به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 مرداد 92 [ 13:50]
    تاریخ عضویت
    1391-7-11
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    873
    سطح
    15
    Points: 873, Level: 15
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 20 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شوهرم بی مسئولیت و بی خیاله

    سلام دوستان . باز دلم گرفته و می خوام اینجا درد دل کنم . و نیاز به همدردیتون دارم .

    من و شوهرم همکاریم ، ما یه دختر 4 ساله داریم و الانم هم من 2 ماهه باردارم . دو هفته دیگه داریم می ریم مکه .

    شوهرم خودشو وقف کارش کرده ، تو محل کار همه نیروش رو می ذاره ، از دل و جون کار می کنه ، همه کاره شعبشونه ، اگه یه روز بره مرخصی هزار تا زنگ بهش می زنن تا کارای شعبه پیش بره .

    ولی تو خونه .......... اصلا کمک نمی کنه ، فک می کنه تو خونه هیچ مسئولیتی نداره .

    بی خیاله ، اگه من یه ماه خونه رو مرتب نکنم و ظرفا رو نشورم ، اون اصلا دست به چیزی نمی زنه ، گاهی ازش کارایی رو می خوام انجام می ده ولی اگه ازش نخوام اصلا احساس مسئولیت نمی کنه که کاری تو خونه انجام بده ( حتی در حد پرکردن بطری آب ) ، گاهی هم کاری که ازش می خوام رو انجام نمی ده و خیلی راحت می گه من از این کار خوشم نمی آد ، نمی تونم ، بلد نیستم .

    می گم خوب منم مثلا این کار رو دوست ندارم ، خیلی راحت می گه خوب انجام نده مهم نیست .

    من نسبت به همه چیز تو خونه حتی کارای شخصی شوهرم احساس مسئولیت دارم ولی اون هیچی ، احساس مسئولیت زیاد من باعث شده اون بی خیال و تنبل بشه . ( آخه من نمی تونم بی خیال باشم ، اینجوری بار اومدم و بزرگ شدم )

    همه کارای خونه با منه ،تنظیم کلاسای بچه ، بردن و آوردن بچه به کلاساش ، برنامه ریزی مهمونیها و سفرها و مقدمات و تدارکاتشون ، تمام تصمیمات مهم ، برنامه ریزی تفریحات و پیک نیکهامون ، همه خریدای خونه و هر کاری که تو زندگی هست .
    الان که داریم می ریم مکه ، همه خریدا و کارها و ... همه چیز با منه اونم با اینکه دو ماهه باردارم ،
    همین آخر سالی همه خریدا با من بود هم خریدای عید و هم خرید وسایل و سوغاتی های مکه و .... با این بارداریم گاهی ساعتها تنهایی تو بازار چرخیدم و رانندگی کردم .

    اگه من نخوام سالی یک بار هم بیرون نمیریم دوس داره همش روزای تعطیل جلوی تلویزیون بخوابه و با گوشیش بازی کنه . گرچه همش من پیشنهاد پیک نیک یا رستوران می دم اونم هم قبول می کنه ولی خودش هیچوقت هیچ پیشنهادی نمی ده . تو این شش سال خیلی مسافرت و پیک نیک و رستوران رفتیم ولی حتی یک بارش به پیشنهاد اون نبود .

    اگه پیچ یه وسیله تو خونمون خراب بشه دیگه فاتحه اون وسیله رو بخون اصلا تعمیرش نمی کنه اصلا بلد نیست . اینجوری بار اومده ، تو خونشونم خیلی راحت می گفت نمی دونم ، نمی تونم و دیگه مامانش باهاش کاری نداشت ( اینو همیشه به عنوان خاطره تعریف می کنن ) . باباش بهشون حتی اجازه رانندگی نمی داد ، می ترسید ! دیگه فک نمی کرد اینا قراره بعدا برن تو جامعه و خطرای بزرگتر از اینا رو ببینن . داداشش که الان 28 سالشه و مجرده هنوز رانندگی بلد نیست !

