به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1391-11-08
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    سلام دوستان
    مشکلم اینه که با وجود مشکلاتی که با شوهرم دارم نمیتونم تصمیم قاطعی بگیرم
    امیدوارم شما بتونید کمکم کنید
    من 24 سالمه و شوهرم 29 سالشه، 4 ساله ازدواج کردیم و بچه نداریم ، هر کدوممون اهل یه شهریم و از طریق برادرم با هم آشنا شدیم
    من دانشجوئه کارشناسیم و ایشون زیر دیپلم و واسه ادامه تحصیل من مشکلی باهام نداره
    شوهرم آدم بی مسئولیت و خوش گذرونیه ، چند بار با دخترا دوست شده و دستش پیش من رو شده همین الانم فکر می کنم با کسی دوسته
    بار اول 6 ماه بعد ازدواجون بود که متوجه شدم با کسی دوسته اما من به کسی نگفتم تا قبح کار زشتش پیشش نریزه و بین خودمون باشه تا آقا دست از کاراش برداره اما ول کن دختره نبود تا اینکه بعد 3 بار تکرار شدن ماجرا رو به برادراش گفتم و جلو همه قول داد تمومش کنه...اونو تموم کرد اما 1 سال بعد دوباره متوجه شدم با کسی در ارتباطه...و دوباره 20 روز پیش هم تکرار شد
    همیشه هم از طریق اس ام اس های گوشیش متوجه شدم...اینم بگم من دائما در حال چک کردن گوشیه ایشون نیستم شاید هر 20 روزی 1 بار دستم به گوشیش خورده و اینا رو اتفاقی تو گوشیش دیدم
    باهاشم که صحبت می کنم همش دروغ میگه و مدعیه اینا رو دوستش از گوشیش به دوست دخترش اس داده و یا اینکه طرف اشتباهی بهش اس داده و کلاااا ایشون اهل این چیزا نیستن
    دفعه ی آخرم نمیدونم چطور روش شد باز داستان های دروغیش رو تحویلم بده چون طرف توی اس ام اس، اسم شوهرمو نوشته بود و حرفای عاشقانه زده بود...فقط اون موضوع دختر اولی رو الان خودش اعتراف می کنه که چون تنها تو شهر ما زندگی میکرده و دانشجو بوده فقط به قصد خیرخواهی و برادری باهاش دوست شده مثلا خریداشو می کرده و پولشو ازش می گرفته!!!!
    در ضمن چند بار توی خونه تریاک پیدا کردم و بابت اینم همش داستان سر هم میکنه که مثلا مال فلانیه اومده خونمون از جیبش افتاده و یا برای فلانی گرفتم
    خیلی هم بدقول هستش
    مشکل بعدیم اینه که برخلاف قولی که قبل ازدواج بهم داد و شرط اول ازدواجمم بود منو آورد شهر خودش و من اینجا خیلی احساس بدی دارم چون اینجا خیلی شهر کوچچیک و بدون امکاناتیه و فرهنگ و حتی زبونشونم با شهر من فرق داره
    منو با این قول آورد اینجا که بعد 2-3 سال برمی گردیم اما الان اصلاااا خیال برگشتن نداره
    ایشون تو این 4 سال هیچی پس انداز نداره و همون پولایی رو هم که با هم جمع کردیمو به باد داد...با اینکه درآمدش خوبه همیشه اجاره خونه و قبضای خونمون عقب میفته طوریکه مامور اداره ی برق و گاز چند دفعه اومدن به قصد قطع کردن اشتراکمون و من از خجالت آب شدم
    خیلی زود عصبی میشه و اصلا اهل حرف زدن و هم دلی نیست
    معمولا هم نمیتونیم با هم حرف بزنیم چون با هم اختلاف نظر داریم
    با خانوادمم قطع رابطه کرده چون حدود 1 ماه پیش با هم دعوامون شد و من اولین کتک عمرمو ازش خوردم منم داشتم سکته می کردم زنگ زدم به برادرم و بهش گفتم و برادرمم تو تلفن کلی فحشش داد و اونم می شنید و چون خیلی روم حساسن از شهرمون راه افتادن اومدن اینجا که منو با خودشون ببرن شوهرمم ترسید ازشون کتک بخوره رفت خونه ی داداشش.... خلاصه
    خیلی از این زندگی دلسرد شدم همش به جدایی فکر می کنم
    اما شرایط خونه ی بابام هم خیلی خوب نیست با اخلاقاشونم نمیتونم راحت کنار بیام چون خونوادم یخورده تعصبین
    اما با خودم میگم اگه پای یه بچه بیاد وسط و بعد به این نتیجه برسم که شوهرم به درد زندگی نمیخوره دیگه راه برگشتی ندارم
    تو رو خدا کمکم کنید احساس می کنم توی برزخم

