به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 21 فروردین 92 [ 03:18]
    تاریخ عضویت
    1392-1-20
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    9
    سطح
    1
    Points: 9, Level: 1
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    2

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل زنم با خانوادم

    سلام دوستان عزیز

    خیلی گشتم تا اینجا رو پیدا کردم. خیلی ممنون به خاطر راه اندازی همچین جاهایی برای صحبت کردن در رابطه با بی نظیرترین موضوع بشریت، یعنی خانواده.

    من مدت کوتاهی هست که عقد کردم. نزدیک به 8 ماه. 2 سال هم بود که دوست بودم با زنم. در دوران دوستی مشکلات و دعواهای زیادی داشتیم اما این دعواها بیشتر به خاطر مچ نبودن اخلاقیات ما دو نفر بود. در همون زمان خیلی تلاش کردیم از هم دور شیم اما بیشتر من و کمتر اون مخالف این اتفاق بودیم که در این لحظه می گم کاش اتفاق میوفتاد... بعد از عقد من دفاعیاتی از خانوادم در برابر زنم کردم. مثل اینکه تو باید خونه پدر مادرم بیای. باید باهم رفت و آمد کنین. باید به مادرم زنگ بزنی و ... . زنم این کارهای من رو برای خودش یه داستان کرد که تو به خانوادت بیشتر از من بها می دی. من تو خانواده تک پسر هستم. و یه خواهر دارم. متاسفانه واقعا این طور نیست. خانواده من به خیلی بها می دن به خاطر تک بودنم. به واسطه این موضوع خیلی وقت ها شاید یه شوخی هایی می کنند که زنم ناراحت می شه. اما مشکل من این هم نیست. مشکل اصلی من حساسیت بسیار زیاد همسرم روی هر موضوعی هست. به طوری که اگر جمعی از فامیل باشه تا زمانی که التماسش نکنن که بیای پیش ما همسرم پیش خودش فکر می کنه که همه ازش متنفرن و دوست ندارن که باهاش ارتباط برقرار کنن. واقعا این موضوع من رو رنج می ده. به دو دلیل: یکی اینکه من آدم بسیار اجتماعی هستم و دوم اینکه مدام همسرم داره جلوی من به خانوادم توهین می کنه. هر اتفاقی که باشه و من از خانوادم به حق حرف بزنم روش آلرژی داره. واقعا دیگه خسته شدم. نمی دونم باید چی کار کنم. چندین بار تلاش کردم بیاد بریم مشاور اما می گه تو و خانوادت مشکل دارین. بیشتر مشکل رو هم با مادرم داره. اما واقعا مادرم هیچ کاری با همسرم نداره و واقعا همه جا حامی و طرفدار زنم بوده. همه جوره یه مادر بوده تا یه مادر شوهر. تورو به خدا راهی جلوی پام بزارین که خلاص شم. واقعا بعد از 8 ماه متنفر شدم از هرچی زن و زندگی هست. نمی دونم با این حساسیت های زیاد و بی جا باید چی کار کنم. تورو به خدایی که می پرستین کمکم کنید چوون واقعا دنیام بهم ریخته. هر روز که میادو میره همسرم به یه چیز جدید آلرژی پیدا می کنه. خدا نکنه من اسم مادرم رو بیارم. می گم احترام به مادر و پدار بزرگترین شکر در برابر خدا هست. می گه برو همون احترام بزار و با اونا زندگی کن. واقعا اگر راهی برای درست شدن نباشه طلاق آخرین راه من هست...

    دوست دارم روزی بیام و به همه بگم مشکلم حل شد. کلی خاطره برای شما تعریف کنم و از زندگیم بگم کجا بود و به کجا رفت...

