به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 59
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم می خواهد مرا به زور طلاق دهد

    دو سال پیش ازدواج کردم همسرم به من خیانت کرد موضوع رو کل فامیل فهمیدن حالا می گه تو رو نمی خوام از روز اول هم نمی خواستم اون به خانمی ده سال بزرگتر از خودش سالها قبل از ازدواج رابطه داشته می گه او آسیب می بینه می گه منو دوست نداره می گه من از فرهنگی بهش نمی خورم هم دلم شکسته هم سرشکسته شدم خدایا این چه ظلمی بود در حق من خواهش می کنم کمک کنید بگین راهی داره من دوست ندارم طلاق بگیرم از طلاق بدم می آد

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    چرا موضوع رو کل فامیل فهمیدن؟ آیا از طرف شما فهمیدن؟ یعنی شما به مادر پدر و بقیه یا حتی به یک نفر گفتید ؟ لطفا حقیقت رو بگید تا راهنمایی تون کنیم
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اولین بار که متوجه شدم به هیچ کس نگفتم یه شب رفتیم بیرون با خودش حرف زدم گفت برو جوابت رو از پدر و مادرم بگیرم من تو رو نمی خواستم فکر کردم به خاطر اینکه غرورش پیش من جریحه دار شده این حرف رو می زنه روزهای سختی بود از خدا می خوام هیچ زنی این روزها رو نبینه شروع کردم به تحقیق ببینم اصلا موضوع چیه وقتی متوجه شدم بیشتر از هشت ساله با اون خانم رابطه داره شکه شدم چون سه ماه از عقدمون گذشته بود فکر کردم کلاه سرم گذاشتن پدرش آدم خوبی به نظر می اومد ناچارا موضوع رو با اون مطرح کردم باورشون نمی شد نمی دونم شاید هم خودشون رو زدن به اون راه این رو هم بگم که برای بیرون رفتن با من از مادرش اجازه می گرفت و لی برای ارتباط با اون زن خیر... به هر حال گفت موضوع مال گذشته است و ادامه نمی دم یه یک ماهی گذشت از رفتارهاش می دیدم داره می ره هنوز ولی از درد به خودم می پیچیدم و هیچی نمی گفتم حتی تو خواب هم گریه می کردم یه شب دیدم زیر پتو داره تلفنی صحبت می کنه طاقت نیاوردم شروع کردم به زجه زدن یهو مادرش اومد تو اتاق گفت چی از جونمون می خواهی نصف شبی داد و بیداد راه انداختی بیا برو رد کارت جوابت رو از قانون بگیر زن داره که داره تو شوهر داری بلد نبودی و در عین ظلم پدرش هم این حرف رو زد
    به ناچار موضوع رو با خانواده ام مطرح کردم اونا خیلی عصبانی شدن ولی وقتی من گفتم شوهرم رو دوست دارم و اصلا نمی خوام جدا بشم مادرم بغلم کرد و گفت هر چی خدا برات تقدیر کنه ما هم راضی هستیم برادرهام هم قول دادن تا آخرین لحظه پشت من باشن جلسه خونوادگی گذاشتن اونها هم استقبال کردن تو اون جلسه به قرآن و امام حسین قسم خورد که موضوع مال گذشته بوده و مجبور شده و هیچ عشقی در بین نیست قو ل دادن فراموش کنیم و لی دقیقا چهل و هشت روز بعد دیدم خانمه اس داده که چرا نمی آیی حالم بد شد غش کردم طوری که مادرش منو دکتر برد بعد از اینکه سرم تموم شد رفتم و خونه موضوع رو که گفتم برادرم عصبانی برای اعتراض به پدر و مادرش رفته بدر خونشون دیده بود مهمون دارن و به یکی از فامیلاشون دارن می گن آره این اصلا وصله ما نبود بدرد نمی خورد پسرمون نمی خوادش می خوایم طلاقش بدیم برادرم هم عصبی و میشه می ره داخل خونه می گه شما از خدا و پیغمبر خجالت نمی کشین اندازه هشت کلاه سر خواهر من گذاشتین پسرتون بوالهوسی کرده و این طوری شده که الان یک سال ونیمه من دیگه همسرم رو ندیدم

