به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array

    نتونستم خشمم رو کنترل کنم و با مادر زنم دعوام شد

    سلام
    قضیه از اینجا شروع شد که من امسال چند تا مشاجره بد با اطرافیانم مثل همسایه و آشنایانم داشتم و حس میکنم به خاطر مشکلات و عذابهایی که کشیدم قادر به کنترل خشمم هنگام عصبانی شدن نیستم راستش این مشاجره آخری واقعا عذابم داد چون باعث شد مادر زن و خواهر زنم رو که از راه دور اومده بودن تا به مناسبت به دنیا اومدن بچه ام چند ماهی کنار همسرم که تو شهر خودم غریبه بمونن اما بعد از دو ماه نتونستم تحمل کنم و ازشون خواستم برگردن اونم با داد و فریاد.
    بچه من الان چهل روزشه نارس به دنیا اومد هشت ماهه و تا امروز روزی نبوده که صبح و بعد از ظهرم توی بیمارستان و مراکز درمانی و مطب متخصص های نوزادان نگذشته باشه اون قدر بابت زود دنیا اومدنش بهم فشار اومد که نتونستم خودمو کنترل کنم و فشار این درد و عذاب با بی تفاوتی و کارهای مادرزن و خواهرزنم بیشتر شد و بالاخره کاسه صبرم سر اومدو بیرونشون کردم البته با دادو فریاد ازشون خواستم برگردن شهرشون.
    همسرم الان دو روزه دیگه باهام حرف نمی زنه آخه همیشه بهش گفتم که توی مشاجرات طرف مادرتو نگیر اما بازم طوری رفتار میکنه که انگار من مقصرم
    چند ماه پیش با همسایمون هم دعوام شد چون همش ماشین دامادشو میذاشت جلوی در خونه ما. گه گاهی هم با مادرم بحثم میشه و دخالتاش باعث میشه سرش فریاد بزنم. حالا تنهام چون نتونستم رفتار اطرافیانمو تحمل کنم همسرم میگه دنیا رو سخت میگیرم ولی خوب منم اصول خودمو دارم من و همسرم هر دو فوق لیسانسیم و من برای اینکه همسرم به این درجه برسه خیلی از خودم مایه گذاشتم اما هیچ وقت نه خودش و نه خانوادش ازم تشکر نکردن. چند وقت پیش رفتم پیش روانپزشک بهم دارو داد اما داروها رو نتونستم مرتب مصرف کنم چون هر وقت میخوردم عوارضش مثل خواب آلودگی شدید احساس خلا و لرزش پاهام داغونم میکرد خوردنشو فقط روزهایی که دیگه از عصبانیت دارم میترکم و فقط میخوام عین یک دکمه شات دان خاموش بشم میخورم راستش حس میکنم مشکلاتم زیاده واسه همین تصمیم گرفتم اینجا مشکلمو مطرح کنم و مشاوره بگیرم ممنون .

  2. 2 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    roze sepid (دوشنبه 21 اسفند 91), میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 آبان 92 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    738
    سطح
    14
    Points: 738, Level: 14
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 74 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من تازه عضو تالار شدم. یه سری رفتارهای مشابه با شما داشتم و البته قبول داشتم که 100 درصد رفتارم اشتباهه. اول از همه باید بپذیرید رفتارتون اشتباه بوده و هر چقدر هم رفتار مادر زنتون بد بوده اما نباید از خونه بیرونشون می کردید. منم بعد از به هم زدن نامزدیم خیلی زودرنج و حساس شده بودم و زود از کوره در می رفتم و مدام عصبانیتم رو سر اطرافیانم خالی می کردم اما یه حایی دیدم نمیشه و خودم تصمیم گرفتم خودمو کنترل کنم. خیلی خیلی سخت بود اما تا حد زیادی موفق شدم. مثلا الان اگر کسی حرفی بزنه که باعث عصبانیتم بشه اون لحظه سعی می کنم دور شم و جوابشو ندم تا آروم شم اتفاقا این رو داداشم هم که زود عصبانی میشد تاثیر گذاشته و دیگه باهام کل کل نمی کنه. یه راه دیگه هم این که وقتی ناراحتین و دلتون می خواد سر یکی خالی کنین یه کاغذ بردارین و بنویسین هر چی دلتون می خواد. خیلی تاثیر داره. مسئله بعدی کنار گذاشتن غروره. یه چیزی که من دارم با خودم تمرین می کنم اینه که اگه اشتباه کردم این شجاعت رو داشته باشم که معذرت خواهی کنم. اولین قدم اینه که از خانم تون و مادرش عذرخواهی کنید. امیدوارم راهکارم به دردتون بخوره. موفق باشین:)

