شبه سيزده بدر تصميم گرفتيم بريم خونه داييم اينا...
    تو اين دو سال باهام سنگين برخورد ميكرد اصلاباهام حرف نميزدو سلام نميداد...ولي اونشب با خوشرويي وايستاده بود دم در سلام عليك كرد...نشستيم رفتم اشپزخونه ديدم اون هست از زنداييم اب خواستم ولي اون خيلي سريع پيش دستي كرد و بهم اب داد تشكر كردم گفت خواهش ميكنم...بعد بهم از گوشيه خواهرم پيامك داد به قولت(پاك كردن صدا)عمل كردي؟؟؟ گفتم اره...گفت بخاطر تهمتت(فكر كنم منظورش شك من بود) ديشب تا صبح گريه كردم...ولي بازم با نگاش باهام حرف ميزد..
    وقتي از مسافرت رسيديم و استراحت كرديم رفتم تا با خواهرم حرف بزنم اونم گفت من خيلي بهش گفتم بيخيال امتحان شو قبول نكرد..گفتم: ابجي من طاقت خيانت ندارم گفت با كسي نيست ولي دختريه كه اگه با كسي هم باشه و بياد باتوو حتما با يارو بهم ميزنه..گفت خيليا خواستن شماره بدن نگرفت اينكارا فقط واسه امتحان بود..
    تو اين مدت سعي كردم مسائل رو واسه خودم تجزيه و تحليل كنم تو مخم نميرفت قضيه صدا امتحان باشه خيلي واقعي تر از اين حرفا بود...چون خودم با كسايي بودم سعي كردم با اين موضوع كنار بيام كه اونم ممكنه شيطنت كنه ولي مطمئن بودم فقط براي شناخت جنس مخالفه و احتمال خيلي زياد وابستگي وجود نداره...حتي فكر نميكنم واسه گشتن با كسي بيرون بره.
    ديروزم همه رفتن خونشون جز من،.بهشون پيامك دادم خواهرم گفت هنوز از تهمتت ناراحته. موقع برگشت به خواهرم گفته بود ديگه اسمشو پيش من نيار پيامكشم واسم نخون..بارها اين حرفو زده بود
    هنوزم فكرم درگيره...خيلي مغروره با حرفاش داغونم ميكنه...خدا ميدونه داره چيكار ميكنه..چي تو فكرش ميگذره...
    چيكار كنم كه هنوز شك دارم و نميتونم صدارو قبول كنم؟؟؟ قاطي كردم نميدونم چه تصميمي بگيرم..ميخوام برم خواستگاريش..چند روز ديگه..شايد بذارم امتحاناش تموم شه...ولي فكرم مشغوله.. خودمم از زندگي افتادم..تمركز ندارم رو درسام..رو كارم..همش به فكرشم ...
    سوال؟؟؟ تو تمام اين اتفاقات كي مقصره؟؟ من بايد چيكار كنم؟؟اگه من مقصرم چطور از دلش در بيارم؟؟؟ممنون ميشم اگه منو تو تمام اين قضايا راهنمايي كنيد...فكر خودم به هيچ جا نميرسه..
    ببخشيد كه طولاني شد اما در عوض همه چيو كامل توضيح دادم تا تيكه تيكه نگم و دوستانو گمراه كنم..عذر ميخوام اگه خيلي به حاشيه پرداختم..
    بازم ممنون...شب بخير



    -

    ویرایش توسط lover_24 : دوشنبه 26 فروردین 92 در ساعت 00:45

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 13 تیر 93 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1392-1-07
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    1,246
    سطح
    19
    Points: 1,246, Level: 19
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 298 در 112 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینو فکر کنم در یه تاپیک دیگه هم زده بودید و راهنمایی خواستید
    در نهایت گفتید خانواده رو در جریان قرار دادید
    نتیجه چی شد ؟!

  4. کاربر روبرو از پست مفید هدف تشکرکرده است .