    در صورتیکه من به محض رسیدن به 18 سالگی گواهینامه گرفتم و بابام همیشه بهم ماشین می داد حتی وقتی که یه بار تصادف کردم ، خودم دیگه ماشین نخواستم ولی بابام به زور بهم سوئیچ داد که نترسم و بتونم با مشکلات کنار بیام و اینقد زود کنار نکشم .


    مثلا دیروز خونه خیلی نامرتب بود ، صبح با اینکه خسته و بی حال بودم ( به خاطر بارداریم ) ولی بلند شدم و مشغول شدم ، به زور یه کمی کمکم کرد ، بعد یه کار کوچیک رو بهش سپردم ، اونقد بد انجام داد ... بهش می گم این چه وضع تمیز کردنه ، می گه من این کار رو دوس ندارم ، همینقد بلدم !!!!! بعدشم با هم داد و دعوا کردیم و من که خیلی عصبی و خسته بودم حسابی جیغ و داد زدم ، اونم قهر کرد و رفت تو اتاق و راحت چند ساعت خوابید . من با این اوضام تا غروب سرپا واستادم ، دیگه وقت نکردم اتاق خواب رو تمیز کنم ، تازه شب به من می گه این چه وضع اتاقه ؟!!!!!!!!!!

    من معمولا تو خونه آشپزی نمی کنم ، یعنی اصلا وقتش رو ندارم چون تو همه کارا دست تنهام .
    چون دخترمو مامانم نگه می داره ، ناهار رو همونجا می خوریم و بعد با بچه می ریم خونه . شوهرمم تو اوقات عادی حرفی نداره و گله ای نمی کنه .

    حالا چون آشپزی نمی کنم ، تو دعواها به روم می آره و می گه هیچ کاری تو خونه نمی کنی !!!!

    دیگه خسته شدم ، از بار این همه مسئولیت ، از این همه تنهایی . دیگه کم آوردم ، اصلا احساس خوبی ندارم .

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 13 تیر 93 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1392-1-07
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    1,246
    سطح
    19
    Points: 1,246, Level: 19
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 298 در 112 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    از اول زندگی اینطوری بوده ؟
    وضعیت خوابش چطوره ؟ میل به خواب زیاد داره ؟

    شما چرا نهارتون رو خونه مامانتون می خورید ؟
    چه دلیلی هست مامانتون بچه تون رو نگه میدره ؟

    ایشون وقتی میبینه کسی دیگه بچش رو نگه داری میکنه و غذاش همیشه آمادست بدون هزینه ، چرا احساس مسئولیت بکنه ؟

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 مرداد 92 [ 13:50]
    تاریخ عضویت
    1391-7-11
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    873
    سطح
    15
    Points: 873, Level: 15
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 20 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میل به خواب نه زیاد نداره ، وقتی از سرکار می آد خستس حدود سه ساعت می خوابه ولی در عوض شب تا دیر وقت بیداره و صبحهای جمعه هم زیاد می خوابه ، بیشتر میل به لم دادن زیر تلویزیون و بازی با گوشیش داره .

    من کارمندم ، من و شوهرم با هم ساعت سه از کار برمی گردیم و باید بریم تو راه بچه رو از مامانم بگیریم . مامانم هم تنهاست ( من فقط یه برادر دارم ) برا همین همش می گه من که دارم ناهار می پزم چه کاریه تو با این خستگیت بعد از 7-8 ساعت کار ( کار تو بانک که اکثرا هلاکم می کنه ) بری تازه شروع کنی به آماده کردن یا گرم کردن غذا . خود مامانم همیشه اصرار می کنه که ناهار پیشش بمونیم .

    نه شوهرم همچینم بی عار نیست . مثلا هر چند وقت یک بار کلی گوشت و ماهی و اینا می خره و می آره خونه مامانم یا من اکثر روزا براشون ماست و دوغ و ... می خرم هروقتم هرچی (مواد غذایی ) برا خودمون می خریم نصفش رو می دیم به مامانم اینا و همه اینا هم به اصراره شوهرمه .