  4. 7 کاربر از پست مفید ندای درون تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 21 اسفند 91), del (پنجشنبه 22 فروردین 92), rozaneh (دوشنبه 21 اسفند 91), roze sepid (دوشنبه 21 اسفند 91), فرهنگ 27 (یکشنبه 20 اسفند 91), کامران (پنجشنبه 01 فروردین 92), میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  5. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام اقای روتین

    قدم نو رسیده مبارک.راستش منم 7 ماهه متولد شدم و تا حدودی میدونم پدر و مادرم چقدر عذاب و سختی کشیدن.خصلت پدر و مادرها همینه دیگه.از جون مایه بذارن تا بچه هاشون برزگ بشن.

    برادر گرامی
    وضعیت روحی شما خوب نیست.درسته.اما شما به عنوان یک مرد باید محکم تر و مقاوم تر باشید و یه جورایی تکیه گاه همسرتون باشید.بالاخره اون هم مادر شده و دوست داشته مثل همه بچه ها ، بچه اش سالم باشه.حالا خواست خدا این بوده .الان هم شکر خدا با پیشرفت علم و مسائل پزشکی اکثر مشکلات قابل حل هستن.

    من و همسرم وقتی دچار مشکلی میشیم (مشکلات مالی و ....) من به همسرم نگاه میکنم.اگر ببینم اون بیش از حد اشفته و ناراحته من حالم بدتر از اون میشه.اما وقتی میبینم اون دلداری میده و میگه این مشکل هم میگذره خیالم راحت میشه و منم امید وار میشم.این خاصیت زنه.

    من درکتون میکنم.یه زمانی مشکلات خیلی زیاد میشن و رو ادم فشار میارن.همین ممکنه باعث پرخاشگری و ناراحتی بشه.من نظرم اینه که به جای وابسته کردن خودتون به قرصهای ارام بخش و ....سعی کنید از عرقیات گیاهی ارامش بخش استفاده کنید.
    مثلا گلاب.خوردن گلاب واقعا ارامش بخشه.و جریان خون رو منظم و مرتب میکنه و اعصاب رو اروم.حالا اگر به یه عطاری سر بزنید و سوال بپرسید راهنماییتون میکنن

    از نظر روحی هم بشینید و با خودتون فکر کنید اگر اوضاع از این بدتر میشد چی؟
    مثلا خدایی نکرده همسرتون موقع زایمان حالشون بد میشد....و کلی از این اتفاقهایی که اگر واقعا بهشون فکر کنیم میبینیم جای هزاران بار شکر داره که از این بدتر نشد.

    راستش رو بخواهید کارتون درست نبوده.اما الان دیگه شده.مادر همسرتون هم یه مادره و مطمئنا شرایط شما رو درک میکنه.البته دقیق توضیح ندادید که سر چی دعواتون شد...

    اینکه شما هم از همسرتون انتظار دارید توی شلوغی دعوا و مشاجره و با این اوضاع روحی که خود شما و ایشون دارید بتونه صرفا طرف شما رو بگیره کمی بی انصافیه.شما اگر حرفتون حقه پس نیازی به حمایت در اون شلوغی نباید داشته باشید.
    و ضمن اینکه اونا مهمان بودن و احترامشون واجب.

    و یه نکته دیگه در حرفهاتون:

    اونم اینکه متوقع هستید و توقع دارید همسرتون ازتون مدام در حال تشکر کردن باشه.زندگی زناشویی خیلی فراتر از این حرفها و این تعارفاته.شاید تشکر کردن همیشه زبانی نباشه.مثلا وقتی شما از سرکار خسته میان و همسر شما یه لیوان چایی برای شما میاره اینم میتونه خودش نوعی تشکر کردن باشه.

    یا اگر شما کاردویی برای همسر خودتون میخرید اینم نوعی تشکر کردنه.

    سعی کنید با تالار در رابطه باشید.اینجا بچه ها تنهاتون نمیذارن.اگر هم دوستی یا همکاری دارید که قابل اعتماده و میتونید براش درد و دل کنید حتما این کار رو بکنید.
    ضمن اینکه احترام مادرتون رو به شدت نگاه دارید و بدونید کلید حل مشکلات شما در دعای مادرتونه.

    بگذارید کمی وضاع اروم بشه.اشنالله برای عید با همسرتون برید و شیرینی بگیرید و از دل مادر همسرتون در بیارید.به همسرتون هم این امید رو بدید که حتما این کار رو میکنید.

