به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 تیر 96 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1391-12-30
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,490
    سطح
    36
    Points: 3,490, Level: 36
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    باز هم دعوای من و شوهرم

    سلام به همه دوستای گلم سال نو رو به همتون تبریک می گم و امیدوارم سال خوب و پر از موفقیت در انتظارتون باشه
    دعا می کنم تمام کسانی که در این لحظه و در این سال دچار مشکل هستند خداوند همیشه پشت و پناهشون باشه و مشکلاتشون برطرف بشه
    نام کاربری قبلیم رسپینا بود این نام کاربری جدید منه
    خیلی سخته لحظه سال تحویل و به این وضعیت گذروندن و کسی نداشته باشی که باهاش درد دل کنی که یه کم ارومت کنه
    خلاصه بگم شاید بعضی از شما کم و بیش با مشکلات من آشنا باشید اما خب یه مدت بود که مشکلاتمون برطرف شد انگار تازه با هم آشنا شده بودیم انگار همه چیز یه هو از این رو به اونرو شد تا چند روز پیش که دوباره رفتارهای سرد و بی محبتی های همسرم شروع شد تا دیشب شب چهارشنبه سوری باز خوب بودیم باهم تا شب که برگشتیم خونه مادر شوهرم و فهمیدیم که دایی جاریم فوت شده و چون جاریم از شهرستانه اونم اون سر ایران قرار شد اونا برگردن شهرشون تا اینکه مادر شوهرم گفت که نه ما هم باید بریم بماند که خودش چه اختلافاتی با جاریم داره
    حالا من مخالفت کردم گفتم راه خیلی دوره تلفنی بهشون تسلیت بگید که یهو همه خانواده ریختن سر من بیچاره و هرکی یه چیزی میگفت که تو حق دخالت نداری این مسئله برادری ماست و خلاصه اینکه جریان مخالفت من هم این بود که ( تقریبا یک سال پیش که خونواده جاریم اومده بودن اینجا چند روزی موندن و ما با احترام و به گرمی ازشون پذیرایی کردیم تا اینکه یه روز فهمیدم اس ام اس های مشکوکی واسه شوهرم میاد و همه اونها عاشقانه بود آخرین اس ام اسی که اومد نوشته بود عزیزم فردا دارم میرم بهم لبخند بزن وقتی از رو شماره فهمیدم خواهر جاریم از روزی که اومدن اینجا به شوهرم اس ام اس می دیده دنیا رو سرم خراب شد نزدیک بود زندگیم بهم بخوره و از اون تاریخ قسم خوردم که دیگه پامو تو اون شهر لعنتی نزارم)
    خلاصه اینکه دل من از این می سوزه من یک هفته به خاطر یه مریضی سخت و عمل جراحی سختی که داشتم بیمارستان بستری بودم حتی یکی از این برادرا یا جاریا یا حتی مادر شوهرم از من سراغ نگرفتن حالا برادریش گل کرده
    بخدا من بازم به دل نگردفتم و تو این دو سال زندگی مشترک غیر خوبی کاری در حقشون نکردم ولی فقط ازشون بدی دیدم
    حالا شوهرم از دیشب با من حرف نمی زنه هرچی از دهنش دراومد بهم گفت و امروز هم گفت برگرد خونه بابات
    خیلی اذیتم می کنه میگه اونا هرچی هم باشن خونوادم و به خاطر اونا حتی حاضرم تو رو طلاق بدم (اینم بگم که همسر قبلیش هم به خاطر خونواده شوهرم و دخالتاشون جدا شد بدبخت حالا می فهم چی می کشیده ) بخدا دیشب من بهشون بی احترامی نکردم فقط گفتم ما نمیایم گفتم تلفنی بهشون تسلیت میگیم همین ولی مادر شوهرم و برادر شوهرم شروع کرد به حرف زدن به من که حق دخالت نداری گفتم این زندگی مشترک منه اگه قرار به تصمیمی هم باشه باید با من مشورت بشه یا نه بخدا قسم از این بیشتر نگفتم اما انگار خودشون توپشون پر بود و سر من خالی کردن
    حالا چیکار کنم برگردم خونه بابام یا نه؟
    بدبختی منم اینجاس که به خونوادم در موردا ین دعوا چیزی نگفتم این دم عیدی چه جوری بگم شوهرم با من بد شده نمی تونیم بیایم عیددیدنی پیشتون

    تو رو خدا کمکم کنید اتفاق دیشب به حدی بد بود که نمی تونم کامل بنویسم تا حالا اینجوری بی احترام نشده بودم

    - - - Updated - - -

    خواهش می کنم کمکم کنید واقعا به کمکتون نیاز دارم

    - - - Updated - - -

    شانس منه میدونم امروز کسی نیست که کمکم کنه
    خدایا بهم صبر بده
    درایت بده
    آرامش بده

  2. کاربر روبرو از پست مفید سناریا تشکرکرده است .

