به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1392-1-20
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    42
    سطح
    1
    Points: 42, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon18 شوهرم بسیار تحت نفوذ مادرش است

    کمتر از یکسال هست که ازدواج کردم. انتخاب مادرشوهرم بودم. خانواده شوهرم از هر نظر (اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و ...) از ما پایین تر بودن ولی اینا هیچکدوم مهم نبود چون اگه بالاتر هم بودن ما همین مشکلات رو باز داشتیم چون مشکل زندگی من و شوهرم یک فرده به اسم مادرشوهر. از همون اولین روزای بعد از عقد ایشون با اینکه بسیار مذهبی نشون می دادن در صدد مالیدن پوز بنده به خاک بودن. یک جورایی میخواستن تسلط خودشون رو به من نشون بدن. تا وقتی که تایید میشدن که هیچی ولی اگه حتی یک ذره احساس میکردن من از خونواده م صحبت میکنم روترش میکردن. لازم به ذکره با خانواده شوهرشون که ارتباط رو قطع کردن. عروس اولشون تو مشتشونه حتی خونواده خودشون هم زیاد باهاشون کاری ندارن. این خانوم از نفوذ پدر بنده روی پسرشون و حتی من خیلی میترسن. با اینکه پدر من اصلا با زندگی ما کاری ندارن. این خانوم فکر میکنن که با تحقیر دیگران میتونن خودشون رو بالا بکشن. فعلا هم که باعث شدن من و همسرم بیست روز با هم قهر و عید رو از هم جدا باشیم به دلیل یه ناراحتی کوچولوی من و همسرم از همدیگه. و الان بعد از بیست روز همسرم میگه تا از مادرم عذرخواهی نکنی نمیام دنبالت. با اینکه دو ساعت پیشش که بهش زنگ زدم گفت همین حالا میام خونه تون و میارمت. خدا شاهده که کوچکترین بی احترامی به مادرش نکردم با انیکه توی این مدت زندگی کلی بی احترامی دیدم و شنیدم. اصلا نمیدونم آیا زندگی کردن با همچین مردی درسته یا نه؟ خواهش میکنم هر کی میتونه کمکم کنه.
    سپاسگزارم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 25 بهمن 92 [ 22:19]
    تاریخ عضویت
    1391-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    599
    سطح
    11
    Points: 599, Level: 11
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    162

    تشکرشده 157 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز بنظرم باید مشکلتون اساسی حل بشه
    این موضوع مهمه اگه حل نشه تبدیل به خاکستر زیر آتیش میشه

  3. کاربر روبرو از پست مفید monayi تشکرکرده است .

    گیلدا (جمعه 23 فروردین 92)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 04:38]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    12,491
    سطح
    73
    Points: 12,491, Level: 73
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 359
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,006

    تشکرشده 2,381 در 431 پست

    Rep Power
    61
    Array
    سلام
    دوست گلم چند تا مثال از روابطت با مادرشوهرت بزن
    علت بحث پیش اومده یا همسرت رو بگو
    چرا خونه رو ترک کردی و رفتی؟
    چرا مادرشوهرت فکر میکنه پدرت میخواد شما رو تحت نفوذ خودش دربیاره؟
    اینا رو کامل توضیح بده تا دوستان بتونن کمکت کنن

  5. 3 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 28 فروردین 92), گیلدا (جمعه 23 فروردین 92), شیدا. (پنجشنبه 22 فروردین 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1392-1-20
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    42
    سطح
    1
    Points: 42, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منایی و ترانه جون بسیار ازتون ممنونم. راستش من و شوهرم به خاطر شغل همسرم در شهر دیگه ای زندگی میکنیم. قبل از عید به دعوت من خانواده پدرشوهر وبرادرشوهرم به خونه ما اومدن و قرار شد با هم برگردیم. به بهترین شکل ممکن از خونواده شوهرم پذیرایی کردم با اینکه باردار بودم و حال چندان خوبی نداشتم. ولی همونجا و توی راه برگشت به حدی مادرشوهرم تیکه و کنایه زد و به خاطر گوش دادن به چند تا اهنگ مجاز تلویزیونی توی ماشین (ایشون جلوی ماشین ما نشسته بودن) چنان توهین هایی به بنده کردن که اینا گناهه و ... که من ناراحتیمو با گریه سر شوهرم خالی کردم تا مبادا به اونها توهین بشه. شوهرم باید به محل کارش برمیگشت و من رفتم خونه پدرم که چهار روزی اونجا بمونم تا اون برگرده البته کمی با شوهرم سرسنگین بودم. ولی اون نیومد و با اینکه برادرم بهش زنگ زد و باهاش خوش وبش کرد اون حتی به خونواده من که توی این قضیه سهمی نداشتن عید رو تبریک نگفت. حتی چندباری زنگ زدیم خونه پدرشوهرم که با پدر و مادرم بریم عیددیدنی ولی اونا بهانه میاوردن که داریم میریم فلان جا. پدر و برادرم همه این کارا رو میکردن چون فکر میکردن یه دعوای زن و شوهریه و هرچی من میگفتم تقصیر مادرشه قبول نمیکردن حالا من نمیخوام زندگی بچه م خراب شه با طلاق ولی پدر و مادر و برادرم بعد از اینهمه بی احترامی اونا به من بهم پیشنهاد جدایی دادن نمیدونم باید چیکار کنم. پدرشوهرم و بچه هاش هیچ اختیاری ندارن و همه چیز دست مادرشوهرمه. اونم با زورگویی و آوردن چند تا حدیثو روایت میخواد بین من و شوهرم دو به هم زنی کنه. حتی توی دوران عقدم از برادر شوهراش بدگویی میکرد تا جاییکه بچه هاش از خونواده پدرشون خوششون نمیاد با اینکه من توی چند تا برخورد دیدم که چقدر خونواده های خوب و مومنی هستن. شوهرم دو تا عموی شهید داره.