    قبل از عقد همیشه دوست داشتم زندگی داشته باشم که همه با محبت با هم زندگی کنند. اما اینگونه نشد و من تا به امروز شکست خوردم. قبل از عقد همیشه می گفتم مادرم مانند مادر خودته. واقعا هم همینطور هست. تمام مشکلات من سر حساسیت های زیاد زنم هست. به خدا حساس نباشد. این حرف من رو قبول کنید که بعد از 8 ماه زندگی سیاه شده. خواهش می کنم خانوم ها آقایون حساس نباشید. اگه کسی چیزی گفت نزارین پایه اینکه بهم تیکه انداخت. از من خوشش نمیاد. تورو خدا اگه تویه جمع خانوادگی کسی رفت تو اتاق و از شما دعوت نکرده که باهاشون برین نزارین پایه اینکه اونا خوششون نمیاد ازتون. خواهش می کنم زمانی که در اتاق رو بستن نگین اونا از من متنفرن در رو رومن بستن که من نرم. اگه بهتون sms نمی دن نزارین پایه اینکه دوستتون ندارن. خدایا چرا باید اینقدر سختی بکشم در ابتدای راهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط r0ot$harp : سه شنبه 20 فروردین 92 در ساعت 17:35

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 25 خرداد 92 [ 12:49]
    تاریخ عضویت
    1392-1-19
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    47
    سطح
    1
    Points: 47, Level: 1
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 21 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط r0ot$harp نمایش پست ها
    سلام دوستان عزیز
    کاش اتفاق میوفتاد...
    بعد از عقد من دفاعیاتی از خانوادم در برابر زنم کردم. مثل اینکه تو باید خونه پدر مادرم بیای. باید باهم رفت و آمد کنین. باید به مادرم زنگ بزنی و ... . زنم این کارهای من رو برای خودش یه داستان کرد که تو به خانوادت بیشتر از من بها می دی. من تو خانواده تک پسر هستم. و یه خواهر دارم. متاسفانه واقعا این طور نیست. خانواده من به خیلی بها می دن به خاطر تک بودنم. به واسطه این موضوع خیلی وقت ها شاید یه شوخی هایی می کنند که زنم ناراحت می شه. اما مشکل من این هم نیست. مشکل اصلی من حساسیت بسیار زیاد همسرم روی هر موضوعی هست. به طوری که اگر جمعی از فامیل باشه تا زمانی که التماسش نکنن که بیای پیش ما همسرم پیش خودش فکر می کنه که همه ازش متنفرن و دوست ندارن که باهاش ارتباط برقرار کنن. واقعا این موضوع من رو رنج می ده. به دو دلیل: یکی اینکه من آدم بسیار اجتماعی هستم و دوم اینکه مدام همسرم داره جلوی من به خانوادم توهین می کنه. هر اتفاقی که باشه و من از خانوادم به حق حرف بزنم روش آلرژی داره. واقعا دیگه خسته شدم. نمی دونم باید چی کار کنم. چندین بار تلاش کردم بیاد بریم مشاور اما می گه تو و خانوادت مشکل دارین. بیشتر مشکل رو هم با مادرم داره. اما واقعا مادرم هیچ کاری با همسرم نداره و واقعا همه جا حامی و طرفدار زنم بوده. همه جوره یه مادر بوده تا یه مادر شوهر. تورو به خدا راهی جلوی پام بزارین که خلاص شم. واقعا بعد از 8 ماه متنفر شدم از هرچی زن و زندگی هست. نمی دونم با این حساسیت های زیاد و بی جا باید چی کار کنم. تورو به خدایی که می پرستین کمکم کنید چوون واقعا دنیام بهم ریخته. هر روز که میادو میره همسرم به یه چیز جدید آلرژی پیدا می کنه. خدا نکنه من اسم مادرم رو بیارم. می گم احترام به مادر و پدار بزرگترین شکر در برابر خدا هست. می گه برو همون احترام بزار و با اونا زندگی کن. واقعا اگر راهی برای درست شدن نباشه طلاق آخرین راه من هست...
    دوست دارم روزی بیام و به همه بگم مشکلم حل شد. کلی خاطره برای شما تعریف کنم و از زندگیم بگم کجا بود و به کجا رفت...
    قبل از عقد همیشه دوست داشتم زندگی داشته باشم که همه با محبت با هم زندگی کنند. اما اینگونه نشد و من تا به امروز شکست خوردم. قبل از عقد همیشه می گفتم مادرم مانند مادر خودته. واقعا هم همینطور هست. تمام مشکلات من سر حساسیت های زیاد زنم هست. به خدا حساس نباشد. این حرف من رو قبول کنید که بعد از 8 ماه زندگی سیاه شده. خواهش می کنم خانوم ها آقایون حساس نباشید. اگه کسی چیزی گفت نزارین پایه اینکه بهم تیکه انداخت. از من خوشش نمیاد. تورو خدا اگه تویه جمع خانوادگی کسی رفت تو اتاق و از شما دعوت نکرده که باهاشون برین نزارین پایه اینکه اونا خوششون نمیاد ازتون. خواهش می کنم زمانی که در اتاق رو بستن نگین اونا از من متنفرن در رو رومن بستن که من نرم. اگه بهتون sms نمی دن نزارین پایه اینکه دوستتون ندارن. خدایا چرا باید اینقدر سختی بکشم در ابتدای راهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    سلام
    اول بگم كاش اتفاق ميوفتادتون بسيار حرف زشت و نامردي بود و واسه شما بابت اين حرف و تفكر متاسفم
    واقعا متاسفم
    اما
    به نظرم همسرتون از نوعي مشكل رنج مي برن كه ميشه دليلشو در دوران كودكي و يا خانواده اش پيدا كنيد
    از نوعي تنش رواني كه دچار تنش و بروز رفتار هاي غير طبيعي ميشه
    همسر شما حساس نيست
    همسر شما داره به كنش هاي افكارش واكنش نشون ميده و به نظر بسيار پرخاشگر شده
    نگران نباشيد اگر درست برخورد كنيد اين مرحله رو راحت رد مي كنه
    صبور باشيد