    میشل (پنجشنبه 01 فروردین 92)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 تیر 96 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1391-12-30
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,490
    سطح
    36
    Points: 3,490, Level: 36
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آخرش بیرونم کرد سر هیچ و پوچ زندگیشو به باد داد
    با یه دل شکسته ونگران ترس از آینده برگشتم خونه مامانم

    - - - Updated - - -

    تو رو خدا کمکم کنید

    - - - Updated - - -

    کارشناسای محترم سایت ، دوستای عزیزم ، بهار شادی عزیز خواهش می کنم کمکم کنید

    - - - Updated - - -

    شانس منو باش هیچ کدوم از دوستای خوبم نیستن که کمکم کنن

  4. کاربر روبرو از پست مفید سناریا تشکرکرده است .

    میشل (پنجشنبه 01 فروردین 92)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 دی 92 [ 16:17]
    تاریخ عضویت
    1391-9-05
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    1,411
    سطح
    21
    Points: 1,411, Level: 21
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    16

    تشکرشده 30 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببین عزیزم. من. هم تا حدی این مشکلت رو میفهمم شوهر من خانوادش شهرستان دورن ولی دو ساله سال تحویل میآییم اینجا رفتار خانواده هم افتضاح حسادت و مقایسه تک هستن تو فامیل و حاضره به خاطر خونواده ای که چشم دیدنش رو ندارن من رو طلاق بده. ولی من هم. دارم یواش یواش روش کار میکنم بهتر بود پیش اونا بگی هرچی شوهرم بگه بعد میومدی پشت سر بگی من راحت نیستم بیام با حالت بالغانه مطمینم عصبانی نمیشد ببین حالا که خونه. مامانت اینا هستی ناراحت نباش چندروز صبر کن بعد برو مشاور یا اگه امکانش هست از 118شماره مشاور تلفنی بگیر صحبت کن. صدای مشاور

  6. 2 کاربر از پست مفید fakhteh1365 تشکرکرده اند .

    maryam123 (شنبه 03 فروردین 92), میشل (پنجشنبه 01 فروردین 92)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام سناریای عزیز.

    بخاطر اتفاقی که افتاده متاسفم.

    به نظر میرسه عوامل دیگری پشت این برخورد همسرت و خونوادش هستند. میتونی اونها رو برامون توضیح بدی؟

    فکر میکنی ریشه این اختلافات چیه؟ و چرا چنین چیزی باعث شد همسرت از شما بخواد از خونه بری؟

    اصلا واقعا ایشون از شما خواست که خونه رو ترک کنی؟

    از دیروز تا حالا خبری ازش نشده؟ یا شما تماس نگرفتی؟

  8. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    maryam123 (شنبه 03 فروردین 92), rozaneh (شنبه 03 فروردین 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    سلام
    سعی کنین زندگیتونو حفظ کنین
    مهمترین چیزی که باعث بهم خوردن زندگی ها میشه دخالتهاست!
    اینکه ما ایرانیها خانواده دوستیم خیلی خوبه ولی اینکه هنوزم نفهمیدیم که نباید وقتی یک زندگی شکل گرفت توش دخالت کنیم بدترین فاجعه است
    مادرشوهر و برادرشوهر شما حق نداشتند توی تصمیم گیری شما دخالت کنند و این حقو رفتار شوهرتون براشون ایجاد کرده!
    نمی دونم چی بگم ولی سعی کنین زندگیتونو حفظ کنین گاهی ما آدمها مجبوریم تحمل کنیم اونم چیزی رو که مسببش دیگرانند و ما فقط خواستیم وارد جریان زندگیمون نشه ! با همسرتون حرف بزنید بهش بگید تقصیر شما چی بوده که نظرتونو گفتید؟ سهم شما به عنوان همسر از زندگی بیشتر از سهم مادر و برادر ایشونه. من هم مثل میشل عزیز فکر میکنم مسائل دیگری هم به این رفتار همسرتون دامن زده باید اونا رو هم شناسایی کنید
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  10. 2 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    barani (شنبه 03 فروردین 92), آزرمیدخت (شنبه 03 فروردین 92)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    امروز [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام خانومی

    امیدوارم تصمیم اشتباهی نگرفته باشی

    قبل از هرچیزی یادت باشه این راه درستی نیست که شما برای دور کردن همسرت از خواهر جاریت انتخاب کردی.این یعنی شمشیر از رو بستن و انسانهایی که شمشیر از زو میبندن عملا انسانهای موفقی در زندگی نیستن.