    عید بهونه خوبی برای این کاره.

    موفق باشید
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  6. 7 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 21 اسفند 91), del (پنجشنبه 22 فروردین 92), rozaneh (دوشنبه 21 اسفند 91), roze sepid (دوشنبه 21 اسفند 91), کامران (پنجشنبه 01 فروردین 92), ندای درون (یکشنبه 20 اسفند 91), میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 دی 94 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    محل سکونت
    زیر آسمان
    نوشته ها
    171
    امتیاز
    2,829
    سطح
    32
    Points: 2,829, Level: 32
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    43

    تشکرشده 433 در 151 پست

    Rep Power
    29
    Array
    خیلی واضحه شما مشکل خشم و عصبانیت دارید و تا وقتی کمک حرفه ای نگیرید خود به خود درست نمیشه.

    نقل قول نوشته اصلی توسط rotin نمایش پست ها
    . چند وقت پیش رفتم پیش روانپزشک بهم دارو داد اما داروها رو نتونستم مرتب مصرف کنم چون هر وقت میخوردم عوارضش مثل خواب آلودگی شدید احساس خلا و لرزش پاهام داغونم میکرد خوردنشو فقط روزهایی که دیگه از عصبانیت دارم میترکم و فقط میخوام عین یک دکمه شات دان خاموش بشم میخورم راستش حس میکنم مشکلاتم زیاده واسه همین تصمیم گرفتم اینجا مشکلمو مطرح کنم و مشاوره بگیرم ممنون .
    روانپزشک چه دارویی و به چه میزان به شما داد؟

    اگه از عوارض جانبی دارو ناراضی هستید باید برگردید پیش روانپزشک تا داروی متفاوتی به شما بده، نه اینکه به کل قطع کنید و بی خیال بشید. این داروها رو باید مداوم مصرف کنید تا اثرات این خشم و عصبانیت از زندگیتون محو بشه. شما باید برگردید پیش همون روانپزشک و ازش داروی متفاوتی بخواید.

  8. 2 کاربر از پست مفید Sinéad تشکرکرده اند .

    barani (دوشنبه 21 اسفند 91), میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Sinéad نمایش پست ها
    خیلی واضحه شما مشکل خشم و عصبانیت دارید و تا وقتی کمک حرفه ای نگیرید خود به خود درست نمیشه.



    روانپزشک چه دارویی و به چه میزان به شما داد؟

    اگه از عوارض جانبی دارو ناراضی هستید باید برگردید پیش روانپزشک تا داروی متفاوتی به شما بده، نه اینکه به کل قطع کنید و بی خیال بشید. این داروها رو باید مداوم مصرف کنید تا اثرات این خشم و عصبانیت از زندگیتون محو بشه. شما باید برگردید پیش همون روانپزشک و ازش داروی متفاوتی بخواید.
    بله من خودمم می دونم که مشکل خشم و عصبانیت دارم اما به این نتیجه رسیدم که با دارو نمی تونم به خودم کمک کنم واسه همین هم به این انجمن اومدم قرص سیتوپرام و چند تا قرص دیگه است که الان اسمشون یادم نیست چون محل کارمم هر شب یک دوز مصرفیش بود اما چون من رو از کار و زندگیم می انداخت و صبح ها نمی تونستم بیدار شم و به اداره برم خوردنش رو متوقف کردم کلا سر کار هم مثل یه مرده آدم رو خنثی میکنه به کارام هم نمی تونم برسم پس ترجیح دادم از مشاوره استفاده کنم و این سایتو محل مناسبی با توجه به تجربه کاربرانش واسه حل مشکلم دیدم. به هر حال ممنونم.