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بهش فرصت دادم هفت ماه. بعد از فامیل خودشون نفر فرستادیم اومده چهار زانو نشسته گفته به نام خدا من این خانومو نمی خوام تنها شرط طلاق دادن توافقی هست و این که هیچ حق و حقوقی از من نخواد خداحافظ شما.
    باز خونواده من عصبانی تر شکایت کردند البته فقط با شکایت ترک انفاق موافقت کردم شوهرم گردن کلفتی برای من کرد که نگو نمی دونم واسه چی این همه به ظلم می کنه من که کاری نداشتم داشتم زندگیمو می کردم حکم زندانش هم اومد به پرداخت نفقه محکوم شد ولی موضوع اینه که من برام جدا شدن خیلی سخته اصلا انگار مادرش خوشش می آد همچین داستانی تو خونشون باشه نمی دونین با چه آب و تابی برای فامیلش تعریف می کنه خودش هم همینطور .
    چرا این آدم بی وجدان سر راه من سبز شد حالا اگه مثل یه مرد می رفت می گفت زنم رو نمی خوام من هم باهاش راه می اومدم ولی اذیتم می کنه تو فامیل ما هیچ کس به درستی از موضوع ما خبر نداره برای اینکه اذیت کنه رفته شاکی شده من نمی خوام زنم بره سر کار. داد خواست تمکین فرستاده اداره ما خدایا من باید چه کار کنم با این همه بدبختی . آخه این آقا که از زندگی خودش خبر داشته چرا باعث بدبختی یکی دیگه شده...

    - - - Updated - - -

    شما نمی دونین وقتی با مأمور اومده اداره من چقدر پیش همکارام کوچیک شدم ای خدا یکی نیست داد منو از این بگیره...

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آخه این جوری که فقط من ضرر کردم خیلی راحت مثل آب خوردن شدم یه زن بیوه خیلی های بهم گفتن بی خیال شو وطلاق بگیر ولی یه حسی که نمی دونم چیه منو وادار می کنه از این موضوع دوری کنم . ترس از آینده هست نمی دونم تجربه های تلخی که از طلاق دیدم مشکلاتی که خودم دارم نمی دونم کدوم
    یه همکاری دارم مطلقه است هیچی از خانمی کم نداره ولی یه روز با صدای بلند حرف می زنه پشت سرش می گن تو زندگیش مشکل داره با یکی می خنده فوری می گن دیدی داشت می خندید طلاق گرفته یه روز می گن صیغه این شده یه دوستی تعریف می کرد می گفت هر طوری شده سعی کن تا آخرین لحظه با طلاق بجنگی نمی دونی تو این مملکت خراب طلاق واسه یه زن یعنی چی می گفت طلاق گرفتم از یه مشکل راحت شدم ولی حالا هزار تا مشکل دارم می گفت اگه بتونی شوهرت رو از خونواده اش جداش کنی امیدی هست همیشه استثنا وجود داره نا امید نشو می گفت خونواده حالا دلشون برات می سوزه دو روز دیگه همین ها بهت می گن اگه آدم بودی شوهرت رو نگه می داشتی می گفت با مادرم دعوام شد گفتم مثل سگ پشیمونم کاش شوهر معتادم رو نگه می داشتم می گفت مادرم حرفهایی بهم می زد که دل سنگ آب می شود...
    خدایا جز تو کسی رو ندارم کمکم کن

    - - - Updated - - -

    خدایا تو که می دونی جز تو راهی ندارم تو کی می دونی همه لحظه هایم به یاری تو بسته است. ای پروردگار بزرگ و مهربان هیچ کس غیر از تو نمی تونه کمکم کنه تو که از همه آگاه تری چه ظلمی به من شده تو که می دونی دقیقه های زندگیم چطوری تو غم می گذره من بنده گناهکار تو قبول ولی از مهربانی و رحمت تو بخشش ها سراغ دارم تو ارحم الراحمینی خدای عزیزم در این موقعیت سخت فقط امید به تو به من نیروی زندگی می ده این غم رو از زندگی من ببر خدایا به مصلحت خودت آنچه را صلاح می دانی برایم رقم بزن. اگه رضایت تو خدای خوب و مهربونم در رنج و عذاب منه من راضیم خدایا تو که خبر داری لحظه هایی ازشدت اشک سر به دیوار می گذارم و از شدت رنج غم و درد به آغوش دیوار پناه می برم خدایا تو که می دونی خدایا تو که بهتر می دونی جواب زخم دل دلجویی است و در این دنیای بی کسی و تنهایی هیچ کس نیست دلجوی من باشد جز تو پس دست نوازش به سرم بکش که خیلی محتاج محبت تو هستم خیلی هم اینک و همین لحظه برای این غم پایانی بگذار.