    اینو یادت باشه کار درستی نکردی که شما تصمیمی گرفتی و جمع بستی و گفتی ما نمیایم.این یعنی شما ارزشی برای همسرت قائل نیستی.اونم به خصوص جلو خانوادش.بگذار تصمیماتی که در رابطه با خانواده همسرته از طریق خوده همسرت هم گرفته بشه.

    بپذیر که تند رفتی و کارت درست نبوده.اینکه شما تصمیم گرفتی و قسم خوردی نری شهرشون و .....این جوری نمیشه زندگی کرد و مدام به مشکل میخورید.

    بیشتر برامون بگو

    خواهر جاریت شماره همسر تورو از کجا اروده؟

    عکس العمل همسرت چی بود؟

    باهاش صحبت کردی در این مورد یا خیر؟

    اون میدونه شما در جریانی یا خیر؟

    اخه سر اینجور مسائل که ادم نمیره خونه باباش !!!

    بمون سر خونه زندگیت.با همسرت بحث و جدل نکن.بهش بگو که من تصمیم درستی نگرفتم و کارم اشتباه بوده که از سمت تو هم نظرم رو گفتم.صادقانه عذر خواهی کن و بگو هرچی تو بگی .

    شما مشخصه اخلاقیات مردها رو خیلی خوب نمیشناسی.و سیاست مدار هم نیستی.
    مردها دوست دارن خودشون تصمیم گیرنده باشن و اگر کسی یا چیزی به این تصمیم گیریشون لطمه بزنه و یا مانع بشه رو از سر راه برمیدارن.

    بله..حرفی ددر این نیست که زندگی مشترکه.اما باید به قول فاخته جلوی خانواده همسرت میگفتی هرچی همسرت بگه.اما در خلوت دوتاییتون حرف دلت رو میزدی.البته اونم با سیاست زنانه .

    کار خاصی نمیخواد بکنی.فقط جو رو ارام نگه دار تا همسرت اروم بشه

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 09 تیر 96 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1391-12-30
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    3,490
    سطح
    36
    Points: 3,490, Level: 36
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستای گلم ممنون از راهنماییهاتون راستش اول از همه باید جریان اس ام اس های خواهر جاریم رو کامل براتون تعریف کنم :
    تقریبا یه سال یه سال و نیم پیش بود که اومدن شهر ما، تقریبا یه هفته اینجا بودن و من نمی دونستم یه همچین جریانی هست چون همسرم مبادا اینکه من ناراحت بشم بهم نگفت تا اینکه یه شب خونه یکی از جاری هام دعوت بودیم دیدم پشت سر هم واسه همسرم اس ام اس میاد منم بهش گفتم کیه اینهمه اس ام اس می فرسته گفت نمی دونم فکر کنم دوستامن دارن اذیت می کنن وقتی گوشی و بهم داد و اس ام اسا رو خوندم همشون عاشقانه بودن خب منم از نگاهایی که خواهر جاریم به شوهرم داشت بهش شک کردم تا اینکه به خواست خدا بود که داداش کوچیکش شمارشو با صدای بلند گفت منم همون موقع گوشی همسرم دستم بود وقتی فهمیدم همون شمارس اول به همسرم گفتم خب خیلی تعجب کرد و باور نمی کرد گفت فکر نمی کنم تو داری اشتباه می کنی
    تا اینکه یه بار دیگه واسش اس ام اس اومد که نوشته بود عزیزم فردا دارم میرم بهم لبخند بزن منم خواهر جاریمو صدا زدم یه گوشه و بهش گفتم چرا واسه شوهرم اس ام اس می فرستی که اول انکار کرد بعد که فهمید همه اس ام اسارو خوندم اعتراف کرد بهش گفتم شماره همسر منو از کجا آوردی چون همسر من مغازه داره گفت یه روز رفتم پیشش گوشیش رو میز بوده ورداشتم و باهاش به گوشی خودم زنگ زدم
    خلاصه اول اینکه مطمئنم شوهرم می دونست اس ام اسا از طرف کیه و هیچ کاری نکرده ثانیا من بخاطر همسرم و جاریم این جریانو به هیچ کس نگفتم حتی به جاریم که بدونه خواهرش چیکار کرده همسرم خودش بهشون گفت اونم تو یه دعوای خونوادگی