  10. 2 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    roze sepid (دوشنبه 21 اسفند 91), میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  11. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط merida نمایش پست ها
    سلام من تازه عضو تالار شدم. یه سری رفتارهای مشابه با شما داشتم و البته قبول داشتم که 100 درصد رفتارم اشتباهه. اول از همه باید بپذیرید رفتارتون اشتباه بوده و هر چقدر هم رفتار مادر زنتون بد بوده اما نباید از خونه بیرونشون می کردید. منم بعد از به هم زدن نامزدیم خیلی زودرنج و حساس شده بودم و زود از کوره در می رفتم و مدام عصبانیتم رو سر اطرافیانم خالی می کردم اما یه حایی دیدم نمیشه و خودم تصمیم گرفتم خودمو کنترل کنم. خیلی خیلی سخت بود اما تا حد زیادی موفق شدم. مثلا الان اگر کسی حرفی بزنه که باعث عصبانیتم بشه اون لحظه سعی می کنم دور شم و جوابشو ندم تا آروم شم اتفاقا این رو داداشم هم که زود عصبانی میشد تاثیر گذاشته و دیگه باهام کل کل نمی کنه. یه راه دیگه هم این که وقتی ناراحتین و دلتون می خواد سر یکی خالی کنین یه کاغذ بردارین و بنویسین هر چی دلتون می خواد. خیلی تاثیر داره. مسئله بعدی کنار گذاشتن غروره. یه چیزی که من دارم با خودم تمرین می کنم اینه که اگه اشتباه کردم این شجاعت رو داشته باشم که معذرت خواهی کنم. اولین قدم اینه که از خانم تون و مادرش عذرخواهی کنید. امیدوارم راهکارم به دردتون بخوره. موفق باشین:)
    مریدای عزیز ممنون از راهنماییهات. بله من خودم هم قبول دارم که کارم اشتباه بوده و کلا این تشخیصو نزدیک یکی دو سال هست که فهمیدم موقع عصبانیت همه چی رو بهم میریزم گاهی علتشو سرکوبهایی که در دوران کودکیم شدم میبینم من همیشه از پدرم کتک می خوردم مثلا وقتی سال دوم راهنمایی بودم نمراتم پایین بود و همیشه توی مهمونیها بین جمع پدرم منو جلوی بقیه به باد استهزا و کنایه میگرفت و جلوی عموها و فامیل از خجالت آب میشدم حتی یادمه سوم دبستان یکسری سوال ریاضی معلم داده بود که حل کنیم من بلد نبودم از پدرم که لیسانس مهندسی داشت پرسیدم و اون منو با کمربند و تسمه پروانه ماشین و با بدن برهنه توی کوچه به باد کتک گرفت روزهای کودکی نوجوانی و جوانی سختی رو گذروندم کلا توی خانواده ما همیشه درس از نظر پدرم حرف اول رو میزد و همین باعث شد منم فکر کنم این همیشه درسترین کاره من توی دبیرستان درخشیدم و شاگرد اول ریاضی بودم و دیپلمم رو با معدل بالا و شاگرد اولی گرفتم دوران دانشگاه هم توی رشته مهندسی برق شاگرد اول شدم اما همیشه و هنوز انگار یه چیزی کم دارم فکر میکردم ارشد اون چیزیه که کم دارم و اگه بهش برسم دنیا رو دارم بهترین دانشگاه ارشد هم قبول شدم اما بازم اون چیزی که کم دارم رو پیدا نکردم یعنی ارضا نشدم روزهام گاهی با خیالات میگذره گاهی فکر میکنم این زندگی من نیست و من لیاقت بیشتر از اینو داشتم چون همکلاسیهای تنبلم توی زندگیشون هم از لحاظ شغل و درآمد و جایگاه بیشتر رشد کردن و من هنوز یه خونه واسه خودم ندارم حتی نمیتونم با هزینه های الان اجاره بدم و خونه پدرم زندگی میکنم و شاید همین موضوع باعث شده مادرم دائم توی زندگی ما باشه و من از دخالتاش یا نظراتش طاقتم طاق بشه . هنوزم وقتی پدرم باهام صحبت میکنه تمام حرفاش موج منفی داره و یک جمله مثبت توش پیدا نمیشه . شاید باید مشکلاتم رو بیشتر باز کنم .

  12. 2 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    roze sepid (دوشنبه 21 اسفند 91), میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام اقای روتین

    قدم نو رسیده مبارک.راستش منم 7 ماهه متولد شدم و تا حدودی میدونم پدر و مادرم چقدر عذاب و سختی کشیدن.خصلت پدر و مادرها همینه دیگه.از جون مایه بذارن تا بچه هاشون برزگ بشن.

    برادر گرامی
    وضعیت روحی شما خوب نیست.درسته.اما شما به عنوان یک مرد باید محکم تر و مقاوم تر باشید و یه جورایی تکیه گاه همسرتون باشید.بالاخره اون هم مادر شده و دوست داشته مثل همه بچه ها ، بچه اش سالم باشه.حالا خواست خدا این بوده .الان هم شکر خدا با پیشرفت علم و مسائل پزشکی اکثر مشکلات قابل حل هستن.

