سلام
بقیه داستان زندگیم اینکه:
فقط هفته اول عقدمون خوب بود و احساس خوبی داشتم ولی از هفته بعد بهانه گیری های بچهگانه ی شوهرم شروع شد البته این روبگم که شوهرم 3 ماه از من کوچکتر . اگه کمی نسبت بهش بی توجهی میکردم تمام روز اخلاقش یه جور دیگه میشد وبهانه های الکی وبچه گانه میگرفت .از همون روزا احساس میکردم توی قفسم هیچ رفتاریش رونمی تونستم پیش بینی کنم در اوج خوشی یکهو جن زده میشد به حدی که حتا پیشنهاد رفتن نزد روانپزشک هم بهش دادم ! وقتی اعتراض میکردم که خوشی های دوران عقد رو با این رفتارهات خراب نکن در جوابم میگفت که من فوق العاده تورو دوست دارم نمی تونم ببینم که تو نسبت به من بی تفاوت باشی این در صورتی بود که خانواده ام از من شاکی بودند که چرا دیگه ما ها رو تحویل نمیگیری و چسبیدی به شوهرت . کارامریه سربازی اش هم هر چی پیگیری می کرد درست بشو نبود . 6 ماه طول کشید تا کار سربازی اش درست شد البته با رنج و بدبختی هایی که من همه اش رو تحمل کردم و پا به پاش توی سرمای پاییز از این شهر به اون شهر همراهش رفتم تا کار امری اش جور بشه.درحالی که خانواده ام به شهر دیگه ای نقل مکان کرده بودند امریه اش برای شهر قبلی یعنی محل سکونت خانواده همسرم درست شد.توی این 6 ماه هزار جور دعوا بین ما اتفاق افتاد دعوا بر سر چیزهای خیلی کوچیک هر دومون میدونستیم که دعواهامون بچه گانه است ولی باز روز بعد فراموش میکردیم ولی با این وجود هر روز ابراز علاقه اش به من بیشتر میشد از عشق دوست داشتنم مینشست گریه میکرد روزی 15-10 تا اس ام اس از سر کارش واسم می فرستاد هزار با ر زنگ و تک زنگ میزد از سر کار مستقیم واسه دیدنم می امد ولی من هر روز بیشتر از روز قبل سردرگم تر میشدم که اگه دوستم داره پس این رفتارهای عجیبش واسه چیه با خودم می گفتم بچه اس بزرگ میشه !ولی نمی شد یه رفتارش که درست میشد یه رفتار دیگه شروع میشد خیلی مواظب حرف زدن ورفتارم بودم ولی باز یه چیز دیگه بوجود می امد هر روزمون به دعواهای مسخره می گذشت اینو بگم که من هم خیلی زود جوش می ارم وعصبی میشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)