    راستش قضیه ناهار رو خیلی وقتا تصمیم گرفتم تجدید نظر کنم . شب یه چیزی آماده کنم . ولی گفتم که ما باهم از سرکار می آیم ، بریم خونه مامانم بچه رو بگیریم بریم خونه غذا رو بذاریم گرم شه ، این وسط شوهرم خوابش می گیره (چون کارش خیلی سنگینه و وقتی می رسه خونه به محض اینکه دراز بکشه خوابش می بره )، دوباره به زور بیدارش کنم ناهار بخوریم . بعدش بابا و مامانم که خیلی هم به همه ماها وابستن تنها غذا بخورن .

  4. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    مهتاب جان سلام

    فکر نمیکنی یکمی داری تند میری؟

    خانومی در همسایگی ما بود که دو تا بچه کوچیک داشت.این خانوم شهرستانی بود و مثل شما ماشینی زیر پاش نبود.همسرش هم کارگر بود و زندگی خیلی عادی و فقیرانه ای داشتن....همسرش سه شیفت در روز کار میکرد.خانواده این خانوم و اقا هم شهرستان بودن و این خانوم کاملا دست تنها بود.

    یه زن بیسواد بود اما همه کارهای منزل رو با وجود داشتن دو تا بچه تنهایی برنامه ریزی میکرد و انجام میداد.خونه اش همیشه مرتب و بچه هاش همیشه تمیز بودن.
    هیچ وقت هم گله نمیکرد.همیشه میگفت خداروشکر که شوهرم اهل کاره....

    چرا اینو برات گفتم؟
    برای اینکه بدونی بابت مسئولیتی که قبول کردی و بچه دار شدی باید متعهد باشی.

    مردها (به خصوص همسر شما که انسان پر مشغله ای به نظر میرسه) نیاز داره که منزل کانون ارامش و استراحتش باشه.
    چون اون بیشتر وقتش رو میذاره بیرون خونه و انرژیش رو اونجا صرف میکنه.

    متاسفانه الان خانومهای ما دارن به سمتی میرن که برای همسرشون مادری کنن نه زنانگی.همین سرمنشا خیلی مشکلاته.شما فقط وظایفیت رو انجام بده.کاری به مسائل شخصی همسرت نداشته باش مگر اینکه ازت بخواد.

    انقدر خودت رو درگیر مسائلی کردی که اصلا در حیطه وظیفه ای شما نبوده که توقع همسرت رو بردی بالا.چرا این کار رو کردی؟

    اصلا اسم این کارت رو نذار احساس مسئولیت...چون به این نمیگن احساس مسئولیت.میگن عدم شناخت حیطه وظایف و به دنبال اون مشکلا اساسی در زندگی.

    نمیدونم...الان مشکل شما اینه که چرا هربار شما میگی بیرون میرید؟دوست داری مثلا یه بارم همسرت بگه؟

    چرا اصلا قضیه رو ول میکنی و میچسبی به فرع؟!اینکه همسرت برات وقت میذاره و روی حرفت حرف نمیزنه و میگی بریم پیک نیک میپذریه مهم نیست ؟!

    چرا انقدر توی ذهنت تربیت خودت رو با همسرت مقایسه میکنی؟

    شما با یه تربیت و فرهنگی و همسرت با یه تربیت و فرهنگ دیگه.غیر از اینه؟

    اگر همه تربیتها بدون نقص بود که دنیا گلستان میشد !!

    همین که به همسرت انتقاد میکنی که چرا این کار رو خوب انجام نیمیدی باعث میشه دیگه همسرت اصلا سمت اون کار نره.دلیل نداره همه چیز رو همه جا توی روی همسرت بگی.میتونی وقتی رفت کنار (طوری که ببینه) بری و کارش رو درست کنی و هیچی هم نگی.اون خودش حتی اگر حرفی هم نزنه شرمنده میشه.

    جیغ و داد کردی؟!

    شما مگه خانه دار نیستی؟!پس چرا مادرت دخترت رو نگه میداره؟!