    چرا هیشکی کمکم نمیکنه؟

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    ببین من مرد می شناسم معتاد داغون بوده زنش ترکش داده.
    مرد می شناسم عاشق یه دختر شده خفن بعد زنش کاری کرده که مرده سر به را شده.

    .
    .
    .
    ببین اگه اهلش هستی درست و حسابی بجنگی (جنگ زنونه! نه جنگی که توش کتک کاری باشه) وایسا واسه زندگیت بجنگ.

    1. از این شهر برو. این یه راه عالیه. ولی لطفن پا نشو بیا تهران!! اوضاع بدتر میشه.
    2. خوبی های این آدم چیه؟
    3. از چه آدم هایی حساب می بره؟
    4. دوستت داره؟ زندگیش رو دوست داره؟

    منم شهر زندگی ام رو عوض کردم با هزار مکافات.

    شوهرم دوستم داشت وگرنه نمی یومد. خیلی سخت بود. دو سالی طول کشید. خدا بهم رحم کرد.

    یه کار اساسی بکن. چه کار می تونی کنی به نظر خودت؟

    قوی باش! قوی و محکم!

    باید سرگرمش کنی. سرش رو به یه کار وقت گیری گرم کنی. درگیر زندگی بشه. احساس مسئولیت کنه.

    ندیدی تا حالا تریاک بشه؟ حواست رو جمع کن!

    خونه رو بگرد. اگه چیزی پیدا کردی ور دار یواشکی بریز دور.

    فرایند دوست شدن با یه نفر زمان می بره. تو چرا حواست به شوهرت نیس.

    چی می خواد از این دوست شدنا ؟

  3. 5 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    sali1987 (جمعه 30 فروردین 92), ارزو ایمانی (یکشنبه 08 بهمن 91)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1391-11-08
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    ممنون she
    راستش من از اون آدمام که اهل جنگیدن نیستم...یعنی حوصله و اعصاب این مدل زندگی رو ندارم یعنی نمیتونم دائم با خودم دودوتا چهارتا کنم و تاکتیک به کار ببرم برای حفظ این شوهر
    من یه زندگی آروم می خوام که دو طرف قدر همو بدونن

    1. من حرفم اینه که طبق قولش بریم شهر خودم زندگی کنیم...یه شهر بزرگ که امکاناتش خوبه اما تهران نیست اما اون نمیاد آخه اینجا بهش بیشتر خوش میگذره چون قیمت اجاره ها کمتره

    2. خوبیش اینه که مشوق ادامه تحصیلمه و آدم شوخیه و سخت گیر نیست

    3. از هیشکیم حساب نمی بره یعنی به کسی بی احترامی نمیکنه ولی به حرف کسیم گوش نمیکنه و کار خودشو می کنه

    4. فکر می کنم دوسم داشته باشه ولی خب به خاطر من کاری نمی کنه که من دوس داشتنشو باور کنم...زندگشیم آره دوست داره همیشه میگه طلاق خیلی خیلی بده...یه دوستی داره طلاق گرفته از زنش ،میگه طفلک گناه داره اونم دلش زنو زندگی می خواد شانس نیاورده...