    من و همسرم وقتی دچار مشکلی میشیم (مشکلات مالی و ....) من به همسرم نگاه میکنم.اگر ببینم اون بیش از حد اشفته و ناراحته من حالم بدتر از اون میشه.اما وقتی میبینم اون دلداری میده و میگه این مشکل هم میگذره خیالم راحت میشه و منم امید وار میشم.این خاصیت زنه.

    من درکتون میکنم.یه زمانی مشکلات خیلی زیاد میشن و رو ادم فشار میارن.همین ممکنه باعث پرخاشگری و ناراحتی بشه.من نظرم اینه که به جای وابسته کردن خودتون به قرصهای ارام بخش و ....سعی کنید از عرقیات گیاهی ارامش بخش استفاده کنید.
    مثلا گلاب.خوردن گلاب واقعا ارامش بخشه.و جریان خون رو منظم و مرتب میکنه و اعصاب رو اروم.حالا اگر به یه عطاری سر بزنید و سوال بپرسید راهنماییتون میکنن

    از نظر روحی هم بشینید و با خودتون فکر کنید اگر اوضاع از این بدتر میشد چی؟
    مثلا خدایی نکرده همسرتون موقع زایمان حالشون بد میشد....و کلی از این اتفاقهایی که اگر واقعا بهشون فکر کنیم میبینیم جای هزاران بار شکر داره که از این بدتر نشد.

    راستش رو بخواهید کارتون درست نبوده.اما الان دیگه شده.مادر همسرتون هم یه مادره و مطمئنا شرایط شما رو درک میکنه.البته دقیق توضیح ندادید که سر چی دعواتون شد...

    اینکه شما هم از همسرتون انتظار دارید توی شلوغی دعوا و مشاجره و با این اوضاع روحی که خود شما و ایشون دارید بتونه صرفا طرف شما رو بگیره کمی بی انصافیه.شما اگر حرفتون حقه پس نیازی به حمایت در اون شلوغی نباید داشته باشید.
    و ضمن اینکه اونا مهمان بودن و احترامشون واجب.

    و یه نکته دیگه در حرفهاتون:

    اونم اینکه متوقع هستید و توقع دارید همسرتون ازتون مدام در حال تشکر کردن باشه.زندگی زناشویی خیلی فراتر از این حرفها و این تعارفاته.شاید تشکر کردن همیشه زبانی نباشه.مثلا وقتی شما از سرکار خسته میان و همسر شما یه لیوان چایی برای شما میاره اینم میتونه خودش نوعی تشکر کردن باشه.

    یا اگر شما کاردویی برای همسر خودتون میخرید اینم نوعی تشکر کردنه.

    سعی کنید با تالار در رابطه باشید.اینجا بچه ها تنهاتون نمیذارن.اگر هم دوستی یا همکاری دارید که قابل اعتماده و میتونید براش درد و دل کنید حتما این کار رو بکنید.
    ضمن اینکه احترام مادرتون رو به شدت نگاه دارید و بدونید کلید حل مشکلات شما در دعای مادرتونه.

    بگذارید کمی وضاع اروم بشه.اشنالله برای عید با همسرتون برید و شیرینی بگیرید و از دل مادر همسرتون در بیارید.به همسرتون هم این امید رو بدید که حتما این کار رو میکنید.

    عید بهونه خوبی برای این کاره.