    کلا اشپزی که نمیکنی(درصد بالای وقت خانومها رو اشپزی و شستن و ظرف و ...میگیره)..دخترت رو هم که مادرت نگه میداره....پس چر انقدر کارهای شما زیاده؟!
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 مرداد 92 [ 13:50]
    تاریخ عضویت
    1391-7-11
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    873
    سطح
    15
    Points: 873, Level: 15
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 20 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شوهرم که گاهی گله می کنه آشپزی نمی کنی ، بهش می گم چون نمی رسم غذا درست کنم ، وقتی می رم خونه ، کارای خونه ، کلاس بردن و آوردن بچه ، گاهی باشگاه رفتن خودم همه ی وقتم رو می گیره . تو کمکم کن تا من وقت آشپزی داشته باشم .

    معمولا خانومایی که ساعت کاریشون زیاده مثل من ( ساعت 7 صبح تا 3 بعدازظهر ) اونم با خستگی زیاد ، شوهراشون خیلی کمکشون می کنن . ولی شوهر من حتی یه برنج درست کردن بلد نیست . شوهرای همکارام کلی غذا بلدن که درست کنن .

    البته ناگفته نماند یه وظیفه همیشگی داره که خیلی کمک کنندست ، صبح که از خواب بلند می شیم وقتی که من مشغول آماده کردن خودم و بچه و جمع و جور کردن خونه و گاها اتو کردن لباس هستم ، شوهرم صبحانه رو آماده می کنه .

    - - - Updated - - -

    راست می گید من خودم اینطوری بارش آوردم ولی حالا دیگه از دستم در رفته چه کنم ؟ چطور بهش بفهمونم که نسبت به مسائل خونه احساس مسئولیت داشته باشه ؟ اونم با وجود اینکه تا چند وقت دیگه یه بچه دیگه هم به دنیا می آد .

    مثلا لباسشوییمون خیلی صدا می ده ، می گه چرا زنگ نمی زنی بیان تعمیرش کنن ؟ !!!!!!

    خیلی زورم می آد هر دومون با یه شرایط کار می کنیم ( حالا اون کمی کارش سنگین تره ) بعد می آیم خونه اون استراحت می کنه و فیلم می بینه و من دائم مشغولم . البته من هم روزایی که کلاس دخترم و باشگاه ندارم خوب استراحت می کنم . ولی اکثرا مشغول کارایی هستم که گفتم .

  6. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    پس گویا شما شاغلی.(ببخشید من اونجایی رو که نوشته بودی همکاریم رو ندیدم.عذر میخوام.) فکر نمیکنی برای رسیدگی به همسرت و بچه ات و دورانی که خودت داری میگذرونی لازم باشه یکمی از کارت فاصله بگیری؟

    اینم بهت بگم..اصلا همسر خودتو با دیگران مقایسه نکن.شما در زندگی اونا نیستی.خبر نداری راست میگن یا دورغ.....

    خودمونیم ها...!
    ما زنها یه زمانایی کنار هم میشینم حسابی برای همدیگه خالی میبندیم و حسرت کاراهایی رو که شوهرامون برامون هیچ وقت نکردن رو به شکل یه امر عادی و روزانه میگیم !!!

    اما اولویت بندی کن شما

    شما الان وظیفه اصلیت رسیدگی به همسر خونه و بچه اته دیگه..درسته؟
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  7. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    بچه چهار ساله چه کلاسی داره که می گی کلاسهای بچه؟

    نهار که درست نمی کنی، ظرف شستن هم که نداری، هفته ای یکبار تمیز کردن خونه و ریختن لباس تو ماشین ؟؟؟؟؟؟!!!!

    ساعت سه می رسی خونه و می گی ساعت کارم زیاده؟؟؟ تا ده یازده شب که بخوابی حدود 7-8 ساعت وقت داری.

    برنامه زندگیتون را این مدلی تنظیم کردی که شوهرت بعد از کار سه ساعت می خوابه. خواب نیم روزی نیمساعت است نه سه ساعت!!!