    من از بس باهاش راه اومدم عادت کرده و االان نمیفهمه که برای حفظ زندگی باید یه قدم من برداریم یه قدمم اون نه این که همش من کوتاه بیام
    سر مهریه سر محل زندگی اقتدار نشون ندادم الانم جدیم نمی گیره
    میگه همینیه که هست اگه نمیتونی بسازی خوش اومدی

    من اگه می تونستم برگردم شهر خودم خیلی روحیه ام بهتر می شد
    اما شوهرم نمیاد چون کارش اینجا خوبه ولی خب من که درآمدی نمیبینم وقتیم میگم پول میگه نیست ندارم خرجمون زیاده! درحالیکه ما اصلا هم اهل مهمونی گرفتن نیستیم

    نمیدونم چیکار کنم...با خودم میگم برم خونه ی بابام بگم یه کلام ، اگه میای تو این شهر زندگی کنیم که هیچی اگه نمیای منم میرم مهریه مو میذارم اجرا دیگه ام بر نمیگردم تو اون شهر
    اما می ترسم

    من نمیفهمم چطور سرگمش کنم آخه ! اون از صب که ( صبحش ساعت 10) بیدار میشه یه راست میره مغازش شااااید ناهار بیاد وگرنه شب خسته و کوفته میاد خونه همشم آه و ناله می کنه اینجام درد می کنه اونجام درد می کنه...بهش میگم مثلا امشب زود اومدی بیا بریم پیاده روی میگه نههههه خسته ام
    حرفم که نمی زنه همشم تلویزیون نگاه می کنه
    هیچ تفریحیم نداریم
    آخه من چطور باهاش ارتباط بگیرم وقتی اون اصلا پا نمیده
    تازگیا واسش زیاد اس ام اس میاد چنتا که میاد میگم کیه اینقدر بهت اس می ده؟ میگه منظورت چیه؟! خب یکی هست دیگه...یعنی اصلا نمیشه باهاش حرف زد سریع جبهه می گیره و عصبی میشه

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    از اول به آخر : :D
    1. حواست به اس ام اس اش باشه ولی به روی خودش نیار!!! نذار بفهمه که حواست به گوشیش هست! اصلن!!! وگرنه اگه بفهمه حساسی اذیتت می کنه!
    2. هیچ تفریحی نداریم یعنی چی؟ یعنی نمی شه یه شب شام درست کنی برین بیرون بخورین؟ هزینه ای نداره! یا یه فیلم خوب بگیر دوتایی نگاه کنین اگه از تلویزیون خوشش میاد. (یه کاری کن کنار تو بهش خوش بگذره). بازی کنین! ورق بازی، ...هرچی.
    3. صبح ها نمی شه زودتر پاشه برین بیرون قدم بزنین بعد از اون طرف بره مغازه؟ یا یه برنامه ای برای صبحا بذاری؟ حتی اگه شده صب آهنگ بذاری، صبحانه مفصل، بخندی، برقصی ...
    4. چرا میشه سرگرمش کرد. هزارتا راه هست برنامه ریزی بکن برای زندگیت! برو بیرون بگو بیاد دنبالت! یه چیز عجیب غریب بگو بره بخره! یه چیزی خراب میشه بره درست کنه. هزارتا کار و برنامه هست.
    5. نمی ری گاهی به مغازه اش سر بزنی؟
    6. خدا رو شکر که زندگیش رو دوست داره. این احساسش رو تقویت کن.

    7. ببین نگو شهر من! نگو میرم پیش خونوادم! شهر اسم داره! بگو شهر فلان نگو شهر من! نگو پیش خونواده من! بگو فلان جا ! بگو پیشرفت داره، امکاناتش بیشتره... می شه حتمن یه راهی هست که بشه. ولی اول اوضاع رو بهتر کن.

    بازم میام. ایشالا شاد و خوش باشی عزیزم. همیشه برای همه و مشکلاتشون دعا کن. همه مشکل دارن ولی باید این مشکلات رو حل کرد. نباید باهاش کنار اومد!!

