سلام
من در استانه ی جدا شدن از همسرم هستم اما واقعا گیج شدم که چکار باید بکنم
حدود 2 سال پیش با یکی از هم دانشگاهیام اشنا شدم
بعد یکسال اشنایی و کلی ابراز عشقی که به من می کرد چون من اهل دوستی نبودم به خواستگاری من اومدن
من دختر مذهبی هستم اما هم مستقلم هم همیشه توی خانوادم حق انتخاب و ازادی کامل داشتم
موقع خواستگاری و فبل از عقد با شوهرم یه سری شرط و شروط گذاشتم اونم قبول کرد که قرار شد به عنوان شرط ضمن عقد ذکر بشه
اما اون موقعی که رفتیم برگه ازمایش بگیریم اقایی که قرار بود عقدمون کنه پرسید شرط ضمن عقد دارین منم گفتم اره هم حق طلاق می خوام هم حق ازادی که نیازی به اجازه ی شوهر نداشته باشم
شوهرم شروع کرد به التماس کردن که ابرومون جلو فامیل میره و ... اون اقای عاقدم گفت شرط ضمن عقد اعتبار قانونی نداره باید برین محضر اونجا تعهد بده
شوهرمم قبول کرد گفت هر وقت خواستی می ریم محضر بهت تعهد میدم اما وقتی عقد کردیم زد زیره همه چی!!!
هم خودش زد زیر همه چی هم خانوادش
شرط های دیگمون این بود که محل زندگی ما باید نزدیک خانه ی پدریم باشه و مراسم و همه چی در شان خانواده ها باشه و ...
اما چون ما تعهد کتبی ازشون نگرفتیم خیلی راحت زدن زیر همه چی
منم به خاطر زندگیم مجبور شدم کنار بیام
با همه ی این کارها کم کم فهمیدم شوهرم برای بدست اوردن من بیشتر حرفهایی که بهم زده دروغ بوده
مثلا اینکه به من گفته بود سیگار نمی کشه در حالی که می کشید و همه می دونستن و ازم مخفی می کردن
و هر وقت هم بهش شک می کردم قسم می خورد که سیگار نمی کشه! حتی دست گذاشت روی قران و قسم خورد که سیگار نمی کشه در حالی که دروغ می گفت!!!! منم بهش گفتم اگه دروغ بگی خدا منو ازت بگیره
دقیقا هم همین شد خدا دستشونو رو کرد
الان یکسال از عقدمون می گذره و من هر روز بیشتر از قبل از دروغ گویی خودش و بی احترامی ها و دخالت های خانوادش رنج می برم
من که به زور عروسشون نشدم کلی اومدن خواستگاری تا خانوادم رضایت دادن اما حالا که عروسشون شدم فکر می کنن چون دارن خرج عروسی پسرشونو می دن صاحب اختیار زندگیشن و هر کاری دلشون می خواد می کنن
انقدر هم به شوهرم فشار اوردن و اذیتش کردن که این ماههای اخر حسابی عصبی و پرخاشگر شده بود اونم همشو سر من خالی می کرد
منم که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شده بود به شدت بهش اعتراض کردم
خلاصه اینکه دعوامون شد این وسط پدر شو هرم زنگ زد و هر چی لایق خودش بود بهم گفت منم گفتم به خدا وا گذارتون کردم
بازم چون یکسال از عقدم می گذشت دلم نمی خواست همه چی به این راحتی از بین بره به شو هرم زنگ زدم که نذار خانوادت زندگیمونو خراب کنن که شروع کرد به تهدید کردن من که خیلی بهت رحم کنم طلاقت می دم می خوام جهنمی درست کنم که توش تو و خانوادت خون گریه کنید!
.... بعدشم اومد در خونمون ابروریزی راه انداخت و جلو بابام شروع کرد به سیگار کشیدن و توهین کردن
من فکر می کنم پدرش بهش گفته بود تهدیدم کنه که من بی خیال مهریه بشم و برم دادخواسته طلاق بدم
یک ماهه که خبری ازش نداشتم تا دیشب که اس ام اس داد .... دلتنگتم!
من دیگه هیچ دلیل منطقی برای ادامه دادن با این ادم ندارم اما می دونم اگه بی خیال مهریم بشم می رن همه جا جار می زنن که دختره مشکل داشت طلاقش دادیم
راستش اصلا پولش برام مهم نیست اما انقدر اذیتم کردن که دلم نمی خواد همه چی به کامشون پیش بره
از یه طرف دیگه ام خیلی اسیب روحی دیدم اصلا دلم نمی خواد بپذیرم شوهرم باهام این کارارو کرده .... من بهش اعتماد کردم چطور با من اینکارو کرد
دارم داغون می شم .... واقعا هیچ دلیل منطقی واسه این اتفاقها پیدا نمی کنم جز قسم دروغی که خورد و شرش دامنگیر شد
من الان باید چکار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)