  8. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 مرداد 92 [ 13:50]
    تاریخ عضویت
    1391-7-11
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    873
    سطح
    15
    Points: 873, Level: 15
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 20 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب تو خونه ما همه چیز مرتبه ، همیشه لباسامون تمیز و شستست . خونمون همیشه تمیزه فقط گاهی نامرتبه که اونم به خاطر بچه و اسباب بازیهاشه ، من حتی روزای آخر سال تا ساعت 5 سر کار بودم با کار زیاد . بعد سریع می دویدم بچمو می گرفتم و می بردم کلاس و اصلا دوس ندارم کارم باعث غیبت دخترم تو کلاساش بشه . بعد ساعت 7 می رسیدم خونه و جمع و جور کردن خونه و کارای پایان سال و خریدای عید و مکه و ...

    من فقط تو خونه آشپزی نمی کنم . اونم که دلیلش رو گفتم ، ما یه خونواده کوچیکیم ، خوب چه اشکالی داره که دور هم ناهار بخوریم . من خیلی از دخترای متاهل خونه دار رو اطراف خودم می بینم که همش خونه ماماناشون هستن ولی ما فقط یه ناهار رو با هم می خوریم .

    با همه این توجیهات بازم شما می گید لازمه تو ناهار تجدید نظر کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    - - - Updated - - -

    دخترمو مهدکودک نمی برم چون صبحها پیش مامانم جاش امن تره و راحت استراحت می کنه و غذای سالم می خوره . به جاش کلاس زبان و باله و نقاشی می برمش ، نگید برا سنش زوده چون من همه اینا رو اولش برا امتحان شروع کردم که ببینم براش خوبه یا نه . بعد که دیدک هم دخترم خیلی دوسشون داره ، هم خوب یاد می گیره دیگه همیشه می برمش .
    همه کلاساشو می ذارم بعدازظهر که برا مامانم دردسر بردن و آوردن درست نشه .

    - - - Updated - - -

    ببخشید خانوما چون ناهار درست نمی کنم ، ظرف شستن ندارم ؟؟؟؟؟؟؟ بالاخره وقتی می ریم خونه عصرونه و شام و اینا که هست .

  9. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    مهتاب جان

    یه چیزی رو صادقانه بهت بگم.

    شما یه مشکل اساسی داری که زمینه ساز مشکلات دیگه ات هم شده و میشه.اون هم فقط یک چیزه:

    خودت رو با دیگران مقایسه میکنی و دوست داری مثل دیگران باشی.

    توی این چند تا پستی که دادی تو هرکدومش خودت و همسرت با زنها و مردهای دیگه مقایسه کردی...
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  10. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام

    شما وظايف خودتون مثل نگهداري از بچه و غذا درست كردن رو سپردين به مادرتون، خب همسرتون هم بخشي از وظايفش رو سپرده به شما!!!

    يه فرآيند متعادل و دو طرفه رو خودتون شروع كردين!!!! الان مشكلتون اينه كه خسته شدين از اينكه نه شما و نه همسرتون در جايگاه صحيحي نيستن؟؟

    آيا همسرتون از شما مي خواد كه خارج از خونه كار كنيد؟ آيا به درآمد شما نيازي هست؟
    اگه خودتون انتخاب كردين كه خارج از منزل كار كنيد و در مقابل از رفاه بيشتري برخوردار باشيد، پس ديگه جاي گله وشكايت باقي نمونه، شوهرتون طبق گفته شما در اين تاپيك و تاپيك هاي ديگه تون اونقدرها هم بي مسئوليت نيست!! فقط قضيه اينه كه شما هميشه نقش فرمانده رو بازي ميكردين و همه تصميم ها بعهده شما بوده و اگه ايشون كاري رو هم انجام بدن مواخذه ميشن، شما هم بودين وقتي هر حرفي مي زدين طرف مقابلتون يا مخالفت مي كرد يا جبهه مي كرد يا نه مي گفت، ديگه اصلا حرف مي زدين؟

    اگه همسرتون بابت انجام كارهاتون مدام ازتون ايراد بگيره اون هم با داد و بيداد، چه حسي بهتون دست مي داد؟

    توي تاپيك قبليتون هم بهتون توصيه شد كه زنانگي تون رو حفظ كنيد، اما ...


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 اسفند 92, 10:36
  2. موفقیت از آن كسانی است كه ذهنیت موفق دارند
    توسط ani در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 آبان 88, 18:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.