فرشته جون سر سنگینی رو گذاشتم کنار
امشب حدود 7 اومد رفتم جلوی در استقابلش .... .بعد بستنی دیروزی رو آوردم بخوریم ...:)
...عهد کرده بودم با خودم لب بهش نزنما ولی خوردم .
تازه دو روزم بود که می گفتم من خام گیاه خواری دارم میکنم و فقط گیاه خام می خوردم
...برای اینکه کنارش نشینم شام بخورم .ولی امشب باهم شام خوردیم
بعد شام اومدم نشستم کنارش رو مبل انتظار داشتم وقتی میشنم کنارش ی کاری کنه مثلا محبت فیزیکی... انگار نه انگار حتی پاشو جمع نکرد!خیلی عصبانی شدم
بهش گفتم پاشو بشین ...گفت من از صبح نشستم خسته ام.گفتم از صبحت رو که من ندیدم الانتو دارم می بینم که از وقتی اومدی درازی همش...گفتش نازنین میخوای دعوا راه بندازی؟؟؟؟؟
یکمی فکر کردم و سریعا برای خودم یادآوری کردم (نازنین مهم اینه که تو درست رفتار کنی . حتی اگه شوهرت بدترین رفتارهارا داشته باشه )
گفتم نه ولی ....!!!گفت پس چرا گیر میدی؟گفتم آخه میشنی خوشگل تر میشی
فرشته جون انقدر خندید ش کلی بامزه بودم بعدش محبتم کرد:)
گفتش میخوای اصلا وایسام تو بگو بمیر می میرم ....:)
علاقه مندی ها (Bookmarks)