سلام
من دختری 24 ساله هستم که 3 سال است عقد کرده ام.
همسرم 25 سال دارد.هر دو مدرکمان کارشناسی است
من و همسرم خیلی با هم متفاوتیم( خانواده اش کاملا مرد سالار و خانواده م کاملا زن سالاری است)
همسرم من را دقیقا مانند یک دوست و نه یک همسر حساب می کند
مثلا اگر بگویم برویم و برای عید خرید کنیم می گوید اگر خانواده ات برایم خرید می کند برایت خرید می کنم و الا خیر.
تا وقتی در آمد نداشت توقعی از او نداشتم اما حالا که درآمد دارد هیچ خرجی برایم نمی کند نه کادویی برای روز زن ونه کادویی برای تولد.
اخلاقش تند است سر هر مساله کوچکی داد میزند حتی جلو تمام خانواده اش.
در این 3 سال هر وقت خریدی داشته ام از خانوادهام هزینه اش را گرفته ام و با او به خرید رفته ام.
بد بینی مشکل دیگرش است .خیلی شدید نیست ولی اذیتم می کند
مثلا میخواستم به یک جلسه شب شعر عمویم بروم (چند بار با او رفته ام می گوید به شعر علاقه ندارم) می گوید نه آنجا پسر هم هست نرو.یا مثلا لباس زیر مانتوم تاب بود میگوید تو از دستی این لباس را پوشیده ای که بروی و خودت را نشان بدهی من ذات تو را می شناسم
به مهمانی ها هم که همراهم نمی آید .میگوید حوصله جمع را ندارم.تو هم الان که عقدی می توانی بروی بعدا اجازه نمی دهم.
وقتی بیرون میرویم دخترها را مسخره می کند البته من اصلا حساس نیستم اما از کار مسخره کردن بدم می آید.یا مثلا چکمه هریده ام میگویید خوب است الان شبیه شمر شدی می رویم شال بخریم شال روی سرم امتحان میکنم می گوید مثله دختران دهاتی شدی.
تا حالا یک مسافرت 2 نفره با هم نرفته ایم خیلی هم زود رنج است.
اما من هم دختر آزادی هستم نمیتوانم خیلی چشم گو باشم.
مثلا پسر داییم اس ام اس میزد به من از او خواهش کردم دیگر این کار را نکند
یا اینکه کلاس خصوصی با پسر برنمیدارم
اما حرف بی منطق را نمی توانم بپذیرم
آدم آرامی هستم اما لحن بد همسرم من را هم لجباز کرده است.
اما عیب های من از نظر او:
1-به من اعتماد ندارد چون چندین سال با من دوست بوده
2-می گوید خیلی حاضر جوابی
3-به حرف گوش نمیدی
الان هم از من خواسته تصمیم آخر را من بگیرم.
اگر با همین وضع ادامه دهم تا تقی به توقی میخورد می گوید خودت خواستی من شرط ادامه زندگی را که به تو گفته ام و تو قبول کردی
علاقه مندی ها (Bookmarks)