سلام دوستان
من خیلی وقت نیست که عضو شدم اما در کنار شما دوستان حس خوبی دارم و از وجود شما دوستان خوشحالم.
مشکل من کمی سخته ینی راه حلش آسون نیست شایدم اصلا هیچ راه حلی نداره . اما دوست دارم مطرح کنم.
من با پسری آشنا شدم که در فاصله زمانی کوتاهی خیلی به هم وابسته شدیم و خیلی زود خانواده هامونو در جریان این رابطه قرار دادیم و با استقبال هردو طرف مواجه شدیم خلاصه نامزد بودیم و قرار بود که نامزدیمونو رسما به فامیل اعلام کنیم تا این که سر درد های مزاحم من دیگه امونمو بریده بود و پیشه یه دکتر خوب رفتم بعد از کلی اسکن و آزمایشو ازین حرفا معلوم شد یه ضایعه مغزی دارم که قابل درمان نیست. برای من خیلی دردناک نبود چون همیشه انتظار مرگ رو داشتم و دارم اما برای کیان فاجعه بود من نمیخوام اون شاهد روزهای آخر زندگی من باشه به همین دلیل تصمیم گرفتم بی خبر به کانادا برم تا کیان هم به زندگیش برسه .
الان مشکل من علاقه ی شدید هردومون به هم هست هم خودم دوری کیان رو نمیتونم تحمل کنم هم کیان خیلی به من وابسته است و میخواد با همین شرایط ازدواج کنیم ام من نمیتونم غم و ترس رو تو چشاش ببینم دیوونم میکنه.
میخوام بدونم تصمیمم درسته ؟[/b][/font]
علاقه مندی ها (Bookmarks)