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 آبان 92 [ 23:41]
    تاریخ عضویت
    1391-5-11
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    1,218
    سطح
    19
    Points: 1,218, Level: 19
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    135

    تشکرشده 139 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همسرت نظرش راجع به مادرش چیه ؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید مهسایی تشکرکرده است .

    گیلدا (جمعه 23 فروردین 92)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1392-1-20
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    42
    سطح
    1
    Points: 42, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مهسایی جان! همسرم تابع نظرات مادرشه و فکر میکنه حرفای ایشون وحی منزله. هرچند که احساس میکنم گاهی من هم میتونم همین تأثیر رو روش داشته باشم. راستش گاهی خیلی دلم به حال شوهرم میسوزه. احساس میکنم واقعا تنهاست و به من نیاز داره ولی مادرش ترغیبش میکنه که توی قهر کم نیاره

  10. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    جمعه 03 فروردین 03 [ 04:10]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام گیلدا جان

    شما که به سلامتی داری مادر میشی باید خیلی رفتارهات پخته تر و اگاهانه تر باشه.شما میخواهی فرزند تربیت کنی و به نظرم باید خیلی خیلی صبور باشی.

    اما من یک سوال ازت دارم:

    گیر دادن مادر همسرت به اهنگی که شما گوش میکردید به همسر بیچاره ات چه ربطی داشته که شما نارحتیت رو با گریه سر اون بنده خدا خالی کردی؟!

    خواستی به اونا توهین نشه اما گیر دادی به همسرت!؟

    اصلا مگه حتما باید توهینی بشه !؟

    صبوری و ارامش برای چه زمانیه!؟

    همسرت حق داره ناراحت باشه.اش نخورده و دهن سوخته شده...

    شما با مادرش مشکل داری اما با خودش سر و سنگین میشی....خوب اونم با شما دچار مشکل میشه و به خانوادت زنگ نمیزنه و عید رو تبریک نمیگه !! به همین سادگی !!

    اخه طلاق برای چی !؟

    من موندم ! شمایی که اقدام به بارداری به این زودی کردی نباید حالا با کم صبری کنی.اصلا نباید فکر طلاق رو بکنی.

    خیلی محکم و پابرجا به خانوادت بگو من در مقابل بچه ای که خودم دعوتش کردی به این زندگی مسئولیت دارم و نمیخوام بچه به دنیا نیامده ام وقتی چشماش روب از میکنه ببینه من و پدرش از هم جدا شدیم.

    من فکر میکنم شما سن و سال و تجربه ات خیلی خیلی کمه.به خاطر همین انقدر شتاب زده تصمیم میگیری.

    گیلدا جان

    راستش رو بخواهی من بیشتر مشکلات رو از سمت خوده شما و عدم صبوریت میبینم.که البته ممکنه به شرایط فیزیکیت هم مربوط بشه.

    شما میتونستی به خاطر حفظ زندگیت و ارامشت همونجا اون اهنگ رو خاموش میکردی.اتفاقی نمیفتاد که بخواد کار رو به اینجا بکشونه

    اینها سن و سالشون زیاد شده و نیازمنده توجه هستن.(مادر همسرت رو میگم)

    اما در کل اگر بخواهی به خارطر مسائلی به این کوچیکی زندگی رو نابود کنی که واویلا......

    میتونی یه جعبه شیرینی و یا یک دسته گل بگیری و بری پیش مادر همسرت.نمیخواد عذر خواهی کنی.اما برو پیشش و از دلش دربایر و به همسرت بگو به خاطر تو این کار رو کردم ولی تو میدونی که من خطایی نکردم.چه کنم که تو برام خیلی عزیزی....و از این حرفا !