    جریان اون شب هم وقتی خواستن تصمیم بگیرن برن اونجا هم من اصلا این قضیه رو باز نکردم که بگم به خاطر این مسئله نمی خوام بیام من فقط بهشون گفتم راه دوره حتی برادر شوهرم خودش بچه کوچیک داره و نمی تونست با وجود اون بره
    خلاصه اینکه شوهرم نمی دونم با وجود اینکه می دونست حق بامنه اما حق رو ناحق کرد کاری کرد که من از خونه برم من نمی خواستم که خونه خودمو ترک کنم اما خودش بیرونم کرد اون شب گوشیم رو خاموش کردم چون می دونستم اگه روشن باشه شروع می کنه به اس ام اس فرستادن که بیا طلاق بگیریم خلاصه ساعت نزدیک 10 بود که گوشیمو روشن کردم اس ام اس فرستاده بود که یا باید از مادرم و برادرم معذرت بخوای یا واسه همیشه برو منم بهش جواب دادم تو که میدونی حق با کیه چرا حق و ناحق می کنی تو که می دونی من هیچ وقت به خودت و خونوادت بی احترامی نکردم مادر تو با تمام بی انصافی ها و بی احترامی هایی که در حق من داشته باز هم چون مادر کسی بود که من دوستش داشتم همیشه رو سر جا داشت اما باز هم با وجود اینکه خودت خیلی چیزها رو می دونی اینکارو با من می کنی حالا من حرفی یا کاری نکردم که کسی از من برنجه اگه می خوای یه کبریت دستت بگیری و زندگیتو آتیش بزنی خود دانی
    حالا اگه منو میخوای بیا دنبالم پدر و مادر من اونقد بزرگ هستن که دل کسی رو نشکنن اگرم نمی خوای که باز هم خود دانی
    این بود که اومد دنبالم و تو راه گفت که می دونم تو حق داری خلاصه خیلی حرفای دیگه فرداش هم واسه خاطر اینکه از دل من دربیاره رفتیم مسافرت البته مادرش رو هم آورده بود اونم اصلا محل من نذاشت حتی یک کلمه غیر از جواب سلام من با من حرف نزد

    - - - Updated - - -

    موضوع دیگه اینکه من همسرم سه ساله داریم باهم زندگی می کنیم توی این سه سال حتی یه بار تنهایی مسافرت نرفتیم همیشه مادرشوهرم با ما بوده هیچ وقت نذاشته ما واسه خودمون جایی بریم حتی بعد این جریان هم با ما اومد نمی دونم اومدنش چی بود حرف نزدن و بی محلیاش چی بود که سفر و به هممون زهرمار کنه

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 اردیبهشت 92 [ 01:42]
    تاریخ عضویت
    1392-1-06
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    94
    سطح
    1
    Points: 94, Level: 1
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام...
    به عنوان کوچکترین عضو این انجمن ...24 سالمه 1 ساله متاهل شدم :-)
    ببینید من خودم همیشه سعی میکنم بین خانومم و مادرم تو بحثا میانرو بگیرم...
    یه طرفش زنمه...یه طرفش هم مادرمه.....
    به نظر من شما سیاستت کمه...
    ببین من زنم اگه بحثی پیش بیاد با مامانم...
    3 سوته میاد از من حداقل معذرت میخواد....
    بعد میره به مامانم میگه ببخشید ...
    از راه دور....
    با این کارش نه من میتونم حرف بزنم نه مامانم....
    خودتم میدونی اگه ما حرفی بزنیم...
    عملا شخصیت خودمونو میبریم زیر سوال ....
    اللبته از خدا بی خبر زنم از خودم یاد .....

    به نظر من غرورتو بزار کنار یکم...
    با سیاست جولو برو قول میدم اونی که سواره میشه تویی
    به عنوان داداش کوچیکت امیدوارم با سیاست عمل کردنت اوضاتونو بهتر کنه....
    اللبته من فقط در مورد رفتارت حرف زدم....
    در مورد کار شوهرتونم که اس ام اس بود....
    واقعا نمیدونم بعضی مردا تو ایران میخوان به کجا برسن....
    حالا اگه بهشون بگی اگه این کارت مشکلی نداره....
    پس تو هم نباید مشکلی داشته باشی که زنتم همچین کاری کنه ....
    جوش میارن...
    کلا نظرم اینه که شما با سیاست باشی همه چیز حله...
    فقط یکم اون غرورو بزاریم کنار باور کنید در مقابل طرفمون چه زن چه مرد
    مثل کسی میشیم که سوار بنز و پرایدیم.....


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کمک کنید کامل خودمو عوض کنم و تیپم و رویه ام عوض کنم
    توسط مینای سخن گو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 شهریور 94, 07:57
  2. دعوای مادر شوهر - چطور با مادر شوهرم کنار بیایم (دخالت های مادر شوهر)
    توسط عسلک در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 29 دی 91, 23:48
  3. دعواهای همیشگی وحل نشدنی
    توسط ghamar در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آبان 91, 00:32
  4. عواملی که موجب پایان یک رابطه می شوند
    توسط keyvan در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 10 شهریور 91, 23:56
  5. نامزدم عوض شده !
    توسط melisaa در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 آبان 90, 13:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.