    ویدا@ (دوشنبه 26 فروردین 92)

  5. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 اردیبهشت 94 [ 09:58]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    محل سکونت
    ایران_شیراز
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    21,370
    سطح
    92
    Points: 21,370, Level: 92
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 980
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points10000 Experience Points
    تشکرها
    14,388

    تشکرشده 15,106 در 3,401 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    338
    Array
    با سلام

    همون طور که هدف عزیز گفتن شما قبلا یک تاپیک با همین موضوع ارسال نموده بودید.

    دوستان در اون تاپیک خیلی خوب راهکار داده بودن.

    نتیجه اون تاپیک چی بود؟؟؟
    O.o°•♥خـــٌـدایــا راز دل با تــو چـہ گویَـم ڪِہ تــو خــود راز دِلــــی ♥•°o.O


    http://gifportal.ru/data/smiles/cveta-674.gif

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 خرداد 92 [ 01:11]
    تاریخ عضویت
    1391-8-07
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    722
    سطح
    14
    Points: 722, Level: 14
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 78
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    117

    تشکرشده 257 در 108 پست

    Rep Power
    25
    Array
    تکراریه که

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آذر 94 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1391-12-25
    نوشته ها
    57
    امتیاز
    2,400
    سطح
    29
    Points: 2,400, Level: 29
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh

    سلام
    درمورد نتيجه تاپيك قبلي قرار شد برم خواستگاريش....منم صحبت كردم قرار شد بريم تا حالا فرصت نشده..گفتند عيد ميريم عيد رفتيم مسافرت الانم فصل امتحاناته...نميدونم برم نرم...به نظر شما الان زمان مناسبيه؟.... تو اين تاپيك موضوع شكه...اين رفتارا داره داغونم ميكنه...نميدونم بايد چيكار كنم..دوسم داره؟نداره؟ معني رفتارش چيه؟فكر كنم شما كامل نخونديد همون اولشو خونديد ديديد تكراريه ادامه نداديد..ولي موضوعات اخير يه مقدار وضعيت رو تغيير داده.....چون روال خواستگاري اينه كه پدر و مادر من كه به اونا بگن اونا اول از دختر ميپرسن بياد يا نياد..ميترسم از سر لج اتفاقاتي كه افتاده بگه نه...منم كه دنباله يه فرصت دونفره ام تا باهم حرف بزنيم اين فرصت و از دست ميدم هيچ..همه زندگيمم به باد ميره.حالا اگه كامل نخونديد كامل بخونيد...اگر نظري داشتيد بهم بگيد
    ممنونم

  8. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 مهر 92 [ 22:18]
    تاریخ عضویت
    1392-1-11
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    350
    سطح
    6
    Points: 350, Level: 6
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    42

    تشکرشده 8 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من تضمینی نیس که شما ازدواج کنید و بعدش فکرتون به سمت شک و تردید نره
    شک هم از سوی شما و هم از سوی دخترخانم، شاید مسئله ای مثلا تماس تلفنی پیش بیاد و شما مرتب این خاطرات زنده بشه براتون
    سعی کنید فرصتی ایجاد کنید و به دور از احساسات و با دقت در این باره با هم صحبت کنید، مسئله شک رو کاملا حل و فصل کنید تا اینده بد بینی زندگی شما رو از بین نبره
    من به این ماجرا خوش بینم و میگم دختر خانم به خاطر علاقه و اندکی هم شور جوانیش دست به این کار زده
    از طرفی هم شما فامیل نزدیک هستید، احتمال خدایی نکرده خیانت بسیار کم هست بخاطر مسئله ابرو.