    و بهترين راه حل كمك گرفت از خانواده همسرتونه
    سن همسرتون چقدره و از خونواده همسرتون بگيد
    چطوري هستند؟
    اهل كدوم شهريد و از سطح تحصيلات خود و همسرتون بگيد

  3. کاربر روبرو از پست مفید س ي م ي ن تشکرکرده است .

    r0ot$harp (چهارشنبه 21 فروردین 92)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام آقای r0ot$harp

    یه مدت اینو امتحان کنید دست از نصیحت خانمتون بردارید

    فقط بهش نشون بدید مهمترین فرد تو زندگی شما ایشون هست

    اگه همسر شما به این باور برسه دیگه حساسیتی رو مادر شما نخواهد داشت

    شما لزومی نداره حرف از مادرتون بزنید و دائم ایشونو نصیحت کنید بحث، بحث مادر شما نیست اگه شما هر کس دیگه رو نفر اول زندگیتون نشون بدین خانمتون رو اون آدم حساس میشه

    راستش تو دوران عقد خود من هم یه بار ماجرایی مشابه اتفاق افتاد

    همسرم اومد شهری که خانوادش بودن و دانشگاه من هم اونجا بود وقتی رسید قاطی صحبتایی که با من میکرد به من گفت مهمترین انگیزه اش برای اومدن رفتن به خرید عید برای من و همینطور دلتنگیش برای خواهرش بوده کاملا یادمه که چقدر تا مدتها روی خواهرش حساس شده بودم اون باید اول از همه در مورد دلتنگی برای من توضیح میداد

    من فرد صبوری بودم و احساساتم رو تا حد زیادی کنترل میکردم بنابراین خیلی به روی همسرم نیاوردم ولی کمی اگه کم صبرتر بودم احتمالا از این جملات که به شما همسرتون گفته من هم باید میگفتم چون تو ذهنم میومد و نمیگفتم

    اگه خانمتون از نظر شما نفر اول زندگی نیست بذارید بره دنبال زندگیش و جای دیگه ای خوشبخت بشه و اگه میتونید ایشون رو نفر اول زندگی خودتون بدونید و بالاترین توجه و محبت رو نسبت به بقیه اطرافیان به ایشون داشته باشید به مرور مشکلتون حل میشه

    این یک نیاز هست که خانمتون بخواد نفر اول زندگی شما باشه این اصلا به معنای فراموش کردن مادر شما نیست فقط ایشون باید نفر دوم به بعد باشه

    مراقب احترام به مادرتون هم باشید ایشون گردن شما حق داره فقط مراقب نیاز همسرتون هم باشید اگه بتونید تو این دوران تعادل و آرامش برقرار کنید بعدا هم به نفع خودتون هم به نفع همسر و هم به نفع مادرتون هست

    برای اینکه همسرتون بفهمه نفر اول هست سعی کنید برای داشتن خلوت دونفره از جمله رفتن به مسافرت کافی شاپ پارک و ... خیلی اشتیاق نشون بدید و تو اون لحظات بهش اعتراف کنید که لذت بخش ترین لحظات زندگی رو میگذرونید تا خانم شما احساس کنه تو حاشیه نیست بلکه در صدر قرار داره...

