سلام من همین امروز عضو شدم امیدوارم بیاین کمکم کنید بهتون نیاز دارم من 20 سالمه شوهرم 25سالشونه ما 7/8/1390 باهم عقد کردیم الانم عقدیم دوتامون دانشجوییم حدود 3ماه باهم از طریق اس ام اس دوست بودیم پسر خوبی بود تو دانشگاه به کسی نگاه نمی کرد با تنها کسی حرف میزد خودش من بودم منم دوست داشتم شوهرم آدمی باشه که نه دوست دختر داشته باشه نه آدم بدی باشه خداروشکر همینجوری بود منم چون خانوادم زیاد باهام خوب نیستن از نظر مالی تامینم اما عاطفی نه برا همین بهش وابستگی زیادی پیدا کردم طوری که اگه یه روز نبینمش میمیرم ما یه کافی نت داریم از صب تاشب پیش همیم اما انگار بهش خوش نمی گذرههمش منت می زاره سرم که لطف می کنم میزارم بیای اینجا یا یکم که بحثمون میشه میگه تقصیره منه همش پیشتم بهت محبت می کنم به خدا تاحالا من این حرفارو بهش نزدم دعوامون میشه بهم فحش میده تحقیرم می کنه اما تاحالا هیچی نگفتم اما همین که میگم این حقمه بازم فحش میده میگه تو بهم بی احترامی کردی همیشه ام تو دواهاش منو میزنه یا هولم میده من کم خونم دوبار از ترس از دست دادنش غش کردم بردنم بیمارستان بخدا دعوامون میشه حالم بد میشه غش نه اما پاهام بی حس میشه میدونین بهم می گه تو نقش بازی میکنی منی که انفد دوسش دارم براش هرکاری کردم کمک کنید اینارو هیچکس نمی دونه یه جوری نقش بازی کردم که حتی خونوادمم می گن شوهرت ماه خوشبخت شدین کمکم میکنید یه کاری کنم وابستگیم کم شه؟یه جوری که اون به من نیاز داشته باشه راستی اجازه ندارم تنها جایی برم دو.امونم می شه میگه می برمت خونتون اگرم بیای بیرون دیگه ولت می کنم اما انقد التماس می کنم تا ببخشه منو اشک میریزم اما میگه اینا الکیه کمکم کنید تنهام خیلی
علاقه مندی ها (Bookmarks)