  6. 3 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    ارزو ایمانی (یکشنبه 08 بهمن 91)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 اسفند 91 [ 14:11]
    تاریخ عضویت
    1391-9-12
    نوشته ها
    271
    امتیاز
    759
    سطح
    14
    Points: 759, Level: 14
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    340

    تشکرشده 358 در 180 پست

    Rep Power
    39
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    سلام مرهم جان چرا فكر ميكني روحيه جنگندگي و حفظ زندگيتو نداري اگه اين جور بود كه الآن اينجا نبودي ميرفتي دادگاه خانواده پس اومدي كه به زندگيت سر و سامون بدي.پس تو قوي هستي و ميتوني، خوشبختي و داشتن زندگي پر از آرامش سهم توا.
    اينكه همسرت بهت اجازه ميده درس بخوني و مشوقته خيلي خوبه و يه حسن بزرگ محسوب ميشه.اينكه نميذاره كسي براش تصميم بگيره و تواين زمينه اقتدار داره هم خيلي خوبه.
    چرا تو مديريت مالي خونه رو دست نميگيري به همسرت بگو يك ماه آزمايشي پول رو به تو بده تو همه هزينه ها ور پرداخت كن البته نه طوري كه اقتدارش زير سوال بره.
    چرا اصرار داري حتما بريد شهر خودت مگه اينجا خوشحال نيستي؟به نظرت چه فرقي ميكنه تو كدوم شهر باشي وقتي تو خونت آرامش نداري. فعلا سعي كن آرامش و خوشحالي رو به خونت برگردوني بعد راجبه رفتن برنامه ريزي كن.
    همسرت چه نقطه ضعف هايي داره؟تا حالا چه كاري انجام دادي كه خيلي خوشش اومده يا خوشحال شده؟
    وقتي خواسته اي داري مثل همون پياده روي كه گفتي چطور ابراز ميكني؟چه زمان هايي خواستت و ميگي؟

  8. 2 کاربر از پست مفید saharjavid تشکرکرده اند .

    saharjavid (یکشنبه 08 بهمن 91)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    خانوم سحر جاوید استاپ استاپ stop !!!


    مدیریت مالی خونه رو به هیچ وجه دست نگیر! به اندازه کافی شوهرت بی مسئولیت هست!
    ولی می شه حساب و کتاب رو نگه داری و بنویسی! می تونی اول برج پول مربوط به قسط ها رو ازش بگیری.
    اول برج بشینی باهاش حساب کنی و پول مربوط به حساب های ثابت رو از اول جدا کنی که آخر برج پول کم نیاره.

    ولی نگو مدیریت مالی رو بده به من! هم ممکنه بحث و جدل بشه و هم اینکه قراره مردونه تر بشه نه اینکه مردونگی رو ازش بگیری.
    راستی تو خودت توی این 4 سال چقد پس انداز داری؟

    اینکه از هیچکی حساب نمی بره هیچم خوب نیست. این چه ربطی به استقلال و اقتدار داره خانوم سحر جاوید ! :(

    صبح ها که داره میره مغازه زودتر پاشو آرایش کن تو هم باهاش برو تا در مغازه! این هم می تونه یه پیاده روی عالی باشه! بعدش سرحال برگرد خونه.

    برنامه های دو نفره رو اینطوری یواش یواش جا بنداز.

    اینجا رو با سحر جاوید موافقم :

    "مرهم جان چرا فكر ميكني روحيه جنگندگي و حفظ زندگيتو نداري اگه اين جور بود كه الآن اينجا نبودي ميرفتي دادگاه خانواده پس اومدي كه به زندگيت سر و سامون بدي.پس تو قوي هستي و ميتوني، خوشبختي و داشتن زندگي پر از آرامش سهم توا. "

    ولی به رفتن فکر کن. این آدم به محکم بودن تو نیست. میاد.