    موفق باشید

    مریم عزیز از راهنمایی های ارزنده ات متشکرم امیدوارم منو تا حل مشکلم تنها نذارین چون به شدت احساس تنهایی می کنم و میخوام مشکلاتمو با یکی در میون بذارم بله من از عرقیات مثل عرق نعنا و پنج گیاه استفاده میکنم پنج گیاه رو بیشتر چون باعث تقویت قلب و اعصابه این روزها قلبم به طور خفیفی تیر میکشه و اون هم مداوم واسه همین از این عرقیات استفاده میکنم . من همیشه می فهمم که رفتارم با دنیای اطرافم اشتباهه اما هیچ وقت نتونستم خودمو موقع عصبانیت کنترل کنم حتی چند بار به خودم گفتم اگه عصبانی شدی برو بیرون قدم بزن اما بازم وقتی عصبانی میشم مثل یه کوره داغ و داغ تر میشم شاید وسیله ای رو هم بشکنم انگار خودم نیستم و یکی دیگه ام می دونم الان تو ذهنتون میگید این یه مشکل روانیه خوب شایدم آره. ولی من تصمیم دارم خودم حلش کنم البته با کمک شما . چون دارو درمانی منو از زندگیم می اندازه و همسر و بچه ام به کار کردن من نیاز دارن.
    من با مادر زنم دو دفعه دعوام شد دفعه اول فرداش ازش عذرخواهی کردم اما اون نپذیرفت دوباره رفتم نپذیرفت بار سوم به خاطر همسرم رفتم و قبول کرد ولی سرد و مثل گذشته نبود یه جورایی توی بخشش دستش نمیره. بار دوم که بحثمون شد دیگه ازش خواستم بره و منو همسرم رو تنها بذاره. و اونم با خواهرزنم و مادربزرگم و دایی ام برگشتن شهرشون. گرچه نیم ساعت بعد رفتنشون من پشیمون شدم اما دیگه دیر شده بود و اینبار واقعا تنها شدم و همسرم هم با کلی کار خونه و بچه داری بدون کمک موند و تنهاتر شد. حالا خودم رو نمی بخشم اما دیگه از دستم کاری ساخته نیست.
    اینکه سر چی دعوامون شد هم باید بگم. پدر و مادر همسر من چند سال پیش از هم جدا شدن همسرم یک خواهر کوچکتر داره که با مادرش زندگی میکرد اما چون مادرش یعنی مادرزنم صبح ها برای کار از خونه میزد بیرون و شب خسته از کار توی خونه مردم برمیگشت دخترش تنها بود و دوستان خوبی هم نداشت اینو هم بگم که اونا توی تهران زندگی میکردن یکی دوبار که ما اومدیم تهران من متوجه رفتارها و اس ام اس بازی ها و بی اجازه بیرون رفتن خواهر زنم که تازه سال دوم راهنمایی بود شدم و خلاصه بعد از اینکه سه بار دستش برای مادرزنم رو شد مادرزنم دید نمره های دخترش و معدلش واقعا کم شده و رکود درسی داره ضمن اینکه حریفش هم نمیشد و خواهرزنم حرفشو گوش نمیداد و هر روز با دوستاش بیرون میرفت و دیر برمیگشت خلاصه من به مادرزنم هشدار دادم که آینده خوبی برای دخترش نمیبینم بهتره برشگردونه پیش پدرش اما خوب پدرش هم معتاد بود و نمیتونست ازش نگهداری کنه به پیشنهاد همسرم قرار شد به خاطر اینکه از کارای گذشته اش و روابطش با پسرها تنبیه بشه بیاریمش با من و همسرم زندگی کنه و از اون محیط و دوستای بدش دورش کنیم من قبلش از مادرزنم قول گرفتم که توی یک سالی که اول دبیرستانشو آزمایشی قراره زیر نظر من و همسرم و توی شهر ما بخونه به هیچ وجه توی مسائلش و تربیتش دخالت نکنه . مادرزنم هم قبول کرد خلاصه بچه ای که سال سوم راهنمایی معدلش پایین و نمره ریاضیش 12 بود ظرف چند ماه گذشته با تدریس خودم تمام نمرات نوبت اول دبیرستانشو مثل ریاضی فیزیک شیمی عربی بیست گرفت و معدلش به نوزده و هشتاد رسید . البته دریغ از یک تشکر خشک و خالی از طرف مادر زنم. خلاصه تا یک ماه و نیم پیش که همسرم یکهو حالش بد شدو وضع حمل کرد فرداش مادرش اومد چون همسرم رو در نگهداری بچه کمک کنه بعد از سه هفته که بچه توی بخش ان آی سیو بستری بود مرخصش کردن و البته بعد از اون دو بار دیگه هم مجدد بستری شد و به هر حال هنوز حالش مساعد مساعد نشده و مراقبشیم با آمدن مادرزنم رفتار خواهرزنم تغییر کردو شد مثل گذشته و دیگه حرف منو گوش نمیکرد و من هم از کوره در رفتم و سرش داد زدم و مادرش ناراحت شد و گفت حق نداری سر بچم داد بزنی و خلاصه این خواهر زن ما فوق العاده دروغ گو و مارموز بود و هی دائم به مادرزنم می گفت من اینجا استرس میگیرمو و جایی ندارم برمو و مادرزنم قولش یادش رفت و کلا رفتارش با من عوض شد و فکر میکرد که دخترش اینجا و پیش ما در عذابه طوری که هر روز به جای اینکه کمک همسرم باشه با دخترش به بازار و استخر و تفریح میرفتن و دوباره از درس دورش کرد تا جایی که من مجدد سر این قضیه باهاش دعوام شد و گفتم هردوتون از خونم برید بیرون چون آدمای قدرنشناسی هستین . هرچی به مادرزنم یادآوری کردم روزهایی که از دست کارای دخترش گریه میکرد فایده ای نداشت حتی نمیذاشت من با دخترش حرف بزنم میگفت خودم هستم و تا درسش این یک سال تموم شه اینجا میمونمو و مسئولیتش با منه منم که طاقت به هم خوردن آرامش خونمو نداشتم و از طرفی خونم به خاطر اونا به کاروانسرای رفت و آمد فامیلا تبدیل شده بود ازشون با عصبانیت و داد و فریاد خواستم برن حتی بلیط هم گرفتم و اونا بالاخره رفتن. حالا از یک طرف میگم شاید کار درستی کردم از یک طرف تنهایی همسرم و قهر کردنش با من عذابم میده من نتونستم فرهنگ و رفتارهای اونا رو تحمل کنم چون قبلن هم گفته بودم باید بذارن من روش خودمو جلو ببرم تا اون بچه به لحاظ درسی رشد کنه اما بازم نذاشتن حتی مادرم هم دائم با دخالتاش نمیذاشت و میگفت به تو مربوط نیست و مادرش میدونه منم گفتم حالا که به من دیگه ربطی نداره نمیخوام ببینموتون احساسی بهم دست داد که این همه زحمت برای رشد دخترش رو مادرزنم نادیده گرفته و فقط با چند بار داد زدن من خیال کرده بود من تمام این چند ماه با دخترش دعوا میکردم در صورتی که خدا شاهده من یکبار هم سرش داد نزدم فقط با اخم و اصرار سعی کردم بهش بفهمونم آینده درخشان یک دختر توی دوستی با پسرها نیست بلکه توی پاک موندنو درس خوندنه نه هر روز بیرون رفتنو گردشو تفریح . هر چیزی حد خودشو داره اما خوب با رفتارهای عصبانی ام نتونستم سیاست داشته باشم و با صداقتم شکست خوردم . حالا همسرم که توی این شهر غریبه از همیشه تنهاتر شده . من هم البته دوست زیادی اینجا ندارم.