  9. کاربر روبرو از پست مفید Quick تشکرکرده است .

    lover_24 (چهارشنبه 28 فروردین 92)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آذر 94 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1391-12-25
    نوشته ها
    57
    امتیاز
    2,400
    سطح
    29
    Points: 2,400, Level: 29
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنونم
    بحث شك زماني حل ميشه كه ايشون سعي كنه اعتماد منو جلب كنه..همين كه ببينم داره سعي ميكنه اينكارو انجام بده كافيه..من ادم شكاكي نيستم تو اين دوسالم كوچكترين شكي بهش نداشتم ...ولي همونطور كه عرض كردم رفتار غير عادي ايشون در مورد ارتباط و وررفتن زياد با گوشي و همچنين شب بيداري هاي متعدد و تو حياط موندنهاي طولاني و همچنين غير عادي شك رو بوجود اورد..
    من كسيو ميشناسم گوشيه خانومش همش دستشه...اين جايي واسه شك نداره.من خداييش قبلا اصلا يه بارم گوشي دستش نديده بودم نميدونم داستان چي بود..خيلي باخواهرم پچ پچ ميكنن..رفتيم عمارت عالي قاپو من زنگ زدم به دوستم يه جا ايستادم بابام از خواهرم كه همراه دختر داييم بود پرسيد محمد كجاست دختر داييم جواب داد انداختمش پايين
    دوست ندارم بهش شك كنم دختر بدي نيست ولي ميترسم دروغ بگه بهم
    عرض كردم من با اين موضوع كاملا كنار اومدم كه شايد با كسي باشه ولي اصلا الزامي نميبينم فقط به خاطر هيجانات جواني و جلب نظر من تا نيمه هاي شب بيدار باشه و صبحم بالا سر من با گوشيش ور بره اين موضوع خيلي ناراحتم كرده..
    حالا بازم ممنون اميد وارم همين باشه كه شما ميگيد
    شبتون بخير

  11. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اسفند 92 [ 09:57]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    1,090
    سطح
    17
    Points: 1,090, Level: 17
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 158 در 82 پست

    Rep Power
    25
    Array
    به نظر من شما هنوز سنتون واسه ازدواج خیلی کمه بهتر بود اول به یه بلوغ فکری برسید