    این اولویت زندگیت نیست. ولی اگه باور داری اوضاع رو بهتر می کنه براش کم کم برنامه ریزی کن.
    بازم خودت بهتر می دونی.
    من اگه شهر رو عوض نکرده بودم زندگیم زمین تا آسمون فرق می کرد. ولی خوب شرایط با شرایط فرق داره.
    خدا به همراهت.
    یه چیز مهم :
    به نظرم شوهرت فقط داره بچگی می کنه و آدم بدی نیست. :)

  10. 3 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    ارزو ایمانی (یکشنبه 08 بهمن 91)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1391-11-08
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    she عزیزم
    اینجا یه شهره کوچیکه که هیچ جای تفریحی نداره ما هم 1 سالیه ماشینو به امید خریدن یه ماشین بهتر فروختیم اینقدر شوهرم دست دست کرد که الان با این قیمتا حتی یه پرایدم نمیتونه بخره در نتیجه ما همیشه تو خونه ایم
    تفریح من فقط وقتیه که چند روزی میرم شهر خودم
    بارها ازش خواستم این تفریح کوچولو رو حداقل ازم نگیره چون من پیاده روی رو خیلی دسو دارم اما یه شب میاد 20 شب نمیاد میگه خسته ام بزار یه شب دیگه میریم
    منم واقعا خسته شدم از این درک نکردناش و بی توجهیاش...اصلا برای من وقتی نمیذاره
    نهایتش اینه که شاید هر 2-3 هفته 1 بار بریم خونه ی باباش اینا همین
    تازه از وقتی اومدیم اینجا عقایدشم تغییر کرده فکرش بسته تر شده از بس محیط اینجا خفقان آوره
    من قبل این خیلی آزاد بودم با دوستام یا با خودش با تیپ راحت میرفتیم بیرون نگران کوتاه و بلندی مانتوم و موهامو اینا نبودم اما حالا از بس اینجا محیطش کوچیک و بده اصلا جرات نمیکنم برم از خونه بیرون چون بیشتر شبیه روستاس تا شهر...ماهی 1 بار تقریبا میرم شهرم و چند روزی می مونم اما بخدا از رفت و امد و آوارگی خسته شدم...خسته شدم از بس مثه مهمونا رفتم خونه ی بابا مامانم و کوله پشتی به دست رفتم و اومدم
    تازه این چند روز شوهرم خونه تنها می مونه و معمولا دوستاشو میاره خونه...بهش گفتم در نبود من کسی رو نیار خونه میگه باشه ولی کار خودشو می کنه خب با منم که نمیاد بریم پس من مجبورم همیشه تنها برم و بیام و اونو تنها بزارم
    اما اگه بریم پیش خونوادم زندگی کنیم دیگه من تنهاش نمیذارم خیلی هم روحیه ام عوض میشه خیلی
    اما افسوس که نمیاد برای راضی کردنشم هیچ راهی نیست مگر اینکه خدا یه کیسه پول بندازه جلو پامون که باهاش بتونیم اونجا خونه بخریم تا اجاره نداشته باشیم!
    من تو خونه همیشه مرتب و آرایش کرده ام مگر اینکه چی بشه من آرایش نکنم...اون اصلا به این چیزا توجهی نداره
    مغازشم نمیتونم برم سر بزنم چون اولا بهم اجازه ی این کارو نمیده دوما اونجا محیطش خیلی مردونه اس
    در ضمن پیشنهاد پیاده روی صبح عملی نیست چون شوهر من فقط شبا دوس داره با هم بریم بیرون که کسی نبینمون و بگه ااا اینا رو نیگا یا بگن شوهرم چقدر زن ذلیله !!!
    اینم که میگم شهر من اینجا دارم اینطوری میگم چون نمیخوام اسم شهرمو ببرم وگرنه جلو اون که اسم شهرو میگم
    اصلا شما فکر کن شهر من اصفهانه محل سکونتمونم الان یکی از شهرستانای همون اصفهانه

    پول و درآمدشم اصلا دست من نمیده انگار اصلا بهم اعتماد نداره و من براش غریبه ام
    اینقدر این چند وقته نا امدیم از همه چیز که حد نداره
    با خودم گفتم اون فقط بیاد بریم اصفهان زندگی کنیم من دیگه کاری بهش ندارم بزار هر کاری دلش میخواد بکنه چون من از پس این آدم بر نمیام...منم با دوستام و تفریحات مختلف سر خودمو گرم میکنم

