به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 آبان 92 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    738
    سطح
    14
    Points: 738, Level: 14
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 74 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon18 نمی تونم ببخشمشون

    سلام دوستان. من عضو جدید تالار هستم. ازتون تقاضای کمک دارم
    من یکسال با آقایی نامزد بودم و به هم زدم الان یکسال هم هست که از این قضیه میگذره. اما من هنوز نتونستم فراموش کنم. نه اون آقا رو بلکه له کردن غرورمو اذیت و توهین هاشون رو.
    قضیه از این قراره :
    تو این یکسالی که من با اون آقا نامزد بودم کلی از طرف خانواده شون به من وخانواده ام توهین شد. نه اینکه بیان مستقیما توهین کنن .با کارهاشون و رفتارشون توهین می کردن. ما با هم نسبت فامیلی داشتیم و من و اون آقا از لحاظ تحصیلی دقیقا مثل هم بودیم ولی از لحاظ قیافه من از اون سرتر بودم جوری که همیشه میگفت تو حیفی واسه من، من زشتم. اما چون اونا یه کم وضعیت مالیشون بهتر از ما بود منو به عنوان عروسشون قبول نداشتن. این وسط پسرشون به اصطلاح عاشق بود و اصرار میکرد. من چند بار خواستم به هم بزنم اما میگفت من دوستت دارم تقصیر من چیه که خانواده ام اینطورین؟ چند بار رفتیم پیش مشاور و حتی مشاور هم معتقد بود خانواده ایشون بیخودی دارن بهونه میارن. مثلا یه بار میگفتن مامان بزرگش (مامان بزرگ من منظورشون بود) بد اخلاقه یا داییش اینطوریه عمش اون طوریه. کسی نبود بگه خودتون از آسمون افتادین؟ این وسط اون آقا مدام گریه و زاری که من ولش نکنم. نمی دونم چرا همون موقع نفهمیدم که بچه ننه ست و حتی نمی تونه بهشون بقبولونه که حق انتخاب داره منو دوست داشت اما حاضر نبود به خاطر من اینکه منو از دست نده جلوی خانواده اش بایسته. من توقع نداشتم که بره بی احترامی کنه اما حق من بود که تکلیفم مشخص بشه. خلاصه بعد از کلی ماجرا یه جلسه اومدن خونمون اونم مادرش از اول تا آخرش از پسرش تعریف کرد که اله و بله و انگار آسمون سوراخ شده و پسر ایشون افتاده پایین و خانواده ام منو از سر راه آوردن.
    مادرش نذاشت کسی حرف بزنه. حتی شوهرش هم ساکت نشسته بود و همش خودش حرف میزد. قرار شد بعدا بیان بله برون. اما افتاد توی محرم و صفر و بعدش هم بهانه های جدید. همش با هم دعوا میکردیم سر این موضوع. حتی من چند کیلو وزن کم کردم و کاملا عصبی شده بودم اما به جای اینکه کاری کنه گریه زاری میکرد یا با من دعوا میکرد اما حاضر نبود به خانواده اش فشاری بیاره. سری قبلش هم با تهدید من خانواده شو راضی کرد اونم با کوتاه اومدن سر مهریه ای که قبلا من و اون توافق کرده بودیم. بی خبر از من خانواده اش شرط گذاشته بودن که یا مهریه اش باید پایین باشه یا جهاز کامل بده (تو شهر ما اصلا جهاز رسم نیست) بخاط اون آقا من سر مهریه هم کوتاه اومدم اما مادرش زنگ زد به مامانم و به جای عذر خواهی به خاطر دیر کردنشون با لحن طلبکارانه به مامانم گفت پسر ما هیچی نداره همه چی با خودتون دیگه پس فردا فشار نیارین که عروسی بگیره حتی حرف جهاز هم پیش کشید و گفت دخترتون هنوز سر کار نرفته. اینجا بود که تلفن قطع شد به خاط خراب شدن خطها و من دیگه اجازه ندادم زنگ بزنن و گفتم همه چی تموم. کلی بااون آقا کل کل کردیم و گفت همه چی رو خراب کردی چون دیگه جرات نداشت با خانواده اش صحبت کنه. همه چی همین جوری تموم شد. حالا یکسال گذشته و من نمی تونم کارهاشونو فراموش کنم. قبلا اینطوری نبودم و اگه کسی بدی می کرد فراموش می کردم اما بعد از این قضیه نمی تونم. هم بخاطر این مسئله هم مسائل دیگه افسردگی گرفتم و دو ماهه تحت نظر دکترم. خسته ام. چند بار خودمو مجبور کردم ببخشمشون و همه چی رو فراموش کنم اما از ته دلم نتونشتم ببخشم. همین مسئله عذابم میده. در ضمن خونمون به هم نزدیکه و بدبختانه هر از گاهی تو خیابون می بینمش. کمکم کنید دیگه طاقت ندارم. خیلی خسته ام.