    رفتار شما هم معقول نبوده و به خاطر مسائل این چنینی که نباید بری و خانه پدری بمونی .کلا زن و شوهر اگر بعد از دعوا کنار هم باشن راحت تر میتونیی اشتی کنن تا برن و از هم دور باشن

    برو سر خونه و زندگیت و دیگه حرف جدایی رو نزن.از دل مادر همسرت هم دربیار.خدا میدونه خوده من تا به حال در این 5 سالی که ازدواج کردم بالای30مرتبه برای مادر همسرم (بعد از توهین ها و دعواها و دلخوریهایی که نثارم میکردن !!*) خریدم.

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  11. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 28 فروردین 92), گیلدا (جمعه 23 فروردین 92), ویدا@ (شنبه 24 فروردین 92)

  12. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    یعنی من الان باید باور کنم که شما بخاطر گوش دادن یا ندادن به موسیقی تو ماشین میخوای طلاق بگیری؟

    مساله به این سادگی را رسوندی به جنگ دو ملت؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    گیلدا (جمعه 23 فروردین 92)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1392-1-20
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    42
    سطح
    1
    Points: 42, Level: 1
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    10

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما مریم و شیدای عزیز
    راستش شاید نتونستم خوب توضیح بدم که شما تصور کردین موضوع به همین سادگیه که ای کاش بود. میتونم الان چند موردی بیشتر بگم که بتونم بهتر کمک بگیرم.
    راستش من خودم برای آشتی با همسرم پیشقدم شدم و اون گفت همین حالا میام دنبالت ( توجه کنین که همسرم منو گذاشته خونه پدرم و رفته) بعد از دو ساعت زنگ زد و گفت "من فهمیدم تو توی دلت از مادرم دلخوری. مادری که پسرش رو تحویل تو داده" یعنی من بی احترامی به مادر ایشون نکردم و ادامه دادن که "تا از مادرم عذرخواهی نکنی دنبالت نمیام و نمیتونی برگردی خونه" با توجه به اینکه خونه ما از محل زندگی پدرمادرامون خیلی دوره من نمیتونم خودم به تنهایی اونجا برم و وضعیت من با توجه به دستور پزشک استراحت مطلقه.
    این جریان آهنگ که خیلی هم مسخره بود در واقع تلنگری بعد از نه ماه تنش بود. چند مورد رو براتون میگم
    مادرشوهرم یکبار مستقیما و جلوی خودم پدرم رو بی دین معرفی کردن و من هیچی نگفتم که ای کاش میگفتم
    پدربزرگم رو توی فیلم عروسی جلوی خودم مسخره کردن و بهش خندیدن و من خودم رو زدم به نشنیدن
    مدام به من میگن که تو باید ممنون باشی از من که پسرم رو اینجور بزرگ کردم. در صورتیکه خدا میدونه حتی برای کوچکترین مسائل اجتماعی باید به همسرم تذکر بدم
    همش به ما دستور میدن که باید به خونه شون بریم و چون راه ما دوره خیلی برامون سخته. حتی یکبار تمام جاده ها برفی بود و صبح زنگ زد و گفت اگر امروز نیاین پدرشوهر عزیز رو میفرستن که ما رو بیارن خونه انگار نه انگار که ما خودمون باید برای زندگیمون تصمیم بگیریم که همون روز توی جاده ماشینمون افتاد توی برف و تا شب گرفتار شدیم و هیچکس از اونا به کمک ما نیومد تا اینکه پدرم با سختی رسید و بعد از 6 ساعت نجاتمون داد
    و اینقدر زیاده که اگر بخوام همه رو بگم همه رو خسته میکنه
    من با اینکه موقعیت اجتماعی خوبی دارم ولی حاضرم به خاطر بچه م برگردم اما وقتی شوهرم نمیخواد آیا من میتونم بعد از اینهمه تماس و پیامک خودمو کوچیک کنم؟ کاری که تو این نه ماه براش کردم و فکر کنم جری ترش کرده