    راستی she درسته شوهر من خیلی بچه اس خیلی...درسته آدم بدجنسی نیست اما این بچگیاشم داره منو داغون میکنه

    سحر جان خودشو خونوداشم با همین استدلال منو راضی کردن که بیایم اینجا زندگی کنیم
    حتی به خاطرش من مجبور شدم از دانشگاهم انصراف بدم
    میگفتن وقتی پول ندارین چه فرقی میکنه کجا زندگی کنین یا وقتی شورهت نداره و مشکل مالی دارین زندگی تو اصفهان چه فایده داره
    بیاین اینجا که هزینه ها بیاد پایین و اعصابتون راحت بشه
    اما فکر اینجا رو نکردن که اگه شوهرم تو این شهر یه قصرم برام بسازه من خوشحال نمیشم
    چون از این شهر و مردم بی فرهنگش (نمیخوام توهین کنم اما هستن) بدم میاد...از این غربت خسته ام
    می دونم اشتباه از خودم بوده باید سفت و سخت جلوش وای میستادم که الا بلا نمیام باهات اونم مجبور میشد بمونه
    اما حالا برگردوندنش خیلی سخته
    توی اون 1 سالی که اصفهان زندگی کردیم خیلی اوضاعم بهتر بود...اما اینجا دارم افسرده میشم
    والا این آدم یجورایی ناشناخته اس هر لحظه یه عقیده ای داره
    مثلا امروز میگه چادر خوبه فردا میگه نه چادر بده
    یه روز میگه درستو بخون دکتراتو بگیری فرداش میگه درسو ول کن بیا بچه دار شیم بابا
    من واسه پیاده روی همیشه با مظلومیت و خواهش درخواستمو میگم اونم با چاخان و مسخره بازی از زیرش در میره

    ولی به رفتن فکر کن. این آدم به محکم بودن تو نیست. میاد.

    این جمله ات خیلی امیدوارم کرد

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 18:25]
    تاریخ عضویت
    1391-11-08
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    عزیزان چرا راهنماییم نمی کنید؟

  13. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    مرهم عزیز

    به همدردی خوش آمدی

    لطفاض از تاپیک خود کپی بگیر و در ورد نگه دار چون با انتقال تالار تاپیکها و پستهایی که از شنبه به بعد ایجاد شده منتقل نخواهدشد .


  14. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 09 بهمن 91)

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    RE: نمی دونم این زندگی ارزش ادامه دادن داره یا نه

    مشکل مالی؟ مگه ما نداشتیم. باور کن ما هیچی نداشتیم! هیچی !
    نمی دونم پول پیش خونه چطوری جور شد. نمی دونی چقدر سختی کشیدم. ولی وقتی دیدم جز جابجایی و رفتن از اون شهر هیچ چاره ای ندارم، راه افتادم.

    اولش دو سه ماه دعوا کردیم. دلیل و منطق و ... فایده ای نداشت. بعدش خودم هی میومدم به بهانه ی درس و تحقیق و ... زیر و بم همه چی رو دراوردم. دنبال خونه گشتم. دنبال کار گشتم. (البته کار هم برای خودم هم برای اون)

    مجبور شد بیاد. چون من کار پیدا کردم و موندم. وقتی اومد تا یه مدت کار نداشت. خیلی سختی کشیدیم ولی زندگیمون نجات پیدا کرد.

    گرچه الان هم بزرگترین کابوس من برگشتن به اون شهره و کنار خانوادش. برای منم دعا کن.

    رگ خوابش رو پیدا کن. ببین چه چیزی می تونی به شهر تو جذبش کنه. نگو به خاطر خودت بگو به خاطر زندگیتون.
    اگه خانوادش هم مخالفت نکنن و سنگ نندازن کارت راحت تره.
    من فقط فکر می کنم اگه تفریحات بیشتری وجود داشته باشه سراغ دخترا هم نمی ره. زندگی شاید نظم بگیره.
    غریبه باشه با محیط بیشتر به سمت تو میاد.

  16. 3 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    ارزو ایمانی (دوشنبه 09 بهمن 91)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.