  2. کاربر روبرو از پست مفید ندای درون تشکرکرده است .

    maryam240 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 خرداد 93 [ 22:55]
    تاریخ عضویت
    1391-12-19
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    920
    سطح
    16
    Points: 920, Level: 16
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    27

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوبم
    یه حرف رو قدیمی ها خوب گفتن:
    ببخش .نه بخاطر اینکه انها سزاور بخششن، به این دلیل که تو سزاوار ارامشی.گفتن ارامش در بخشش هست. واقعا درسته ،شعار نیست.
    عزیزم این یکسال که همش به این فکر میکردی، اون این کار رو کرد، درحقم بد کرد ، خدا اینجوریش کنه، اونحوریش کنه، با این افکار فقط روح خودت رو بهم میرختی و احساس خیلی بهت دست میداد چی نصیبت شده فقط کدورت وکینه.بیا چند روز با خودت خلوت کن و به چیزای خوب ، به اینده خوبت، به تفریح ، به ازدواج خوب و صحیح ، به محبت و عاطفهو تا میتونی فکرای قشنگ بکنه.کم کم فکرای خوب جایگزین فکرای بد میشه و به راحتی میتونی ببخشیشون.
    برای ما هم دعا کن

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 آبان 92 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    738
    سطح
    14
    Points: 738, Level: 14
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 74 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ممنون که یکی جواب داد بالاخره. دوست عزیز این حرفهایی که شما میگین رو من روزی هزار بار به خودم می گم. کلی کتاب روانشناسی می خونم اما از سر بیکاری دوباره اون فکرهای آزار دهنده میاد سراغم. یه روز می بخشم و با خودم اتمام حجت می کنم یه هفته بعد باز یادم میاد و روز از نو روزی از نو. من قبلا اصلا آدم کینه توزی نبودم اصلا هم دوست ندارم کسی رو نفرین کنم؟ همش با خودم میگم من که تا حالا پسری رو سر کار نذاشتم یا حواسم بوده دل کسی رو نشکنم چرا باید باهام اینطوری رفتار بشه؟ مسئله دیگه اینکه من دو ساله درسم تموم شده و هنوز نتونشتم شغلی پیدا کنم. توی خونه هم نمی تونم با کسی درد و دل کنم مجبورم همه ی رو بریزم تو دلم. مشکلم اینه که چرا نمی تونم ببخشم با اینکه می دونم این ناراحتی فقط به ضرر خودمه. تا توی خیابون می بینمش باز یادم میاد اون روزا رو. به خدا خسته شدم. حتی بعضی وقتها با خدا هم دعوا می کنم که چرا با من اینکارو می کنه؟ چرا همچین آدمی رو سر راهم گذاشت؟ چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    به اين چيزا فكر نكن. به آينده ات فكركن. به روزايي كه در انتظارته.
    راستي ديگه اصلا سراغت نمياد يا تو خيابون ميبينتت توجه نميكنه؟

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 آبان 92 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    738
    سطح
    14
    Points: 738, Level: 14
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 74 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چطوری دیگه فکر نکنم. همینو از شماها سوال کردم. بعد از اینکه به هم زدیم نه خبری از اون شد نه من رفتم سراغش. ا اون همه ادعای عاشقی. وقتی تو خیابون می بینمش فقط نگام می کنه منم سری راهمو میگیرم میرم. ب اون موقعها می گفت باید هر طور شده خانواده ش راضی باشن تا از لحاظ مالی ساپورتش کنن. کلا آدمی بود که زود خودشو می باخت. مثلا اون موقع تازه جنس ها گرون شده بود. قبلش گفته بود نمی خواد جهاز بیاری یا خودم همه چی می خرم برات اما با گرون شدن جنسها نظرش 180 درجه عوض شد. میگفت باید بری سر کار خودتم بخری. انقدر خودش باخته بود که نگو. خیلی به خانواده ش وابسته بود. من خیلی حرفها تو دلم موند که نشد بهش بگم بخاطر همین عذاب می کشم. تو رو خدا یه راهنمایی درست بکنین. این چیزایی که مگین که خودم می دونم. :( برام دعا کنید برم سر کار تا از شر این فکرها زودتر خلاص شم