  14. 2 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    roze sepid (دوشنبه 21 اسفند 91), میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 آبان 92 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    738
    سطح
    14
    Points: 738, Level: 14
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 74 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    روتین عزیز در مورد عذاب هایی که در دوران کودکی کشیدی کاملا درکت می کنم. چون خود من هم همین رفتارها رو از پدرم دیدم و آسیب روحی زیادی دیدم. شاید پدر شما هیچ وقت متوجه کار اشتباهش نشد و فرصت تغییر نداشته. این یه نکته مثبته که شما متوجه رفتار اشتباهت شدی و سعی داری تغییر کنی. این خیلی خوبه. ما گاهی وقتها به خیلی از آدمها خوبی می کنیم و در عوضش بدی می بینیم چون ما توقع داریم همه مثل ما فکر کنن و رفتار کنن. شما به خواهر خانومت خیلی کمک کردی اما قبول کنید همه مثل ما فکر نمی کنن و برای همین ما می بینیم که زحماتمون بی نتیجه مونده. همیشه نمی شه از دیگران توقع قدرشناسی داشت. اگه مادر اون دختر خانم دلش می خواد دخترشو ببره اصرار نکنید و زیاد حساسیت به خرج ندین و غصه شو نخورین. مطمئن باشید مادر خانومتون بعدها می فهمه در مورد دخترش اشتباه کرده. کنترل خشمو می تونین از تو خونه شروع کنید. من با داداشم خیلی کل کل می کردم و سعی کردم کنترل خشممو در مورد اون امتحان کنم. خیلی وقتها می شد یه حرفی میزد که من باهاش دعوا کنم و کل کل کنیم انگار خوشش میومد منو عصبانی کنه. اما من مقاومت کردم حالا طوری شده که اون میگه خیلی تغییر کردی و مایی که یه روز در میون دعوا میکردیم الان چندین ماهه که یه بحث ساده هم نکردیم. شما می تونین در مورد خانومتون امتحان کنید بعد گسترشش بدین و در مورد مادرتون و همین طور دایره رو بزرگتر کنین. مطمئن باشین میشه. رفتار بد پدرتون باعث رفتار الان شما و خشم شما شده پس شما سعی کنید برای فرزندتون همچین پدری نباشین. پدری باشین که بعدها فرزندتون با افتخار ازش صحبت کنه نه یه پدر عصبانی با خاطرات بد. موفق باشین:)

  16. 3 کاربر از پست مفید ندای درون تشکرکرده اند .