    - - - Updated - - -

    ممنون از شما مریم و شیدای عزیز
    راستش شاید نتونستم خوب توضیح بدم که شما تصور کردین موضوع به همین سادگیه که ای کاش بود. میتونم الان چند موردی بیشتر بگم که بتونم بهتر کمک بگیرم.
    راستش من خودم برای آشتی با همسرم پیشقدم شدم و اون گفت همین حالا میام دنبالت ( توجه کنین که همسرم منو گذاشته خونه پدرم و رفته) بعد از دو ساعت زنگ زد و گفت "من فهمیدم تو توی دلت از مادرم دلخوری. مادری که پسرش رو تحویل تو داده" یعنی من بی احترامی به مادر ایشون نکردم و ادامه دادن که "تا از مادرم عذرخواهی نکنی دنبالت نمیام و نمیتونی برگردی خونه" با توجه به اینکه خونه ما از محل زندگی پدرمادرامون خیلی دوره من نمیتونم خودم به تنهایی اونجا برم و وضعیت من با توجه به دستور پزشک استراحت مطلقه.
    این جریان آهنگ که خیلی هم مسخره بود در واقع تلنگری بعد از نه ماه تنش بود. چند مورد رو براتون میگم
    مادرشوهرم یکبار مستقیما و جلوی خودم پدرم رو بی دین معرفی کردن و من هیچی نگفتم که ای کاش میگفتم
    پدربزرگم رو توی فیلم عروسی جلوی خودم مسخره کردن و بهش خندیدن و من خودم رو زدم به نشنیدن
    مدام به من میگن که تو باید ممنون باشی از من که پسرم رو اینجور بزرگ کردم. در صورتیکه خدا میدونه حتی برای کوچکترین مسائل اجتماعی باید به همسرم تذکر بدم
    همش به ما دستور میدن که باید به خونه شون بریم و چون راه ما دوره خیلی برامون سخته. حتی یکبار تمام جاده ها برفی بود و صبح زنگ زد و گفت اگر امروز نیاین پدرشوهر عزیز رو میفرستن که ما رو بیارن خونه انگار نه انگار که ما خودمون باید برای زندگیمون تصمیم بگیریم که همون روز توی جاده ماشینمون افتاد توی برف و تا شب گرفتار شدیم و هیچکس از اونا به کمک ما نیومد تا اینکه پدرم با سختی رسید و بعد از 6 ساعت نجاتمون داد
    و اینقدر زیاده که اگر بخوام همه رو بگم همه رو خسته میکنه
    من با اینکه موقعیت اجتماعی خوبی دارم ولی حاضرم به خاطر بچه م برگردم اما وقتی شوهرم نمیخواد آیا من میتونم بعد از اینهمه تماس و پیامک خودمو کوچیک کنم؟ کاری که تو این نه ماه براش کردم و فکر کنم جری ترش کرده

  15. کاربر روبرو از پست مفید گیلدا تشکرکرده است .

    maryam123 (جمعه 23 فروردین 92)

  16. #10
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    جمعه 03 فروردین 03 [ 04:10]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    گیلدای عزیزم سلام

    ببین توی زندگی مشترک از این قبیل درگیریها که شما ازش یاد میکنی خیلی زیاده.

    دخالت مادر همسر و درک نکردن اوضاع شما و هزاران دسته مسائل از این قبیل...همه و همه در زندگی همه ماها هست.فکر نکن تنها تویی که این مشکل رو داری.

    خدا شاهده اگر برات از کارهایی که مادر همسرم با همکاری دو تا دخترهاش (که من از لحاظ سنی جای دخترشون هستن) رو برات بگم هاج و واج میمونی !

    انقدر کم صبر و تحمل نباش.شما تازه اول راهی.هم خودتو هم همسرت کم تجربه اید و این اختلافها اوایل زندگی اگر نباشه جای تعجب داره

    به همسرت بگو من میدونم مادر من و تو خیلی زحمت کشیدن تا مارو به اینجا رسوندن.اما الان مهم تر از همه اوضاع زندگی من و تو حفظ ارامشمون در این دوران طلاییه.دورانی که اگر به خوبی پیش نره در اینده دودش توی چشم شما و همسرت و خانواده ها میره

    اصلا به گذشته فکر نکن.تموم شده و رفته.کاش فلان چیز رو میگفتم و کاش فلان چیز رو نمیگفتم....اینها رو بریز دور.

    هرکسی با توجه به تکلمش فرهنگ و شخصیت خودش رو نشون میده.کاش من جای پدر شما بودم تا نماز ها و روزه های مادر همسرت میشدممال من !(به دلیل اون تهمت ناروا به پدرت)

    خودت رو کوچیک نکن اما غرور هم نداشته باش.

    باهاش خیلی عادی و معمولی باش و مراقب باش بینتون بحثی پیش نیاد.اگر زنگ زد مهربان و ملایم باهاش صحبت کن. و فعلا شما باهاش تماسی نگیر.گهگداری بهش یکی دو تا مسیج کوچولو و عاشقانه بده که فکر نکنه فراموشش کردی.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  17. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    گیلدا (شنبه 24 فروردین 92), ویدا@ (شنبه 24 فروردین 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. احساس میکنم به بن بست رسیدم.
    توسط abani در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 دی 93, 11:29
  2. من با همسرم به بن بست رسیدیم.
    توسط zezegoly در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 تیر 92, 12:27
  3. *سیاست های زنانه*
    توسط میشل در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 اسفند 91, 13:57
  4. ده دلیل برای نترسیدن از شکست
    توسط بالهای صداقت در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 89, 11:57
  5. سیاست های مردانه در همسرداری
    توسط کاترین در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 07 آذر 87, 18:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.