سلام دوستان همدردی . من قبلا تاپیک وابستگی دیوانه کننده همسرم به مادرش رو گذاشتم خواهش می کنم اون رو بخونید .
گفته بودم همسری دارم که فوق العاده پول دوست تا حدی که به من گفت من عاشق چشم و ابروت نبودم من تو رو برای پولت می خاستم . اوایل خیلی تلاش می کردم اما نگو که من تلاش می کردم و مادرش تلاش ها من رو به باد می داد . بهش می گفتم عزیز م هنوز اول زندگی بیا وام برداریم و. یک خونه بخریم می گفت من هر چیزی رو بدون وام به دست میارم من تا 30 سالگی سوار فلان ماشین می شم بیا خوش باشیم خوش بودن ما چی بود این که اگر من نمی تونستم غذا درس کنم سریع بریم بیرون غذا بخوریم یک سال گذشت من هر کاری می کردم که با هم باشیم جون دو تایی مون هم کارمند بودیم میرفت کف دست مادرش و و خانوادش می زاشت تا این که بعد از کلی ماجرا من خونه خریدم بماند که چقدروام دارم و قرض اما خدارو شکر الان قیمت خونم زیاد شده اونم که دید با تمام ولایی که ازم پنهان کرده بود و با کمک بابا جونش رفت یک خونه خرید دیشب بهم میگه بیا خونت بفروش برابر بزاریم ی خونه بخریم ولی من اصلن بهش اعتماد ندارم اخ مردی که زنش رو توی سرمای زمستون سوار ماشین نکن مردی که به خاطر شکم و برادرش که مثلا توی بیمارستان دست روی زن بلند کن مردی که تمام خانواده می دونن چی میخری چی میپوشیم زنش چه مریضی هایی که داره کجا میریم مردی که هدیه برای زنش میخره چند برابر اون رو از جیب زنش میگره و حساب می کنه مردی که به خاطر 5 هزار تومن عیدی سر و صدا می کنه من چه طور بهش اعتماد کنم .
دوستان دلم گرفته اشک و بغض داره خفم میکن 3 سال دارم باهاش زندگی می کنم ولی ارزوی یک محبت خالصانه ازش به دلم مونده دیروز توی 13 بدر می دونین چی میگفت : یک بار تعارف نکرد که برم کنارش بشینم برداشت بلند گفت این جا برای مادرم عزیزمه اخ من چه طور به این مرد که بارها از شنارو خوردم اعتماد کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)