    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  5. 5 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 22 فروردین 92), maryam123 (چهارشنبه 21 فروردین 92), r0ot$harp (چهارشنبه 21 فروردین 92), roze sepid (سه شنبه 20 فروردین 92), باران بهاری11 (سه شنبه 20 فروردین 92)

  6. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام به شما

    راستش اگر همسر منم انقدر در مورد ارتباط من با خانوادش بهم فشار میاورد و میگفت باید زنگ بزنی و باید فلان کنی و ....منم بدتر از همسر شما میشدم.کما اینکه یک مدت هم بود این فشارها.اما خودش متوجه شد که اگر همه چیز رو بهم واگذار کنه حساسایت من کمتر میشه و واقعا هم شد....



    از طرفی هرکسی اخلاقیات خاص خودش رو داره و شما نمیتونید در طی 8 ماه بخواهید همسرتون همونی بشه که شما میخواین.و مطمئنا شما هم خصوصیات اخلاقی دارین که همسرتون دوست نداره.درسته؟
    پس اگر همسر شما اجتماعی نیست باید صبوری کنید و حمایتش کنید تا به اوضاع عادت کنه.عدم اجتماعی بودن ایشون میتونه به دلیل تازه عروس بودنش هم باشه و اون قدر ها هم که شما میگید غیر عادی نیست این رفتار

    میشه برامون یکی دو تا از اون اتفاقاتی که خانواده تون حق داشتن و شما دفاع کردی رو بگی؟مرز تشخیص این موضوع خیلی مبهمه و تشخیصش خیلی سخته.

    قطعا همسر شما بی دلیل نمیگه که با مادرتون مشکل داره.....ازش بپرسید مشکل اصلیش چیه با مادر شما؟و اگر میدونید برای ما بگید چه مواردی رو همسر شما مشکل تلقی میکنه؟"

    شاید از نظر شما که یک اقایی مشکل نباشه ولی از دیدگاه یک زن مشکل بزرگی هم باشه.

    یه نکته دیگه

    یادتون باشید شما دارید تشکیل زندگی میدید که کار خیلی بزرگ و مهمیه.در زندگی مشترک این اتفاقات نادر نیستن و ممکنه بیشتر از این و حادتر از این هم پیش باید.

    شما باید صبور تر و خویشتندار تر باشید.به خاطر همینه که متاسفانه اکثر طلاقها در 3 سال اول زندگی رخ میده.

    من خودم اعتقاد دارم این رفتار اقایونه که ایجاد حساسیت میکنه و یک اقا با کمی سیاست میتونه کاری کنه که نه خانوادش برنجن و نه زنش.

    همسر شما کلیت مشکلش اینه که فکر میکنه شما بیشتر به خانوادتون توجه میکنید تا اون.

    باید بگردید و ببینید چه رفتاری باعث ایجاد این حس در همسر شما شده.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  7. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    فکور (پنجشنبه 22 فروردین 92)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 14 اردیبهشت 92 [ 13:28]
    تاریخ عضویت
    1391-8-21
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    557
    سطح
    11
    Points: 557, Level: 11
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    54

    تشکرشده 34 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط r0ot$harp نمایش پست ها
    سلام دوستان عزیز


    بعد از عقد من دفاعیاتی از خانوادم در برابر زنم کردم. مثل اینکه تو باید خونه پدر مادرم بیای. باید باهم رفت و آمد کنین. باید به مادرم زنگ بزنی و ... . زنم این کارهای من رو برای خودش یه داستان کرد که تو به خانوادت بیشتر از من بها می دی.