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سلام merida
    فک نمیکنی که شانس آوردی؟؟ من که اینجوری فکر میکنم!! اگه محرم و صفر نبودو عقد میکردین چی؟... اینا که تو خواستگاری و آشنایی انقد با حرفاشون اذیتت کردن فکر میکنی عروسشون میشدی رفتارشون تغییر میکرد؟؟ میخواستی به این آقا پسر تکیه کنی؟؟ دیگه راه برگشتم نداشتی. اونوقت میومدی میگفتی خسته شدم میخوام طلاق بگیرم! برو خدا رو شکر کن دختر. تو الان هیچیو از دست ندادی، یه خواستگار بود که به توافق نرسیدین همین! دیگه هی بهش فک کنی و اینو اونو مقصر بدونیو چی عوض میشه؟؟ الان همینجا انقد خانوم و آقا هستن که کارشون به جدایی هم رسیده اما از تو محکمترن. قوی باش دوست من. سر خودتو گرم کن.
    موفق باشی

  8. 2 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    maryam240 (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), ندای درون (یکشنبه 20 اسفند 91)

  9. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 آبان 92 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    738
    سطح
    14
    Points: 738, Level: 14
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 74 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی سارا جان.
    باور می کنید من از این بابت خدا رو شکر می کنم که رابطه رو قبل از اینکه به عقد بکشه به هم زدم و از این بابت خوشحالم. من تو شرایطی ام که از بیکاری این فکرها میاد سراغم. دو ساله درسم تموم شده و بیکارم. خانواده ام اجازه نمیدن شرکت خصوصی کار کنم و کار دولتی هم که به این راحتی گیر نمیاد. افسردگی گرفتم. مطمئنم اگه تو دوران دانشجویی این مسئله پیش میومد خیلی وقت پیش فراموش کرده بودم چون سرم با درس گرم بود.
    یه سری از مقاله های سایت رو خوندمدر مورد توقف فکر. امروز بعد از مدتها رفتم پیاده روی. تصمیم گرفتم هر وقت فکرش اومد سراغم فکرمو سریع ببرم سمت دیگه. راست می گین اون اصلا ارزش نداره که من بخاطرش خودمو ناراحت کنم. اونه که باید ناراحت باشه نه من.:)

  10. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    خب چرا درستو ادامه نمیدی؟؟ تحصیلاتت چقده؟؟ دقیقا میفهمم این بیکاری بعد از تموم شدن درس چقد بده.اگه اجازه کار بهت نمیدن بهترین کار ادامه تحصیله. واقعا معجزه میکنه

  11. کاربر روبرو از پست مفید sara 65 تشکرکرده است .

    ندای درون (یکشنبه 20 اسفند 91)

  12. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 آبان 92 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    738
    سطح
    14
    Points: 738, Level: 14
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 74 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کارشناسی کامپیوتر خوندم. راستش از پس هزینه اش بر نمیام. اگه بخوام دولتی بخونم باید برم شهر دیگه و اگه آزاد باشه شهر خودمون که هر دوشون هزینه برن و از پدرم هم نمی تونم کمک مالی بگیرم. واسم دعا کنین یه کار پیدا کنم

  13. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    هزینه رو که اصلا قبول ندارم! من خودم تا الان فقط 1500 تومن به دانشگاه دادم ولی 350 هزار تومن ازشون گرفتم! بهرحال من که نمیدونم دقیقا شرایطت چیه اما امیدوارم اینو از روی تنبلی نگی. هیچی الا برات بدتر از بیکار نشستن توی خونه نیستو گزینه های زیادی هم نداری. کار تو شرکت خصوصی که میگی خانوادت اجازه نمیدن و پیدا کردن کار دولتیم که.... بهرحال برات آرزوی موفقیت میکنم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.