  6. کاربر روبرو از پست مفید maha91 تشکرکرده است .

    shabe niloofari (چهارشنبه 14 فروردین 92)

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستش من دلم خیلی شکسته نمی خوام دیگه بیشتر از این برای خودم مشکل درست کنم گفتم خیلی ها می گن طلاق بگیر ولی اصلا دلم راضی نمی شه بیشتر گیج شدم دست و پام رو گم کردم در ضمن سرنوشت برای همه یه جور نیست بخت اولم این شد من حاضر بودم هرگز ازدواج نکنم ولی اینطوری سرشکسته نشوم
    جریان دختر عموت چی بوده

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    برای گرفتن حق و حقوق هم دو سال طول می کشه شاید هم بیشتر اون هم با این قانونهایی که همش طرف مرد هستند.
    نرفتین تا حالا نمی دونین چه خبره من با چه بدبختی ثابت کردم ناشزه نبودم و اون منو ترک کرده خیانت دیگه پیش قاضی واسه یه مرد جرم نیست مردهای آشغال سریع یه صیغه نامه الکی درست می کنن قاضی ببخشید نفهم هم فکر نمی کنه خوب این دختره کلا کلاه سرش رفته چه کار کنه برای مهریه باید مال معرفی کنی برای نفقه اعسار می آره ای خدا دارم دیوونه می شم

    - - - Updated - - -

    شیدا جون شما درست می گی شخصیت خیلی مهمتره ولی شخصیتی که خورده دیگه درست نمی شه بعضی وقتها مجبوری از بین دو تا شر یکی رو انتخاب کنی با خودم می گم من که افتاد تو تابه روغن چه این طرفی بسوزم چه اون طرفی.

    دلایلم برای ادامه زندگی :
    ترس و اینکه دلم نمی خواد مطلقه بشم اینکه برای اولین بار دل سپردم به یه مرد اینکه واقعا دوست داشتم زندگی داشته باشم مثل خیلی از زنها اینکه تنها نمونم این که آبروم نریزه اینکه بفهمم چرا مادر شوهرم درست یک ماه بعد از اینکه از سفر حج اومد با قساوت قلب به جای کمک به من از اشتباه پسرش حمایت کرد فقط به خاطر اینکه او زن صیغه اس و پسرش روزی یکی دوساعت می ره و بقیه ساعاتش رو در اختیار اونه.
    پدر شوهرم اونقدر بی حیاست که می گه تنها شرط ما برای اینکه برگرده سر خونه و زندگیش اینه که بیاد خونه ما زندگی کنه چون آخرین پسر ماست . یکی نیست بگه چرا اینقدر برای پسرتون تصمیم می گیرین مشکل به این بزرگی وجود داره شما چسبیدین به اینکه من کجا زندگی کنم.
    یه بار از خودشون نپرسیدن این دختره گناه داره ما که از زندگی داغون پسرمون خبر داریم این دختر بی گناه رو زندگیش رو خراب نکنیم...
    ای خدا

    - - - Updated - - -

    شیدا جون شما درست می گی شخصیت خیلی مهمتره ولی شخصیتی که خورده دیگه درست نمی شه بعضی وقتها مجبوری از بین دو تا شر یکی رو انتخاب کنی با خودم می گم من که افتاد تو تابه روغن چه این طرفی بسوزم چه اون طرفی.

    دلایلم برای ادامه زندگی :
    ترس و اینکه دلم نمی خواد مطلقه بشم اینکه برای اولین بار دل سپردم به یه مرد اینکه واقعا دوست داشتم زندگی داشته باشم مثل خیلی از زنها اینکه تنها نمونم این که آبروم نریزه اینکه بفهمم چرا مادر شوهرم درست یک ماه بعد از اینکه از سفر حج اومد با قساوت قلب به جای کمک به من از اشتباه پسرش حمایت کرد فقط به خاطر اینکه او زن صیغه اس و پسرش روزی یکی دوساعت می ره و بقیه ساعاتش رو در اختیار اونه.
    پدر شوهرم اونقدر بی حیاست که می گه تنها شرط ما برای اینکه برگرده سر خونه و زندگیش اینه که بیاد خونه ما زندگی کنه چون آخرین پسر ماست . یکی نیست بگه چرا اینقدر برای پسرتون تصمیم می گیرین مشکل به این بزرگی وجود داره شما چسبیدین به اینکه من کجا زندگی کنم.
    یه بار از خودشون نپرسیدن این دختره گناه داره ما که از زندگی داغون پسرمون خبر داریم این دختر بی گناه رو زندگیش رو خراب نکنیم...
    ای خدا