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آذر 94 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1391-12-25
    نوشته ها
    57
    امتیاز
    2,400
    سطح
    29
    Points: 2,400, Level: 29
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 15 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنون...
    من نميدونم چطور شما ميگيد سن من كمه؟؟؟ 24 كمه؟؟
    تازه تا برم خواستگاري ،مراسم نامزدي و عقد و يه مدتم عقد بمونيم فكر كنم 2سال ديگه عروسي ميگيرم تا اون موقع هردومون به سن كافي ميرسيم ولي برا نامزدي خيليا ميگن خوبه اين سن....
    بستگي داره شما چه چيزي رو بلوغ فكري بدونيد؟اينكه ادم به رفتار غير عادي شك كنه نتيجه عدم بلوغ فكريه؟
    واكنش شما نسبت به اين رفتار از طرف مقابلتون چيه؟؟شما باشيد شك نميكنيد؟؟؟
    اگه شما كسي رو دوست داشته باشيد ايشون به شما زبونن بگه نه اونوقت نگاهشون به شما عادي نباشه و معني دار باشه شما چه برداشتي ميكنين؟ اينا سوالاتي كه تو ذهن من پيش اومده..نميدونم عكس العمل ديگران در برابر اين رفتار چيه؟
    هركسي از بيرون زندگي و رفتار ديگران و ببينه خيلي راحتر از خود ادم ميتونه نسبت به رفتارش قضاوت كنه شايد واقعا من دارم اشتباه ميكنم...شايدم اون خانوم داره بچه بازي در مياره و من نبايد اهميت بدم....شايدم بايد اين رفتار و جدي بگيرم و نسبت به ازدواج باهاش بيشتر فكر كنم؟
    اون الان دست پيش و گرفته پس نيوفته...برفرض كه كارش امتحان بوده...از من انتظار داشت در برابر اين كار هيچ عكس العملي نشون ندم يعني ببينم با كسيه ولي بي تفاوت باشم.خب منطقي نيست..حالا كه شك كردن بهم ميگه تو بمن تهمت زدي...الان مثلا قهره...باور كنيد انقد بهش فكر ميكنم ماهي يكي دوبار دارم خوابشو ميبينم....
    پيشرويه اوليه ي من با عقل بود...يعني اول معيارامو بر اساس عقل چك كردم ديدم ايشون اكثرشو داره...
    مثلا
    فاميله نزديكه و به خاطر رفت و امد خيلي زياد كاملا خانوادشو ميشناسم..
    تا اونجايي كه خودم شنيدم نماز ميخونه ولي هيچ وقت تا حالا خودم نديدم شايد ميخواد ريا نشه من اينطوري فكر ميكنم...ولي ذكر گفتنشو ديدم...حدودا روزي 2ساعت يه ذكرايي ميگه كه نميدونم چيه...
    هر جا رفتم ديدم خونه داريش حرف نداره....همه جا چه فاميل نزديك و صميمي باشن چه نباشن بلند ميشه به ميزبان تو پذيرايي كمك ميكنه هميشه هم اخر مهموني ظرفاي ميزبانو با اصرار ميشوره...تو خونه خودشونم كه هيچ....نظافت خونه و اتاقشونم كه به عهده ي خودشه حتي اتاق برادرشم نظافت ميكنه..خيلي با سليقه وسايل تزييني واسه خونه درست ميكنه باهر وسيله اي..معرفتشم خيلي جاها ديدم..دلسوزه...داداشش زياد بهش زور ميگه و بهش بي احترامي ميكنه من خودم بارها شاهد بي احترامي ها وتند حرف زدنش بودم...ولي رفتيم مسافرت همش ميگفت جاي داداشم و بابام خالي...از خواهر خودم كه اينهمه هواشو دارم و بهش احترام ميذارم تا حالا همچين معرفتي نديدم...
    ولي اونطور من احساس ميكردم مثل خيلي از دخترا اصلا به فكر رابطه با هيچ پسري نبود ...ارتباط با جنس مخالف رو گناه ميدونست حتي پيامك دادنو...به من ميگفت چون قبلا دوست دختر داشتي نميخوامت..حالا خودش !!!!!!
    من مشكلم اين نيست اون با كسي بوده...دركش كردم...قبولش كردم باهاش كنار اومدم ولي نميتونم قبول كنم بهم دروغ بگه نبودم صداقت واسم خيلي مهمه..اگه اصرار داشته باشه كه با كسي نبوده اونوقت دستش رو شه خيلي ناراحتم ميكنه..نه به خاطر بودنش با كسي بلكه بخاطر دروغش..
    بازم ممنون..
    مادرم اينا جمعه بي خبر رفتن واسه صحبتهاي اوليه ولي اونا مهمون داشتن نشد حرف بزنن متاسفانه
    ولي بازم ميرن
    ممنون