    برادر من آخه این چه حرفیه ؟؟؟؟
    خوب شما صبر میکردی تا رفتار خانمت رو در مقابل خانواده ات ببینی بعد اگر اشتباه بود با خانمت صحبت میکردی
    اون بنده خدا هم از اول که از خانواده تو بدش نمی اومده .. مطمئن باش هیچوقت فکر نمیکرده که با خانواده ات قطع رابطه کنه و خونشون نیاد ... ولی شما زودتر از عمل خانمت در مقابل خانواده ات براش خط و نشون کشیدی .. خوب معلومه که ایشونم حساس میشه دیگه

    من تو خانواده تک پسر هستم. و یه خواهر دارم. متاسفانه واقعا این طور نیست. خانواده من به خیلی بها می دن به خاطر تک بودنم. به واسطه این موضوع خیلی وقت ها شاید یه شوخی هایی می کنند که زنم ناراحت می شه. اما مشکل من این هم نیست. مشکل اصلی من حساسیت بسیار زیاد همسرم روی هر موضوعی هست. به طوری که اگر جمعی از فامیل باشه تا زمانی که التماسش نکنن که بیای پیش ما همسرم پیش خودش فکر می کنه که همه ازش متنفرن و دوست ندارن که باهاش ارتباط برقرار کنن.

    به خطار رفتار خودتونه که ایشون رو حساس کردین

    واقعا این موضوع من رو رنج می ده. به دو دلیل: یکی اینکه من آدم بسیار اجتماعی هستم و دوم اینکه مدام همسرم داره جلوی من به خانوادم توهین می کنه. هر اتفاقی که باشه و من از خانوادم به حق حرف بزنم روش آلرژی داره.

    اشتباهت همین جاست .اگه خانمت شکایت کرد از رفتار مادر یا خواهر شما ، نباید از کسی به حق یا نا حق دفاع کنی ... بلکه حرفای ایشون رو کامل گوش بدین شاید داره درد و دل میکنه که تخلیه بشه .. بذار بدونه درکش میکنی و برات مهمه که آرامش داشته باشه .. بهش بگو "میفهمم حس خیلی بدیه .. " سعی کن هیچوقت قاضی نباشی یه جوری رفتار کن که همسرت بدونه درکش میکنی و به خانوده ات هم بی احترامی نکن
    بیشتر به همسرت نزدیک شو


    واقعا دیگه خسته شدم. نمی دونم باید چی کار کنم. چندین بار تلاش کردم بیاد بریم مشاور اما می گه تو و خانوادت مشکل دارین. بیشتر مشکل رو هم با مادرم داره. اما واقعا مادرم هیچ کاری با همسرم نداره و واقعا همه جا حامی و طرفدار زنم بوده. همه جوره یه مادر بوده تا یه مادر شوهر. تورو به خدا راهی جلوی پام بزارین که خلاص شم. واقعا بعد از 8 ماه متنفر شدم از هرچی زن و زندگی هست. نمی دونم با این حساسیت های زیاد و بی جا باید چی کار کنم. تورو به خدایی که می پرستین کمکم کنید چوون واقعا دنیام بهم ریخته. هر روز که میادو میره همسرم به یه چیز جدید آلرژی پیدا می کنه. خدا نکنه من اسم مادرم رو بیارم. می گم احترام به مادر و پدار بزرگترین شکر در برابر خدا هست. می گه برو همون احترام بزار و با اونا زندگی کن. واقعا اگر راهی برای درست شدن نباشه طلاق آخرین راه من هست...

    حالا خیلی زوده واسه این حرفا ... خودتو نباز

    دوست دارم روزی بیام و به همه بگم مشکلم حل شد. کلی خاطره برای شما تعریف کنم و از زندگیم بگم کجا بود و به کجا رفت...

    قبل از عقد همیشه دوست داشتم زندگی داشته باشم که همه با محبت با هم زندگی کنند. اما اینگونه نشد و من تا به امروز شکست خوردم. قبل از عقد همیشه می گفتم مادرم مانند مادر خودته. واقعا هم همینطور هست. تمام مشکلات من سر حساسیت های زیاد زنم هست. به خدا حساس نباشد. این حرف من رو قبول کنید که بعد از 8 ماه زندگی سیاه شده. خواهش می کنم خانوم ها آقایون حساس نباشید. اگه کسی چیزی گفت نزارین پایه اینکه بهم تیکه انداخت. از من خوشش نمیاد. تورو خدا اگه تویه جمع خانوادگی کسی رفت تو اتاق و از شما دعوت نکرده که باهاشون برین نزارین پایه اینکه اونا خوششون نمیاد ازتون. خواهش می کنم زمانی که در اتاق رو بستن نگین اونا از من متنفرن در رو رومن بستن که من نرم.