  9. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 فروردین 92 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    132
    سطح
    2
    Points: 132, Level: 2
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین دختر عموی من با خواستگارش ازدواج میکنه و بعد یک مدت بهش شک میکنه ولی زیاد جدی نمیگیره و پسره خیلی اذیتش میکرد اینم به خانوادش نمیگفت تا بعد 2سال عقد پسره یک دفعه می ذاره میره و هرچی زنگ میزنه جواب نمی داده تا به خانوادش میگه و عموم به پدر پسر زنگ می زنه پدره میگه پسرم دختر شمارو نمی خواد ولی خداییش دختر عموم هم خوشگل هم خیلی باشخصیت تا خانواده ها با هم صحبت می کنن و پسر فقط یک کلمه گفت که من دختر شما رو نمی خواستم و بخاطر مادر پدرم ازدواج کردم من کس دیگه ای رو می خوام دختر عموم افسردگی بدی گرفته بود تا تو عقد طلاقش و گرفت و خداییش جوری رفتار می کرد کسی جرعت نداشت بگه بالا چشمت ابروی و بعد یک سال ازدواج کرد و الان اینقدر خوشبخت و خودش و خانوادش روزی 1000 بار خدارو شکر می کنن که از اون طلاق گرفت الان خدارو شکر بچه هم داره و همسرش ازدواج اولش بود ولی سرتا پای دختر عموم و طلا گرفته ...........ببین عزیزم این و بهت گفتم که فکر نکنی زندگی واست تموم شده نه تو تازه اول راهی و مطمعا باش خوشبخت میشی ........ولی طلاقت و بگیر خودت و اویزون کسی نکن که نمی خوادت .ببین همسر منم خیانت کرده ولی الان پشیمون و تابحال یکبارم بهم نگفته طلاق می خوام .یک اشتباهی کرده پشیمون ولی همسر تو میگه نمی خوامت پس دلیل نداره زندگی کنی

    - - - Updated - - -

    ببین وکیل بگیر همه کارات و میکنه بعدشم نترس اون تورو نمی خواد و مطمعا باش طلاق می خواد ولی کم نیار با سیاست باش تو هم بگو خونه بگیر تا بیام سر زندگیم این و جلوی قاضی بگو و اصلا نگو طلاق می خوام و اون مجبور خونه و وسایل بگیره و نفقه بده که مطمعا باش این کارو نمی کنه

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 فروردین 92 [ 07:40]
    تاریخ عضویت
    1391-7-27
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نه شیدا جون عقد دائم نیست یه پسر بیست و دو ساله داره از این زنهایی که ساعتی یک بار صیغه یکی می شن درباره اش کلی تحقیق کردم شاید یکی از دلایلی که مایلم این زندگی ادامه داشته باشه اینه که شوهرم از وضعیتش راضی نبوده و می گه ازدواج کرده تا از اون شرایط خلاص بشه دوست داشته مثل یه آدم عادی زندگی کنه غیر از خونواده اش تنها دلیل ناراحتی اش اینه که همه فهمیدن و فکر می کنه من و خونواده ام تحقیرش کردیم انقدر سر بالا حرف می زنه که معلومه از خجالت و غرور بیش از حد
    دوست دارم یه راهی پیدا کنم راضی بشه باهاش حرف بزنم بیشتر یه بار اتفاق افتاد مقصر بودن خودش رو گرد نمی گیره
    بیشتر ساکت بودنش و اینکه فقط می گه نمی خوام منو آزار می ده همه حرفها هم حدس و گمانه
    اینکه به خاطر موقعیت مالی خونواده من با من ازدواج کرده
    اینکه به اجبار با اون خانم بوده
    فقط اینو می دونم خونواده اش خیلی مخالف من شدن و تشویقش می کنن به طلاق
    ممکنه اعتیاد داشته باشه به دلیل ارتباط با همچون زنی
    به خاطر ارتباط قبل از ازدواج نمی تونه خودش رو کنترل کنه
    کسی می تونه به من کمک کنه همه واقعیت رو بدونم
    از خونواده ام خواستم یه مدتی مواظبش باشن پدرم می گه این کار یعنی تجسس تو زندگی این آقا تجسس بیشتر ممکنه بیشتر به تو ضربه بزنه بگذار اوضاع همین طور پیش بره ببینیم خدا چی می خواد
    دهان بینی شدید - عدم اعتماد به نفسش - ترس از اینکه اون زن آبروش رو بیشتر ببره - همیشه ناله می کنه که چقدر بد شانس بوده و هیچ وقت نتونسته خوب زندگی کنه - غرور بیش از اندازه - نو کیسه شدن - خودش رو خیلی برتر می بینه

  11. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 فروردین 92 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    132
    سطح
    2
    Points: 132, Level: 2
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ماها جون عزیزم اگه واقعا دوستت داشته باشه که خودش و مخفی نمی کنه عزیزم اگه واقعا می خواست که اینکارارو نمی کرد عزیزم یکم واقع بین باش


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 اردیبهشت 93, 11:43
  2. اهای جماعت من زود زود میگ میگی وابسته میشم.کمکم کنید
    توسط gheryeh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 خرداد 92, 15:29
  3. من آدم حساس و زودرنجی شدم چی کار کنم؟
    توسط saharnaz در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 شهریور 90, 17:34
  4. زود رنج کیست و زود رنجی چیست؟
    توسط keyvan در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 اردیبهشت 88, 15:41

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.