    - - - Updated - - -

    سلام
    ممنون...
    من نميدونم چطور شما ميگيد سن من كمه؟؟؟ 24 كمه؟؟
    تازه تا برم خواستگاري ،مراسم نامزدي و عقد و يه مدتم عقد بمونيم فكر كنم 2سال ديگه عروسي ميگيرم تا اون موقع هردومون به سن كافي ميرسيم ولي برا نامزدي خيليا ميگن خوبه اين سن....
    بستگي داره شما چه چيزي رو بلوغ فكري بدونيد؟اينكه ادم به رفتار غير عادي شك كنه نتيجه عدم بلوغ فكريه؟
    واكنش شما نسبت به اين رفتار از طرف مقابلتون چيه؟؟شما باشيد شك نميكنيد؟؟؟
    اگه شما كسي رو دوست داشته باشيد ايشون به شما زبونن بگه نه اونوقت نگاهشون به شما عادي نباشه و معني دار باشه شما چه برداشتي ميكنين؟ اينا سوالاتي كه تو ذهن من پيش اومده..نميدونم عكس العمل ديگران در برابر اين رفتار چيه؟
    هركسي از بيرون زندگي و رفتار ديگران و ببينه خيلي راحتر از خود ادم ميتونه نسبت به رفتارش قضاوت كنه شايد واقعا من دارم اشتباه ميكنم...شايدم اون خانوم داره بچه بازي در مياره و من نبايد اهميت بدم....شايدم بايد اين رفتار و جدي بگيرم و نسبت به ازدواج باهاش بيشتر فكر كنم؟
    اون الان دست پيش و گرفته پس نيوفته...برفرض كه كارش امتحان بوده...از من انتظار داشت در برابر اين كار هيچ عكس العملي نشون ندم يعني ببينم با كسيه ولي بي تفاوت باشم.خب منطقي نيست..حالا كه شك كردن بهم ميگه تو بمن تهمت زدي...الان مثلا قهره...باور كنيد انقد بهش فكر ميكنم ماهي يكي دوبار دارم خوابشو ميبينم....
    پيشرويه اوليه ي من با عقل بود...يعني اول معيارامو بر اساس عقل چك كردم ديدم ايشون اكثرشو داره...
    مثلا
    فاميله نزديكه و به خاطر رفت و امد خيلي زياد كاملا خانوادشو ميشناسم..
    تا اونجايي كه خودم شنيدم نماز ميخونه ولي هيچ وقت تا حالا خودم نديدم شايد ميخواد ريا نشه من اينطوري فكر ميكنم...ولي ذكر گفتنشو ديدم...حدودا روزي 2ساعت يه ذكرايي ميگه كه نميدونم چيه...
    هر جا رفتم ديدم خونه داريش حرف نداره....همه جا چه فاميل نزديك و صميمي باشن چه نباشن بلند ميشه به ميزبان تو پذيرايي كمك ميكنه هميشه هم اخر مهموني ظرفاي ميزبانو با اصرار ميشوره...تو خونه خودشونم كه هيچ....نظافت خونه و اتاقشونم كه به عهده ي خودشه حتي اتاق برادرشم نظافت ميكنه..خيلي با سليقه وسايل تزييني واسه خونه درست ميكنه باهر وسيله اي..معرفتشم خيلي جاها ديدم..دلسوزه...داداشش زياد بهش زور ميگه و بهش بي احترامي ميكنه من خودم بارها شاهد بي احترامي ها وتند حرف زدنش بودم...ولي رفتيم مسافرت همش ميگفت جاي داداشم و بابام خالي...از خواهر خودم كه اينهمه هواشو دارم و بهش احترام ميذارم تا حالا همچين معرفتي نديدم...
    ولي اونطور من احساس ميكردم مثل خيلي از دخترا اصلا به فكر رابطه با هيچ پسري نبود ...ارتباط با جنس مخالف رو گناه ميدونست حتي پيامك دادنو...به من ميگفت چون قبلا دوست دختر داشتي نميخوامت..حالا خودش !!!!!!
    من مشكلم اين نيست اون با كسي بوده...دركش كردم...قبولش كردم باهاش كنار اومدم ولي نميتونم قبول كنم بهم دروغ بگه نبودم صداقت واسم خيلي مهمه..اگه اصرار داشته باشه كه با كسي نبوده اونوقت دستش رو شه خيلي ناراحتم ميكنه..نه به خاطر بودنش با كسي بلكه بخاطر دروغش..
    بازم ممنون..
    مادرم اينا جمعه بي خبر رفتن واسه صحبتهاي اوليه ولي اونا مهمون داشتن نشد حرف بزنن متاسفانه
    ولي بازم ميرن
    ممنون


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. همسر سابقم برام داره ايجاد مزاحمت ميكنه چيكار كنم؟؟؟
    توسط sia518 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 07 دی 95, 00:05
  2. چيكار كنم تا شوشو پيشنهاد بيرون رفتن بده؟؟؟
    توسط پرينازي در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 تیر 92, 16:49
  3. بى توجهى شوهرم چيكار كنم؟؟؟
    توسط هم صحبت در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 28 اردیبهشت 92, 14:40
  4. همسرم بد دهنه ديوونه شدم كمك كنيد!
    توسط ig-darya در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 40
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 بهمن 87, 11:52
  5. لطفا كمك فوري چون دارم ديوونه ميشم
    توسط capable در انجمن ارتباط مراجعان - مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: شنبه 23 آذر 87, 10:24

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.