نوشته اصلی توسط
ameo222
مرسی از همدردی شما سرکار خانوم شیدا.
مشکلاتم پیچیده است. یک جورایی ذاتی و لاینحل می بینم. اول مشکلات خودمه که یکی دوتا نیست. من تا به حال اگه بشمرم 11 تا مشاور رفتم و هیچ اتفاقی نیفتاده.
دارم ذهنمو جمع میکنم تا مشکلاتم رو طبقه بندی کنم. فکر می کنم بزرگترین مسئله ای که با اون روبه رو هستم اینه که منفعلم، قدرت تصمیم گیری درست رو ندارم و در عین حال کمال گرا هستم (یعنی واقعا کامل ترین حالت رو برای خودم میخوام)
دو شخصیتی هستم...
فکر می کنم تنها دلیل عدم موفقیتم در درمان مشکلاتم اینه که ... سبک زندگی بومی خودمون رو بلد نیستم. یعنی: دوپهلو حرف زدن، خلاف کردن و عذاب وجدان نگرفتن، بی سر و زبان بودن (عدم توانایی در پاسخ خلاقانه به متلک پرانی دیگران دادن، چانه زدن، با چرب زبانی به مقصود رسیدن)، عدم توانایی در پنهان کاری و...
...
- - - Updated - - -
.... هر تصمیمی، دقت می فرمایید، هر تصمیمی که میگرم پشیمان می شم.
... من فقط رانندگی را آنهم نصفه نیمه خوب یاد گرفتم و در آن از خودم احساس رضایت می کنم. من برای آموزش رانندگی دهها جلسه رفتم و هیچ یاد نگرفتم. اما یکی از دوستان که البته او هم به طمعی به سمتم آمد، باور کنید با مدارا با حوصله و با تشویق در عرض فقط 4 ساعت از من یک راننده ساخت. از همان لحظه آرزو می کردم کاش کسی پیدا می شد یا خودم می توانستم از این ذهن پر آشوب و تردید راحت شوم و در عرض مدتی به حدی برسم که واقعا بدون تردید کارهایم را انجام دهم، از نتیجه خوب کارهایم راضی تر شوم، و هی مورد سرزنش و انتقاد قرار نگیرم
- - - Updated - - -
خیلی انتقاد ناپذیرم. اگر از بیرون به خودم نگاه کنم و منصفانه: 40 درصد مقصرم و 60 در صد حاصل وراثت و محیطم بوده. همه به من میگن: زودرنج، بد اخلاق، فحاش، عالم بی عمل، مظلوم نما، ...
من نمیدونم چطوری زندگیمو نرمال کنم. مثل چراغ قوه ای هستم که یا خاموشه یا روشن. حد وسط نداره.
باور کنین هر چیزی رو امتحان کردم. به گمانم نه تنبلم، نه کم جرات، نه فاسد...
- - - Updated - - -
به قول زنم و چیزی که خودم هم به اون رسیدم، تنها مشکل من اینه که مدیریت صحیحی رو افکار و رفتارم ندارم. یعنی نمی دونم واقعا نمی دونم چه موقع باید بی تفاوت باشم، چه موقع قاطع، چه موقع دلخوریمو نشون بدم، چه موقع چه کاری رو انجام بدم. چون اگه بخوام به خودم باشه هی پشت سرهم ازم اشتباهای بزرگ سر می زنه، مجبورم یا یکی رو مرجع تقلید خودم کنم که باز عذاب می کشم و هی باید حتی کوچکترین چیزارو از اون بپرسم و یا باید به نظر خودم عمل کنم که هی باید تردید بکشم و هی نظر عوض کنم و آخرش کارای ناجور کنم.
- - - Updated - - -
من حرفامو زدم ولی انگار دیروقته و دوستان مثل من شب زده نیستن. تو سن 32 ساالگی با یه بچه خیلی سخته که هنوز نسبت به همه تصممیاتت از ازدواجت بگیر تا انتخاب رشته تحصیلی تا همه امورت شک داشته باشی. با همه قطع رابطه باشی و حالا زنت هم سرتاپاتو به خاطر دلخوریش از بچه به فحش بکشه. امشب سحرانم
علاقه مندی ها (Bookmarks)