    از حق نباید گذشت .. با خانواده ات صحبت کن یه خورده به این طفلک هم اهمیت بدن و تو جمع خودشون دعوتش کنن
    خودت باشی دوست داری بری خونه فامیل زنت بعد همه آقایون برن تو اتاق درو ببندن تو تنها بمونی ؟


    اگه بهتون sms نمی دن نزارین پایه اینکه دوستتون ندارن. خدایا چرا باید اینقدر سختی بکشم در ابتدای راهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    در کل باید روی رفتار خودت تجدید نظر کنی
    ویرایش توسط *گل یخ* : چهارشنبه 21 فروردین 92 در ساعت 12:31

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 آبان 92 [ 23:41]
    تاریخ عضویت
    1391-5-11
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    1,218
    سطح
    19
    Points: 1,218, Level: 19
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    135

    تشکرشده 139 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از شما که به فکر خانمتون هستید.
    من همسرتونو کاملا درک می کنم چون خودم همچین مشکلی رو دارم.
    ما زنا دوست داریم تمام محبتمونو نثار همسر زندگیمون کنیم و وقتی میبینیم شما مردا کانون توجهتون مادرتونه از همه چیز دلسرد می شیم .
    ما اصلا به رفتارای مادرتون کاری نداریم ما همه چیزمون شما هستید .مادرتون هزار تا بد و بیراهم بگه / بهمون بر نمی خوره اگه شماطرفدار و حامی ما باشید.
    من یه دفه خواهر شوهرم یه حرف بدی زد جوابشو ندادم به شوهرم بعدا گفتم اونم برگشت و بهم گفت : من از طرف خواهرم از تو معذرت می خوام نفهمیده چی گفته تو به خاطر من ببخشش. انقدر خوشحال بودم که باورت نمیشه . نه تنها به شوهرم غر نزدم بلکه بیشتر بهش نزدیک شدم و با خواهرش هم مثل همیشه برخورد کردم .
    اما بعضی وقتا واستون ناز می کنیم الکی بهتون گیر میدیم فقط دنبال این هستیم تا از شما مردا بشنویم حتی از مادرتون هم به شما نزدیکتریم و مهمتر از همه هستیم.
    چرا زنا انقدر محبت شما رو می خوان و شما بهشون توجه نمی کنید.
    در ضمن این حسادت رو خداتو وجود ما زنا قرار داده تا همیشه عاشقتون کنیم . اما بی توجهی به ما جواب عکس داره.
    این تو قرار داد زناشویی انسانیه . همونطور که مرد توجه و آرامش و تشکر نیاز داره / زن هم نیاز به در اولویت بودن و کانون توجه بودن داره + عشق و محبت
    باور کنید تمام مشکلات از بی توجهی به این قضیست.
    یه مقدار عواطفتونو بیشتر بهش ابراز کنید . غرورتون از آرامش زندگیتون مهمتره؟
    اگه خانمتون تو این قضیه به آرامش برسه نه تنها پر توقع نمیشه بلکه تو تمام سختیای زندگی باهاتون همراهی میکنه .
    هیچ وقت هم اصرار نکنید با مادرتون رفت و آمد کنه ازش خواهش کنید تا به خاطر شما گاهی به اونا سر بزنه . اگه اینطور که شما می گید مادرتون بهش محبت می کنه خودش میاد سمت مادرتون. ولی طول میکشه شاید 1 سال 2 سال 1 ماه . معلوم نیست. اینطوری از مادرتون هم زده نمیشه.
    شما رو هم به یه کاری که دوست نداری انجام بدی اجبار کنن عصبی می شی و لجباز.
    فیلم داماد خجالتی رو حتما ببینید حتما بهتون کمک می کنه اگه بهش دقت کنید.

    صبور و خوشبخت باشید
    ویرایش توسط مهسایی : پنجشنبه 22 فروردین 92 در ساعت 00:07


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.