    rozaneh (دوشنبه 21 اسفند 91), roze sepid (دوشنبه 21 اسفند 91), میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام برادر گرامی جناب روتین خشم یه حالتیه در همه افراد که نیاز هست کنترل بشه.چه من..چه شما و چه هرکس دیگه این موضوع رو کنترل نکنه میتونه براش دردسر ساز بشه. من چند تا راهکار به ذهنم میرسه میگم خدمتتون.شاید به نظر ساده بیاد اما وقتی به انجامشون عادت کنید دیگه موقع عصبانیت میتونید خودتون رو کنترل کنید. 1.بیاین برای بیشترین حالت خشم خودتون نمره ده رو در نظر بگیرید.خشم شما از یک شروع میشه و کم کم زیاد میشه.وقتی نزدیک 6 شد همونجا ترمز رو بکشید و یه سری راه کارهارو امتحان کنید که براتون میگم: 2.ترک محلی که دارید مشاجره میکنید.اگر امکانش نیست بلافاصله یه دوش آب ولرم که بیشتر رو به سردی باشه بگیرید. 3.خوردن یه لیوان آب سرد یک نفس. 4.اگر امکانش هست به یه بازی کامپیوتری یا موبایل مشغول بشید. 5.بازم اگر امکانش هست بدوید.مثلا برید تو خیابون یا پیاده روی تند کنید یا بدوید. 6.میتونید یه علامتی جایی جلوی دیدتون بذارید.این علامت شما رو به یاد این بندازه که ممکنه شما نیم ساعت دیگه از رفتار الانتون پشیمون بشید. فعلا اینا رو داشته باشید شما در مورد خواهر خانومتون نیتتون خیر بوده.اما نمیدونم چرا هیچ وقت محیتهای اینجوری جواب نمیده و اوضاع رو بدتر میکنه.شما فعلا ازشون فاصله بگیرید .تا اوضاع متشنج تر نشه. دیگه هم به تربیت خواهر همسرتون کاری نداشته باشید.زندگی شما و خانومتون و بچه تون در اولویته وو شما با این شرایط روحی که دارید بهتره مشکل و دل مشغولی جدیدی برای خودتون نسازید. گهگداری با زبان نرم به همسرتون یاد ارودی کنید که برای خواهرش زحمت کشیدید و حواستون هم باشه حالت منت گذاشتن نداشته باشه. انشالله درست میشه.مشکل حادی نیست. موفق باشید
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  18. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)

  19. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 اسفند 93 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    224
    امتیاز
    2,769
    سطح
    32
    Points: 2,769, Level: 32
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    92

    تشکرشده 345 در 153 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمی دونم دوستان گفتن یا نه ولی برای کنترل عصبانیت من از این روش ها استفاده می کنم شاید برای شما هم جواب بده

    1.نفس عمیق و تمرکز
    2.فکر کردن به اتفاقات خوبی که قراره در آینده بیافته
    3.صلوات و یاد خدا
    4.بیرون رفتن و ترک محل تا وقتی آروم بشین
    5.دندون هاتون رو بهم فشار بدین و سعی کنین دهن تون باز نشه حتی برای حرف های خوب
    6.آب سرد و شستن دست و صورت هم تا حدودی موثره

    بهتره دنبال یه راهی هم باشین تا از دل خانواده همسرتون در بیارین . خودتون رو بزارین جای خانم تون حتما دوست ندارین کسی با خانواده شما این برخورد رو بکنه

  20. کاربر روبرو از پست مفید ahuman تشکرکرده است .

    میشل (پنجشنبه 24 اسفند 91)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سردی نسبت به همدیگر و دعواهای گاه و بیگاه (آقای sci منو یادتون میاد؟؟)
    توسط رایحه عشق در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 21 خرداد 97, 04:15
  2. همه فامیل و خانواده شوهرم ااز ما توقعات بی جا دارند و دخالت میکنند و شوهرم هیچ کار جز دعوا با من نمیکند.
    توسط sidni در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 خرداد 93, 23:48
  3. دعوا با خواهر شوهر به خاطر دخالت و توهین های بیش از حد اون به من
    توسط maria_smile در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 خرداد 92, 20:36
  4. نامزدم و خواهرش دعواشون شد، اما خواهرش بی دلیل به من توهین کرد،حس بدی دارم ، چه کنم؟
    توسط sara1367 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 40
    آخرين نوشته: جمعه 17 آذر 91, 23:40
  5. دعوا با خانواده زنم بر سر توقعاتشون از من
    توسط mehrdad399 در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 شهریور 91, 00:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.